سخنران: دکتر محمدرضا سنگری
فرزندان امام حسین(ع):
بر اساس منابع تاریخی معتبر امامحسین(ع) نه فرزند داشتند شامل: شش پسر و سه دختر. علیاکبر(ع) اوّلین فرزند امامحسین(ع) است که بهترین الگو و سرمشق برای انسانها و بهویژه جوانان است که در سال ۳۳ یا ۳۴ هجری در عصر عثمان متولد شده است. ایشان در کربلا ۲۷ ساله بودند و اینکه در برخی منابع، ۱۸ ساله یا نوجوان معرفی میشوند درست نیست. فرزند دوم امامحسین(ع) امام سجاد(ع) است که نام ایشان علی است. به طور کلی تمام پسران امامحسین(ع)، علی نام داشتند. فقط یکی از آنها جعفربن حسین(ع) بود که در ۷ سالگی از دنیا رفت و در قبرستان بقیع دفن شد. فرزند چهارم امام، حضرت علیاصغر(ع) است که بعضی او را با عبدالله رضیع(ع) که در کربلا متولد شده است اشتباه گرفتهاند. سن حضرت علی اصغر را بین ۹ ماه تا یک سال گفتهاند و قول مشهور شش ماهه چندان قول درستی نیست؛ چون در مورد ایشان بیان شده که دست پدر را میگرفت و چند قدمی راه میرفت و یا اینکه میتوانست دستش را به جایی بگیرد و بایستد. از نظر علمی( بدون توجه به اینکه بنیهاشم رشد سریع داشتهاند) اصولاً بچهای که چند قدم راه میرود و میایستد حداقل ۹ ماهه تا یک ساله است. این کودک در کربلا شهید میشود. فرزند پنجم، پسری است به نام، عبدالله رضیع(ع)[۱]، که در کربلا متولد میشود. بعضی میگویند که سه ساعت یا سه ماه از تولدش گذشته بود. در حالیکه امام(ع) در گوشش اذان میگفت، تیری به گلویش خورد و شهید شد. به نظر میرسد آن کودکی که امام به میدان آورد و بر روی دست گرفت و گفت: اگر شما گمان میکنید که من کودک را بهانه کردهام تا به آب دسترسی پیدا کنم، خودتان ببرید و سیرابش کنید، همین کودک باشد که هدف تیر قرار گرفت. ششمین فرزند پسرامام، فرزندی است که بعد از شهادت امام حسین(ع) در راهیکه قافلهی اسیران را میبردند در نزدیکی حَلَبْ سقط شدند. اسم ایشان مُحْسِن یا مُحَسِّن است.( دقیقاً شبیه فرزند حضرت زهرا(س)) و در همان جا دفن شده است. امروزه در محل دفن او زیارتگاهی ساخته شده و بعضی از کاروانهایی که برای زیارت به سوریه میروند او را زیارت میکنند. فرزندان دختر امامحسین(ع) به ترتیبی که در تاریخ ذکر شده است عبارتند از:
فاطمهصغری که در کربلا حضور داشت. ایشان در کربلا حدوداً ۱۳ تا ۱۷ ساله بود و پس از کربلا به روایت بسیاری از ظرایف حادثه پرداخت. این دختر زندگی بسیار شگفتی دارد و از حادثهسازان تقریباً ۵۰ سال پس از واقعه کربلا است. ایشان فرزندان بزرگواری را تربیت کردند که نبردهای بزرگی دارند؛ اما متأسفانه از این بانوی بزرگوار و حوادث زندگی وی کمتر بیان شده است. امام به دلیل شباهت زیادش به حضرت زهرا(س)، او را فاطمه نامید و به همین دلیل بسیار مورد علاقهی امام بود. فاطمهی صغری پس از واقعهی کربلا با حسن مثنی[۲] ازدواج کرد. او را بعدها به شیوه پدرش امام حسنمجتبی(ع) مسموم کرده به شهادت رساندند و در قبرستان بقیع دفن گردید (کمتر کسی مزار ایشان را میداند) همسرش، فاطمه صغری یک سال روی مزار او خیمه(چادر) زد و در آنجا حوادث کربلا را برای مردم بیان میکرد.
