تعزیه سال ۱۳۹۳
پیر میدان دار
[مجری قبل از معرفی تعزیه]:
گیسوان بلند سپید و سیمای روشن و پیرانه و دلربا با چشمانی نافد و درخشان در سایهبان ابروان سپید، او را از همه ممتاز میکرد.
دیر رهسپار کربلا شده است. امّا تکیهگاه مطمئن و لنگرگاه آن خاک طوفان زده و تبدار خواهد بود. هرکه به او میرسد، دراقیانوس آرام نگاهش غصّههای کوچک خویش را گم میکند. تبسّمِ همیشهی لب هایش دلگشا و اندوه زداست. لب هایی که هماره مترنم به قرآن است.
هنوز ازآن روز که دو یار عزیز و صمیمی علی درمیدان کوفه به هم رسیدند چندان نمیگذرد؛ حبیب بود و میثم.
به میثم گفت: آن دورها که مینگرم، مردی را می بینم که در دارالزّرق خرما میفروشد. در راه محبّت اهل بیت به دارش میآویزند و فراز دار بیرحمانه وشقاوتمندانه سینهاش را میدرند. ومیثم نیز پیشگویی کرده بود که مردی سرخ روی و بلند گیسو را میبینم که در کربلا در راه فرزند پیامبر گلگون و خندان بر خاک میافتد، سر از بدنش جدا میکنند و در کوچههای کوفه میگردانند.
مگر چند سال از آن روزگار گذشته است؟ همه دیدند همانگونه که حبیب پیشگویی کرده بود میثم را به دار آویختند، بر دهانش لگام زدند وسینهی شعله ور از عشق علی را دریدند تا وحشت و هراس، همسایهی قلب و نگاه شیعه باشد.
اینک نوبت حبیب است که پیشگویی میثم را تعبیر کند. اسب میتازد و از سنگلاخ و ماسه زاران و بیابان هراس خیز میگذرد تا خود را به کربلا برساند….
[ مارش بوشهری آرام شروع ]
[مجری]: [معرفی تعزیه] گروه تعزیه مسجد امام حسن عسکری (ع) به یاد و نام …. تعزیه پیر میدان دار را تقدیم میکند….[ مارش بوشهری بلند و محکم به مدت ۱۰ثانیه]
[گوشه سمت راست سن مسجد خیمهای سبز(خیمه امام) و در سمت چپ سن خیمهای سفید(خیمه زینب(س) بنا شده است و دو نفر(بریر و عابس) پایین سن دوردست را میپایند ]
[۲نفر پیرمرد در حالی که چهره خود را پوشاندهاند، مراقب و خائف، از حیات مسجد آرام آرام به سمت سن میآیند]
[روضه ضبط شده حبیب بن مظاهر پخش میشود {خلاصه : ….. خیلی ها به امام نامه نوشتند اما امام فقط به یه نفر نامه نوشت تو اون نامه نوشت من الغریب الی الحبیب ….. مرحوم مستنبط در کتاب … مینویسد حضرت حبیب بن مظاهر رو خواب دیدم گفتم با این همه مقام آیا آرزوئی هست که هنوز داشته باشی فرمود ۲ تا آرزو دارم یکی اینکه خدا دوباره بهم جون بده و در راه اباعبدالله اون رو بدم یکی هم در روضه های اباعبدالله شرکت کنم و فریاد بزنم یا حسین}
[مجری ادامه یا حسین را میگیرد و تماشاگران را به گفتن یا حسین ترغیب می کند و در حین یاحسین گفتن مردم بازیگران شروع به دیالوگ گوئی میکنند]
[صدای جیر جیر شب]
[عابس]: برادرم بریر شما هم آنچه من میبینم میبینید؟
[بریر] : من دو سیاهی می بینم که به اینجا نزدیک میشوند؟ یعنی که هستند؟
[عابس]: انگار صورتهای خود را پوشاندهاند. نکند از جاسوسان ابن زیاد باشند؟
[بریر با پوزخند] : گمان نمیکنم … ماموران ابن زیاد اهل شب زنده داری نیستند. فقط مردان خدا خواب شیرین صبحدم را رها میکنند.
