خانه / شعر های عاشورایی / غزل (صفحه 12)

غزل

بیشتر از غزل (مجتبی خرسندی)

وقتی به برگ سوم شعبان سررسید اسم تو را نوشت خدا،غم به سر رسید ((ادعونی أستجب لکم))ازعرش خواندوبعد از بخشش گناه خلایق خبر رسید روح خدا دمیده به جسم ((ثواب)) شد از هر((گناه)) ناله ی ((أین المفر)) رسید هم نور پر فروغ مسیر هدایت و هم ناخدای کشتی خیرِ بشر رسید مصراع آخرین ِ مسمّط نوشته شد دیوان عشق حال ...

ادامه نوشته »

بسمه تعالی سر(برقعی)

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر بلند مرتبه پیکر بلندبالا سر فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت هرجا سر قسم به معنی “لا یمکن الفرار از عشق” که پر شده است جهان از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن به آسمان بنگر! ما رایت الا سر سری که گفت من ...

ادامه نوشته »

عقیله نور(ابراهیم لایق بر حق)

باز امشب غرق در طوفان یادت می شوم محو کاف و ها و یا وُ عین و صادت می شوم بیکران ِ دانش و علم ِ بلاتعلیم را بینم و مبهوت آفاق سوادت می شوم زینبا ! «الا جمیلا» بُرد از رو صبر را مات توحید تو و وسع فؤادت می شوم استقامت در میان خطبه ات موّاج شد دختر ...

ادامه نوشته »

عطر گل محمدی (نغمه مستشار نظامی)

منجی از راه می رسد باید ،این بشارت به آسمان برسد باید از کوچه های سبز حجاز ،به تمام جهانیان برسد اینک از کوچه های سبز حجاز، آخرین وعده می رسد از راه می رسد تا پیام جاویدش ،به تو در آخرالزمان برسد پس از این دختران نمی میرند، به گناه نکرده این مژده زودتر از تمام خلق جهان ،به ...

ادامه نوشته »

داغ ناگهان…(رضا اسماعیلی)

شبی که نور زلال تو در جهان ُگـــــــم شد سپیده جامه سیه کرد و ناگــــهان گم شد ستاره خـــون شد و از چشم آسمان افتاد فلک ز جلـــوه فرو ماند و کهکشان گم شد به باغ سبز فلک، مــــهر و مــــاه پژمـــــردند زمین به سر زد و لبخند آســـمان گــم شد دوبــــاره شب شد و در ازدحـــــام تاریکـی صـــــدای روشن ...

ادامه نوشته »

از خم کوچه گذشتی و دری سوخته بود (زهرا آراسته نیا)

بسم الله یا امام حسن مجتبی(ع)از خم کوچه گذشتی و دری سوخته بود قصه تشت و جگر را شرر افروخته بود سیلی مردم پستی که به مادر می خورد تیرهایی شد و تابوت تو را دوخته بود مرد آن است که جولانگه او تنهائیست باری از صبر خدا شانه ات اندوخته بود خواستم از تو بگیرم همه ی حاجت خود ...

ادامه نوشته »

داغ یک کوچه(حنیف منتظرقائم)

از لسان غریب مدینه… تمام غصه ی قلبم جفای این کوچه ست که غصب حق غریبان بنای این کوچه ست تمام عمر حسن در همین مصیبت رفت شروع غربت ما ابتدای این کوچه ست که دانه دانه ی موی سپیدم از آن روز؛ مرور هر شب آن ماجرای این کوچه ست میان کوچه ی تاریک ِ پرمصیبت…آه؛ همیشه واهمه ام ...

ادامه نوشته »

مرد سفر(مهدی فرجی)

تمام راه‌ها را با تو عمری هم‌سفر بودم اگر زن بودم اما مثل تو مرد سفر بودم تو را شمشیرهای کینه‌ی ظهر دهم کشتند برادر تا برادر داغ بودم، بی‌پسر بودم برای کاروان بی‌چراغ و تشنه‌ی آبت چراغ آه بودم، جویبار چشم تر بودم نهال پایداری کاشتی، بی وقفه باریدم درخت کینه پروردند، اما من تبر بودم چهل روز تمام ...

ادامه نوشته »

چه قدر عاشقم این آفتاب پنهان را…(حسن بیاتانی)

نگاه می کنم از آینه خیابان را و ناگزیری باران و راه بندان را “من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب” و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را چراغ قرمز و من محو گل فروشی که حراج کرده غم و رنج های انسان را کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست بلند کرده کسی ...

ادامه نوشته »

مباد آن که…(علی اکبر لطیفیان)

مباد آن که عبای تو یک کنار بیفتد میان راه، تن تو بی اختیار بیفتد تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد توقع اثری غیر آبله نتوان داشت مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد چه خوب ...

ادامه نوشته »