دومین دختر امام، سکینه(س) نام داشت که در حادثه کربلا ۹ ساله بود. این دختر عمری طولانی داشت. امامحسین(ع) به او گفت که: سَیَطُولُ بَعْدی یا سکینه فاعلمی. او بعدها مجلس سخنرانی و شعر برگزار میکرد، چرا که هم سخنور بود و هم، ادیب و شاعر و در هیئت شعر بخشهای وسیعی از کربلا را بیان میکرد. از شگفتیهای وجودی این دختر این بود که امام دربارهاش فرمود: او را رها کنید. او چنان غرق در ذات خداست که هیچ چیز دیگر را نمی بیند. حضرت سکینه در فاصلهی کربلا تا کوفه و شام، سخنان خود را با شعر بیان کرده و گاهی با شعرش چنان تحریک میکرد که جنگهای وسیعی رخ داد و حدود ۴۰۰۰ نفر در این جنگها کشته شدند. این جنگها محصول شعرهای هیجانانگیز حضرت سکینه(س) بود. امام ایشان را به حدی دوست داشت که در وصف او شعر نیز گفته است.
دختر سوم امام(ع) رقیّه است که گاهی به او” فاطمه صغیره” هم گفتهاند. شواهد و قرائن نشان میدهد که ایشان در کربلا حدود ۳ ساله و در آستانه ورود به ۴ سالگی بودهاند و بر اثر رنجها و سختیهایی که به او رسیده بود در شام به شهادت رسید و در همانجا دفن شد.
ویژگیهای حضرت علیاکبر
مادر حضرت علیاکبر لیلا دختر ابی مُّره پسر مسعود ثقفی است، که شخصیّت جدِّ ایشان(عروهبن مسعود) یعنی پدر بزرگ حضرت لیلا(س) بسیار بزرگوار بودهاند. این شخصیت سال هشتم هجری خدمت پیغمبر(ص) رسید، اسلام را پذیرفت و ایمان آورد. پیامبر(ص) پس از بازگشت از معراج گفت: در آسمان چهارم حضرت مسیح را دیدم. با دیدن او به یاد عروهبن مسعود. این سخن پیامبر نشان میدهد که عروهبن مسعود به حضرت مسیح شباهت داشته است. او پس از اسلام آوردن، به نزد پیامبر(ص) رسید و گفت: که من در میان مردم طائف نفوذ زیادی دارم، اجازه دهید به این سرزمین بروم و مردم را به اسلام دعوت کنم. پیامبر(ص) فرمود: برو اما بدان این مسیر، خون دارد، خطر دارد. آیا هنوز هم آمادهای که بروی؟ گفت: عاشقانه میروم. ایشان بسیار خوش چهره بود و صدای زیبایی هم داشت او اذان را به زیبایی میگفت: به سمت ثقیف میرفت و مردم را به اسلام و خداپرستی دعوت کرد. جمعی به اسلام گرویدند و جمعی دیگر از پذیرش سرباز زدند. سپس تعدادی تیرانداز جمع کردند و او را در حالی که اذان میگفت و صدای اذانش تمام فضا را پر کرده بود تیر زدند و به شهادت رساندند. اما شهادت این مرد بزرگ، اثر عجیبی بر روی مردم ثقیف گذاشت بطوری که پشیمان شده و برای عذرخواهی نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند که آمادهایم تا اسلام را بپذیریم. پیامبر(ص) بسیار خوشحال شد. این مردم برای مسلمان شدن خود سه شرط گذاشتند. ۱) بتخانهشان خراب نشود، ۲) بعد از سه سال اسلام بیاورند ۳) اگر پیغمبر(ص) خواست بتها را بشکند آنها با دست خودشان بتها را نشکنند. پیامبر(ص) به ایشان گفت که این زمان را به شما نمیدهم. البته زحمت بتها را خودمان میکشیم. من و علی(ع) هستیم و خودمان میشکنیم.
سپس گفتند نماز نمیخوانیم، چرا که نماز زحمت دارد. پیامبر(ص) فرمودند: دینی که نماز ندارد دین نیست و ارزش ندارد و من چنین شرطی را نمیپذیرم.