[عابس دست به قبضه شمشیر میبرد]: بایستید، که هستید؟… صورت بگشائید و خود را معرفی کنید.
[حبیب نفس نفس زنان]: … برادران، به من بگوئید آیا اینجا خیام حسین است؟
[بریر]: آری این که میبینی کاروان پیشوای متقین، اباعبدالله الحسین(ع) است.
[آهنگ روز واقعه (به نشانه احساس خوشی که به حبیب دست می دهد)][حبیب و همراهش(مسلم بن عوسجه) دستها را به حالت شکر بالا می برند و همدیگر را در آغوش میکشند وحبیب سجده شکر می گزارد. سپس چهره میگشایند] [بریر و عابس با تعجب به هم نگاه میکنند]
[حبیب نفس نفس زنان] : درود خدا بر شما یاران آفتاب. من حبیب بن مظاهر اسدی و دوست و همراه بزرگوارم مسلم بن عوسجه آمدهایم تا به سپاهیان ثارالله بپیوندیم. سلام خدا برشما باد …
[بریر و عابس با تعجب به هم نگاه می کنند]
[عابس با تعجب ]:حبیب بن مظاهراسدی یار صدیق علی؟!
[بریر با عجله و اشتیاق به استقبال میآید]: سبحان الله. از خدا می خواستم این یاور خاص امیرالمومنین(ع) را ببینم. سلام و درود خدا بر حافظ قرآن و حامل علوم علوی. خوش آمدید سردار.
[عابس جلو میآید]: سلام خدا بر دین شناس و فقیه بزرگ که شرح مجاهدتهای او در جنگهای جمل و صفین و نهروان سینه به سینه نقل محافل است. اهلا و سهلا … خوش آمدید …
[بریر]: ای بنده خوب خدا! به خدا قسم که اگر شما را اینجا نمیدیدیم بسیار عجیب بود چرا که شیفتگی شما بر اباعبدالله را کسی نیست که نداند و این قصه دیروز و امروز نیست. چه بگوییم از کسی که پیامبر(ص) از عشق او و حسین علیه السلام خبر داده است.
[عابس با لحنی بغض آلود]: راستی برادرم حبیب، از کوفه، شهر نامردمی و نیزنگ و فریب، چه خبر؟ بر برادرمان مسلم بن عقیل چه گذشت؟
[حبیب با آه و افسوس]: لعنت بر شهر خیانت و پیمان شکنی…… [بغض آلود ادامه می دهد] وقتی مسلم به شهر وارد شد، مرد و زن به پیشواز آمده بودند. جانها بود که تقدیم میشد، سرها بود که پیشکش قدوم مسلم میشد و چه اشکها و شوقها که قدم قدم برخاک میریخت؛ امّا به اندک تهدید وتطمیع وتزویر، دوستان دیروز همدستان دشمن شدند و غریب کوفه از خلوت کوچهها میگذشت و از آن همه مرد، تنها یک زن پناهگاه و امانگاهش شد. مرگ باد مرا آنگاهی که مسلم را با لب تشنه بر بالای دارالاماره میبردند. من در اشکی که از چشمش جاری بود نجوایش را با حسین(ع) میشنیدم[و با دست به سمت کوفه اشاره میکند و فیکس میایستد]
[نوحه نیا به کوفه پخش میشود:
نه نفسی مونده برام/ نه رمقی داره صدام / نه دیگه به تو می رسم/ یا مولا…
تو کجای این عالمی/ که ببینی تو کوچه ه/ا شبیه خودت بیکسم/ یا مولا…
تو گوشم صدای مادرت میاد/ اشک من برای دخترت میاد/ … کوفه نیا آقا…
میدونم تو کوفه چی سرت میاد …. واویلا ….]
[لحظاتی همه با هم میگریند]
[بریر در حالی که اشکهای خود را پاک میکند]: ما را ببخشید ای بزرگواران. چنان از دیدن شما از خود بیخود شدیم که یادمان رفت خستهی سفرید. لختی بنشینید و اجازه دهید آبی بیاورم تا تشنگی و خستگی از تن بزدائید.
