خانه / ادبیات

ادبیات

آب روان سوخت

چو گفتم کربلا، جان جهان سوخت نوشتم تشنـــگی آب روان سوخت از آن صحرا که شد صحرای محشر زمین آتش گرفت و آسمان سوخت ز اصـــحاب فتوت در صف جنگ سخن از دل چو آمد بر زبان سوخت قیام نور و ظلمت بود آن روز که جسم و جان پیدا و نهان سوخت چه گفت آن نایی آتش دم از ...

ادامه نوشته »

میلاد حضرت علی(ع)

دردی غریب درتمام وجودش می پیچید. از شدت درد به این سو و آن سو می‌رفت. نیرویی آسمانی او را به بیرون از خانه می‌کشاند و جاذبه‌ای پرقدرت به سوی خویش می‌خواند. فاطمه بنت اسد بی اختیار با همراه نه ماهه‌اش به سوی آن نیروی بی‌نهایت حرکت کرد. ناگاه پس از گذر از کوچه پس کوچه‌های مکه خود را رو ...

ادامه نوشته »

کربلا زادگاه مسیح

درد در وجود مریم می پیچید، شماتت‌ها دردناکتر و جانکاه تر بود. – خواهر هارون بارداری بی همسر؟! – مادرت پارسا و عفیفه بود و پدرت را به نجابت و پاکی میشناختیم – تردامنی‌ات را با کدام آب خواهی شست؟ این داغ ننگ تا همیشه برپیشانی ات خواهد بود که زیستگاهت معبد بود و معبد را به گناه آلودی! مریم ...

ادامه نوشته »

لیلاتر از همیشه…

بر نیزه تکیه دادی تنهاتر از همیشه با چهره ی خماری زیباتر از همیشه بذر ترانه بارید از ابر خطبه هایش امّا زمین دل ها صحراتر از همیشه سر نیزه ها شنیدند لحن تلاوتش را امّا محل ندادند، امّا تر از همیشه سنگی ز جاهلیّت پرتاب شد به سویت این بار پر گرفتی بالاتر از همیشه پیشانی ات ترک خورد ...

ادامه نوشته »

یاحسین(ع)/ غلامرضا سازگار

ای از ازل به مهر تو دل، آشنا حسین وی تا ابد لوای عزایت به‌پا، حسین هر ماه در عزای تو، ماه محرم‌ست هر جا بود به یاد غمت کربلا، حسین امواج اشک از سر هفت آسمان گذاشت آن دم که کرد جسم تو در خون شنا، حسین حسرت برم به محتضری، کاخرین نفس روی تو دید و خنده زد ...

ادامه نوشته »

واج نیزه ها

بعد از هجوم خنجر و تاراج نیزه ها آرام رفته بود به معراج نیزه ها تصویر سبز صورت او سرخ شد ولی خندید لحظه ای که شد آماج نیزه ها خنجر به روی حنجرش امد ولی سرش رفت و نشست بر سر مواج نیزه ها گودال نیست تخت سلیمان کربلاست حالا که می شود سر او تاج نیزه ها شعر ...

ادامه نوشته »

در مدح مولا علی(ع)

به سمت کعبه مَلَک هم دخیل می آورد که مادری پسری بی بدیل می آورد گشود لب به سخن کعبه، داشت بی پرده – برای خلقت عالم دلیل می آورد ز اشک شوق مَلَک، زیر پاش دریا شد وَ کعبه غرق کلیمی که نیل می آورد خلیل با تبر آمد به بُتکده، امّا – به روی دوش، محمّد، خلیل می ...

ادامه نوشته »

بال و پر

بر روی دست پدر، بال و پرکبوتر زد سرش جدا شد و اما دوباره پرپر زد هنوز گرم سخن بود امام عاشورا که تیر آمد و بوسه به حلق اصغر زد یکی نگفت که آخر گناه کودک چیست؟ یکی نگفت که از او چه منکری سر زد رسید مادر وزخم گلوی او را دید نشست بر سر خاک و ز ...

ادامه نوشته »

ای خدای حضرت زهرا!

خدای شاعری‌ام! ای خدای حضرت زهرا! خودت بگو چه بگویم برای حضرت زهرا بهشت می‌وزد از کوچه‌ها گمان می‌کنم از شهر گذشته است دوباره عبای حضرت زهرا نشسته با حسنین، از کران وحی بخواند به عرش پرشده ازطنین صدای حضرت زهرا تمام خستگی حیدر از تنش به درآید دمی که دربگشاید حیای حضرت زهرا چه‌قدر ماه حجاب تو کامل است ...

ادامه نوشته »

گنج مخفی

دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد تا این که گنج مخفی اش پنهان نماند طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن او را به نام حضرت زهرا صدا کرد وقتی برای بار اول، فاطمه گفت آن جا حساب “فاطمیون” را جدا ...

ادامه نوشته »