پس جد مادری حضرت علیاکبر مؤذن بود و چهرهی بسیار زیبائی هم داشت. مردم مکه و مدینه معتقد بودند که اگر خدا بخواهد پیامبری برگزیند احتمالا همان عروهبن مسعود را برمیگزیند. که در قرآن اشارهای به این موضوع نیز شدهاست. این نشان از فضیلت، وقار، شعور، عظمت و ابهت در سیمای ایشان دارد. او سخاوت و بخشندگی داشت و بسیار آزاداندیش بود. این خصوصیت یعنی اذانگوئی زیبا و شباهت به مسیح(ع) از عروهبن مسعود به مُرّه و از ایشان نیز به حضرت لیلا منتقل گشت و در هیئت علیاکبر(ع) خودش را نشان داد. اگر از سمت چپ به چهرهی علی اکبر نگاه میکردید، مسیح را میدیدید اما از سمت راست بسیار شبیه پیامبر بود؛ یعنی این زیبائی، وقارو صلابت در چهرهی این خانواده بود و به علیاکبر(ع) منتقل شد. اما یک خصوصیت هم از مادرش گرفت لقب حضرت لیلا بِرّه بود، به معنی نیکوکار و بخشنده که این بخشندگی به حضرت علیاکبر(ع) منتقل شد. جالب است که در تمام طول مسیر، یعنی از ۲۷ رجب که حضرت اباعبدالله حرکت میکند، تا کربلا مؤذنهای کربلا مشخصاند، ازجمله ابوثمامه صائدی، حجاجبن مسروق. اما در صبح عاشورا، امام از حضرت علیاکبر(ع) میخواهد تا اذان بگوید. تا صدایی شبیه صدای پیامبر و عروهبن مسعود در فضای کربلا بپیچد. میگویند در این زمان وقتی حضرت علیاکبر(ع) اذان گفت، سپاهیان عمر سعد از خیمهها بیرون آمدند و آنهایی که صدای پیامبر را شنیدهبودند گفتند که پیغمبر به یاری فرزندش آمدهاست، ما با پیامبر نمیجنگیم. عمرسعد(لعنتا..علیه) کسانی را فرستاد تا ببیند چه خبر شده، دیدند که علیاکبر(ع) روی ارتفاع ایستاده و صدای دلنشین او که شبیه صدای پیامبر(ص) است در فضای کربلا پر و بال گشوده است. و چنین است که امامحسین(ع) زمانیکه حضرت علی اکبر(ع) را به میدان فرستاد سرش را بلند کرد و در پیشگاه الهی عرض کرد: من جوانی را به میدان میفرستم که” اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله(ص)” است؛ یعنی سه ویژگی او خَلقش (خصوصیات ظاهری)، خُلقش (اخلاقش) که خداوند در قرآن در مورد پیامبر(ص) میفرماید: انّک لعلی خلق عظیم؛[۳] پیامبر(ص) خلق عظیم داشت و این خلق عظیم در علیاکبر(ع) هم بوده است. …
حضرت علیاکبر(ع) در نوجوانی یعنی در حدود ۱۵ سالگی از امامحسین(ع) درخواست میکند که خانهای در اختیارش بگذارد بر روی یک تپه تا از مسافران بیابان پذیرایی کند. گفت میخواهم با پای برهنه روی تپه بایستم و نزدیک غروب آتش روشن کنم، تا همهی کسانی که از دل بیابان میآیند با دیدن این آتش بدانند که اینجا از آنها پذیرایی میشود. خودش دیگهای غذا را روی آتش میگذاشت و نظارت می کرد تا غذا خوب میپخت(که در وصف همین هم شعری سرودهاند) و گوشتها رشتهرشته میشدند، آنوقت از مهمانان پذیرایی میکرد. بیرون در میایستاد و به اینها خسته نباشید میگفت و دست محبّت بر سرشان میکشید و با پای برهنه بدرقهشان میکرد تا به خانه وارد شوند. این خصوصیت بخشندگی از مادر به او منتقل شده بود. اما به نظر میرسد کسانی که به این مهمانسرا وارد میشدند علاوه بر این که از نظر جسمی به آرامش میرسیدند از نظر روحی هم دیگرگونه میشدند. معلوم میشود که حضرت علیاکبر علاوه بر غذای جسم از این فرصت برای برای تغذیهی معنوی آنها بهره میجست و شخصیت و منش مناسب را نیز به آنها می آموخت. گفتهاند در کودکی حضرت علی اکبر امامحسین(ع) چند کار کرد:
۱- امام در هنگام ولادت او را”تحنیک” کرد.(دست را تمیز میکردند و به شیرهی خرما میزدند و در دهان بچه میچرخاندند و در فک بچه میفشردند تا آماده مکیدن شیر میشد) و این انگشت را نگه میداشت تا مک بزند این نوعی آمادهسازی دهان برای شیر نوشیدن هم بود.
۲- یک هفته بعد سر او را تراشید و هموزن موهایش نقره بخشید و گوسفندی هم عقیقه کرد. در هنگام نامگذاری هم او را علی نامید. این یکی از روشهای مبارزاتی امام بود که نام تمام پسران خودش را علی و نام تمام دختران را فاطمه مینهاد. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت.
۳- کنیه برای او تعیین کرد. کنیه را برای این در نظر میگرفتند که بعداً کسی اسم بدی روی آنها نگذارد، چرا که برخی از نامها باعث تحقیر افراد میشود. ائمه و بزرگان دین از اول، برای فرزندانشان نام زیبا انتخاب میکردند و به جز اسم، یک کنیه هم در نظر میگرفتند(یکی از وظایف پدر نامگذاری اسم مناسب بر فرزندان است.) حضرت علیاکبر را” ابوالحسن” نامیدند. ایشان ۷ سال از زندگی خود را در زمان حضرت علی(ع) سپری کرد. (۳۳ تا ۴۰ شهادت امام علی(ع)) و بسیاری از درسها را از امام حسن(ع) و امام علی(ع) آموخت.
۴- امام حسین(ع) برای آن حضرت یک معلّم انتخاب کرد که اذان و سوره حمد را به او بیاموزد. میگویند وقتی یک روز معلّم وارد شد دهان معلم را از سکههای طلا پر کرد(ارج گذاری به مقام معلّم).
اما در انتخاب ابوالحسن به عنوان کنیه یک نکته نهفته است و آن این که کنیه امیرالمؤمنین(ع) نیز ابوالحسن بوده است. معلوم میشود که امامحسین(ع) علیاکبر را دائم به مسجد میبرد. یکبار که در ۷-۶ سالگی و در فصل زمستان به مسجد رفته بودند، گفت: پدر جان من انگور و موز میخواهم. امامحسین(ع) به ستون اشاره کرد و از ستون مسجد خوشههای انگور و موز را بیرون آورد. به این دلیل بود که در کربلا در هنگام شهادت از پدر آب خواست، به یاد کودکیاش افتاده بود آنزمان که پدر از دلِ ستون، به او موز و انگور داد.
میگویند یک روز که امامحسین(ع) به همراه علیاکبر(ع) در مسجد بودند، مردی وارد شد و هراسان و هیجانزده گفت: حسین(ع) کجاست ؟ دلیل را پرسیدند، گفت: من مسیحی هستم، دیشب در عالم رؤیا حضرت مسیح(ع) را دیدم. دست مرا گرفت و مرا نزد پیامبر(ص) آورد و گفت: اکنون وقت آن رسیده است که به او ایمان بیاوری و من صبح، هنگام بیدارشدن به جستجوی یادگار پیامبر(ص) پرداختم تا به دست او ایمان بیاورم. زمانی که او را نزد امام حسین(ع) آوردند قبل از این که او را زیارت کند در پای علیاکبر افتاد و گفت: هم مسیحی که در خواب دیدم شبیه این نوجوان بود و هم محمدی که دیدم مثل او بود. و این نشان میدهد که علیاکبر(ع) در ۱۷-۱۶ سالگی به شهرت رسیده است. همه او را میشناختند و به محضرش میآمدند.
یک روز معاویه از اطرافیان خود سؤال کرد که به نظر شما شایستهترین فرد بعد از من برای حکومت کیست؟ تمام اطرافیان دنیاپرست و جاه طلب برای نزدیکی به او گفتند: که یزید و برخی دیگر را معرفی کردند. معاویه خندید و گفت: میدانید که همهی اینها را که گفتهاید به مداهنه گفتید و سپس گفت: از نظر من، علیبن حسین(ع) به دلیل سه خصوصیت: جرئت، غیرت، شجاعت. این که سخاوت بنیامیّه را دارد( معاویه سر کیسه را شل میکرد). کمالات و فضایل بنیهاشم را دارد که هیچ کس اینها را با هم ندارد. یکبار هم معاویه خودش گفت: من بر علی پیروز نشدم مگر به برکت این بخشندگیها . هر کس را فکر میکردم علی، میتواند جذب کند با کیسههای طلا جذب کردم. حتی برای خانههای صحابه آبگوشت میفرستاد و چند نخود طلا درون غذا میگذاشت و به آنها میگفت: مراقب باشید که در این لقمهها نخود طلا هست( همهی اینها را نمکپرورده کرد و جذب خودش کرد). در سپاه عمر سعد ۴۰۰۰ نفر محصول این بخششهای معاویه بودند.
گفت: این جوان سخاوت ما را دارد. ضحف[۴] ثقیف را دارد. (طایفه عروهبن مسعود) حسامبن ثابت که شاعر زمان پیامبر(ص) بود و علیاکبر(ع) را در نوجوانی دیده بود دو بیت شعر در مورد او بیان کرده است:
واحسن من کلم ترکت و عین و اَحْمِلَ مِنْکَ کم تلد النساء
خلقت مُبَرِؤَ من کل عیب کانک قد خلقت من تشاء
من تا کنون هیچ کس را به زیبایی تو ندیدهام، هیچ زنی دیگر مثل تو را نخواهد زاد.
تو از هر نقص و عیبی مبری هستی، تو آن هستی که آنگونه که خدا میخواست تو را آفرید(یا آنگونه که خودت میخواستی خدا تو را آفرید) ما هیچ کدام طرح وجودی خودمان را پیشنهاد ندادهایم با ما در مورد طرز ساخت و چگونگی انداممان مشورت نکردهاند، به ما نگفتهاند که قد، رنگ مویتان و … میخواهید چگونه باشد؟ دوست دارید چه شکلی باشید؟ شاعر میگوید تو(علی اکبر) آنچنان هستی که گویی خدا بعد از خلقت تو با تو مشورت کرده است که دوست داری چگونه بسازمت خودت پیشنهاد بده که چگونه باشی؛ یعنی، تا این اندازه زیبا و برازنده بود، زشتی در شخصیت او راه نداشته است.
حضرت علیاکبر(ع) بر اساس این سندها دارای فرزند بوده است: ۱- در زیارتنامه آمده: صلیالله علیک و علی عترتک و علی اهل بیتک و آبائک و ابنائک؛ کلمهی” ابناء” نشان میدهد که چند فرزند داشته است.
در کاملالزیارات صفحه ۲۳۹ است که یکی از منابع بسیار مهم در باب شناخت زیارت است. مقتل مقرم، نویسنده و پژوهشگر و محقق بزرگ روزگار ما که میگوید: (هو کان عقبه منقطع الاخره) ایشان فرزند داشته است ولی نسل ایشان ادامه پیدا نکرده است یعنی فرزندانش از دنیا رفتهاند. حدیثی در اصول کافی، جلد ۵ صفحه ۳۶۱ اثر مرحوم کلینی: از امام رضا (ع) سؤال شد که آیا میشود با دختر و ام ولد کسی (یعنی زنی که بچه داشته باشد) ازدواج کرد؟ بله میتواند ازدواج کند. سؤال کننده گفت: که شنیدهام که علیبن حسین(ع) با دختر امام حسن و ام ولد او و زن امام حسن(ع) ازدواج کرده است. امام بیان داشت که اینطور نیست او با دختر امامحسن و ام ولد علیبنحسین(ع) شهید کربلا ازدواج کرده است. این نشان میدهد که دو بار ازدواج کرده است. یعنی دو همسر داشته است. خود مفهوم ام ولد نشان میدهد که او هم فرزندی داشته است. و عین جمله این است که «انها تزوج علیبنالحسین(ع) ابنته الحسن و ام ولد علیبنالحسین مقتول » کنیه ابوالحسن هم بر این اساس است که فرزندی داشته و در بقیع دفن شده است.
نکاتی در باب فضیلتهای جوان کربلا
آن حضرت قدرت تسکین و آرامشبخشی فوقالعادهای داشت. در مسیر کربلا، یعنی از حرکت حضرت اباعبدالله از مکه تا کربلا، چهار بار اوضاع خیمهها به هم میریزد و شیون اهل حرم بلند میشود. یکجا موقعیتی است که خبر شهادت حضرت مسلمبن عقیل میرسد، بار بعد زمانیکه حضرت زینب(س) صدایهاتفی را بین زمین و آسمان میشنود و…، در تمام این موقعیتها دو نفر مسئولیت داشتند که خیمهها را آرام کنند و لیکن وقتی حضرت علیاکبر(ع) وارد خیمهها میشد لحظاتی بعد تمام صداها آرام میشد تمام شیونها گم میشد. حضرت علیاکبر(ع) خوب میدانست که دیگران به خصوص کودکان را چگونه شاد کند.
هر کس شیوهی آرامشبخشی در خانواده میداند به شیوه و به فضیلت اخلاقی حضرت علیاکبر(ع) خود را آراسته است. میگویند: وقتی خیمهها به هم میریخت و سر و صدا بلند میشد به خصوص وقتی که شمر آمد و با چهار هزار نفر حمله کرد و دور خیمهها را گرفت و میخواست جنگ را شروع کند، حضرت اباعبدالله(ع) به علیاکبر(ع) فرمود: سکناهّن، برو و به خیمهها آرامش ببخش. وجود علیاکبر(ع) در کربلا آرامشبخش بود، برای همین است که در کربلا وقتی که میخواست به میدان برود تمام اهل حرم به دور او حلقه زدند. در آن لحظه کارهای عجیبی میکردند، میگویند: گردنبندهایشان را به اسبش آویزان میکردند، بچهها گوشوارههایشان را درمیآوردند و چنان حلقه زده بودند که حضرت ابا عبدالله (ع) فرمود: زودتر حرکت کن وگرنه فرصت رفتن به میدان را از تو خواهند گرفت. همه آنها و خود ابا عبدالله(ع) او را برای رفتن به میدان بدرقه کردند. آرامشآفرین کربلا حضرت علیاکبر(ع) بوده است، همچنان که در خانهی خودش بر فراز تپه به رنج دیدگانی که از دل بیابان میآمدند آرامش میداد، شب برایشان بستر میگستراند و میخواباند و غمها را از دل آنها میگرفت.
غصهزدایی و غمگرفتن از دلها شیوهی علیاکبر(ع) است. ببینید آیا میتوانید شما هم این کار را بکنید؟ چهقدر میتوانید از دل کسی غصه را بزدایید؟ اگر دل کسی را شکستهاید امشب میتوانید دلش را به دست بیاورید. اباعبدالله(ع) در روز عاشورا اعلام کرد که: هر کس دلی را شکستهاست و عذرخواهی نکرده است از کربلا بیرون برود؛ این پیام روشنی است برای همهی ما.
ویژگی دیگر علیاکبر(ع) که جلوهای بارز و شاخص در رفتار او دارد، وقار و ادب فوقالعادهاش نسبت به دیگران، بهویژه پدر بزرگوارشان است.
به عنوان نمونه: در قصر بنیمقاتل نزدیک کربلا( آخرین منزل قبل از رسیدن به کربلا یا نینوا)، حضرت اباعبدالله(ع) یک لحظه سر را روی زین اسب گذاشت، حضرت علیاکبر(ع) احساس کرد که پدر میخواهد استراحت کند. با آرامش بسیار اسبش را نرم با اباعبدالله(ع) فاصله داد تا صدای قدمها آرامش خواب پدر را آشفته نکند. البته اباعبدالله خواب نبودهاست؟ ما نمیدانیم چون ایشان چشمشان را روی هم میگذاشتند و دلشان بیدار بود و صحنهها را میدید. ناگهان چشم گشود و شروع کرد به گفتن: «انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین» این جمله را سه بار تکرار کرد. حضرت علیاکبر(ع) برگشت و به پدر گفت: یا ابه لماسترجعت؛ برای چه استرجاع کردی؟ حضرت فرمود که: بُنَّیَ عزیزم فرزندم اُنّی خَفَفتُ بنفسی من یک لحظه سرم را روی زین گذاشتم و اننی فارس اسب سواری از دور پیدا شد و به سمت ما میآید و هو یقول و دارد میگوید: القوم یسرون و المنی یسری الیهم؛ اینان حرکت میکنند، سیر شب میکنند. معلوم میشود که این موقعیت نزدیکهای شب بوده، اسری به معنای حرکت در شب است و نام یکی از سورههای قرآن. این سوار به تاخت به سمت ما میآمد و میگفت که اینها به سمت مرگ میروند و مرگ برای آنان آغوش گشوده است.
اگر ما میبودیم چه میکردیم آن هم از زبان امام بفهمیم که قطعاً قرار است که ما کشته شویم؟ اصلاً کسی صبح از خواب بیدار شود و بگوید که من دیشب در خواب دیدم که این اتفاق برای شما افتاد و این حادثه برایتان پیش آمد و کشته شدید خواب من هم قطعی است. چه احساسی به شما دست میدهد؟
در این موقعیت وقتی که اباعبدالله(ع) این سخن را مطرح کرد، حضرت علیاکبر(ع) گفت: لا اراک الله بسوء اولسنا علیالحق؛ خدا بد پیش نیاورد، پدر جان ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: بله پسر عزیزم، قسم به آن کسی که بازگشت همهی ما به سوی اوست ما برحقیم. (سخن گفتن پدر و پسر را با همدیگر ببینید)
پس حضرتعلیاکبر(ع) این جمله را گفت: اذاً لا نبالی… پدر جان ما باکی نداریم، چون بر حق کشته میشویم. منظور این است که من آمادگی خود را برای مرگ اعلام کنم؟ وقتی این حرف را بیان کرد اباعبدالله(ع) لبخند زد و برایش آغوش باز کرد و گفت: «جزاکالله من ولده بالخیر ما جزا ولد من والده؛ خدا خیری را به تو بدهد عزیزم، آن خیری که بهترین دعای پدر در حق یک فرزند است.»
اینها تنها گوشهای از زندگی حضرت علیاکبر(ع) جوان الگو، اسوه و سرمشق برای همهی ماست. امیدوارم که ما این سرمشقها، اسوههای عظیم، عزیز و بزرگ خود را بهتر بشناسیم و در زندگی خود از آنها بهرهگیری کنیم.
خدایا! پروردگارا! به حرمت مولود این و به عزیزی که فردا فضای زندگی حسین(ع) را روشن و نورانی میکند ما را، دلهای ما را، نگاه ما را آنچنان کن که خود میپسندی. خدایا ادب، وقار، عظمت، آرامش و آرامشبخشی علیاکبر(ع) را به زندگی ما ببخش. شفاعت حضرت علیاکبر(ع) را در قیامت شامل حال ما بگردان. خدایا! ما را رهرو این سلسله، سلسلهی شهیدانی که از ابراهیم تا پیامبر(ص) و از پیامبر(ص) تا ابراهیم هست قرار بده. روح شهیدان از ما راضی و خشنود بدار. ما را شرمنده آنان قرار مده، در فرج مولا، آقا و عزیزمان تعجیل بفرما. (امام زمانعج که میآید در سمت راستش علیاکبر ایستادهاست. و او را یاری میکند) خدایا اگر بودیم و آن لحظه را یافتیم ما را از رهروان و شهیدان راهش قرار بده. شر دشمنان را به خودشان باز بگردان. خدمتگزاران به فرهنگ عاشورا و این راه بر تأییداتشان بیفزا. خدمتگزاران به اسلام و مقام معظم رهبری و مسئولین در جهت توجهات ولیعصر بر توفیقات و تأییداتشان بیفزای. وحدت و انسجام و همدلی ما را افزونتر بگردان.
[۱] . رضیع به معنی شیرخوار
[۲] . حسن مثنی فرزند امام حسنمجتبی(ع) بود که به دلیل شباهتش به امام حسن او را مثنی یا حسن ثانی(دوم) نامیدند. در روز عاشورا تصور کردند که شهید شده است اما، در روز یازدهم که میخواستند سرها را جدا کنند متوجه شدند که هنوز هم نیمنفسی دارد. کسی از آشنایان او آنجا بود، شفاعت کرد که او را به کوفه ببرند، اگر عبیداللهبن زیاد(لعنهالله علیه) او را بخشید که بخشید و گر نه که همانجا سرش را جدا کنند و او را به قتل برسانند.
[۳] – سوره ۶۸، آیه ۴٫
[۴] . ضحف به معنای زیبایی و برازندگی است. انگار ایشان را تراشیده بودند.