[حبیب برای ممانعت دست دراز می کند]… نه برادر… خدا میداند تشنگی مرا جز دیدار روی یار فرو نمی نشاند. [آهنگ روز واقعه] و خستگیام جز با استشمام عطر محبوبم حسین برطرف نمیگردد.
[حبیب بر میخیزد (و مسلم پشت سر او) و آرام دستار از سر بر میدارد و نعلین را در میآورد و به سمت خیمه اباعبدالله میرود. درب خیمه زانو میزند و سر را پایین میاندازد و لحظاتی میگرید و سپس به سمت خیمه دست دراز می کند]
[مداح با گروه مارش شروع می شود]
حبیب [باصدای مداح :ناصر محمدی]
حبیب محبوب خدایم
یـار امـام شهــدایم
در یاری قرآن فدایم
من حبیبم یار غریبم
[نور سبز روشن] [امام از خیمه بیرون می آید]
امام حسین [باصدای مداح:محمدابراهیمی]
حبیب با وفایم / محبوب باصفایم
تویی حبیب و من هم/ غریب کربلایم
خوش آمدی حبیبی / تو یاور غریبی
[در حین نوحه امام و حبیب همدیگر را به آغوش میکشند و همچنین مسلم بن عوسجه دست امام را میبوسد]
[مجری]: غروب تاسوعا، شمر با چهار هزار همراه از کوفه رسید تا فرجام تلخ عاشورا را رقم بزند. شمر اندیشهی حمله به خیام امام را داشت. امام برادرش عبّاس(ع) را به گفت وگو با سپاه دشمن فرستاد. حبیب و بُریر و مسلم بن عوسجه نیز او را همراه شدند. حبیب فرصت را مغتنم شمرد تا با دشمن گفت وگو کند؛ شاید هنوز درقلبی سوسوی ایمانی باشد و امید بازگشتی.
[حبیب]: ای قوم، بد مردمی هستید که دیروز نامه نگاشتید، سپس پیمان شکستید وحرمت نگاه نداشتید و اینک شمشیر کشیده، اندیشهی نبرد با فرزند پیامبر دارید. فردای قیامتتان چه پاسخی خواهد بود که فرزند رسول خدا را با خویشاوندان و یاران سحرخیز و زمزمهگر و عابد کشته باشید؟
[صدای مسخره کردن و ولوله]
[مجری]: اندکی بعد باران تمسخر بود و هلهله و شماتت و حبیب که همراه یاران باز میگشت و میخواند:
اِسْتَحْوّذ علیهم الشّیطانُ فانسیهم ذکرالله اولئک حزبُ الشَّیطان آلا اِنَّ حزبّ الشَّیطانِ هُمُ الخاسرون.
شیطان بر دلهایشان چیره شده است. یاد خدا را فراموش کردهاند. اینان حزب شیطانند وحزب شیطان، بازنده وتبهکارند.
حبیب و یاران باز میگردند تا شکوه شبی عاشقانه، عاشقانهترین شب تاریخ، را رقم زنند.
[چراغها همه خاموش]
[تا چند ثانیه در تاریکی، صدای قرآن و دعا و ذکر پخش میشود و در این فاصله بازیگران در محل عبادت مستقر میشوند]
[نور سبز روشن] [یاران در زیر نور سبز مشغول عبادتند، یکی به سجده رفته، یکی دستها را به دعا بلند کرده و دیگری مشغول نماز و دیگری قرآنی را در مقابل دارد]
[مجری]: هیچ لبی نیست که متبّرک به لبخند و ذکر نباشد. هیچ دلی نیست که وزشگاه یاد دوست نباشد و هیچ چشمی نیست که در افق وصل سلوک نکند.
زمزمهی شیرین قرآن حبیب وجد و شور در جانها میریزد. مگر نه امان امام برای نماز و نیاز و عبادت و قرائت بود؟ اینک صوت دلگشای قرآن است و سجود و رکوع و قیام و اشک و شانههای لرزان. حبیب میخواند. یاران دم میگیرند؛ آسمان نیز. پیر بیدار کربلا تا صبحگاه می خواند.
[حبیب بر میخیزد و به دیدار عابس میرود و با او شوخی می کند صدای خنده آنها بلند میشود]
گاه به نماز میایستد و گاه به یاران سر میزند تا برای فردای فداکاری و جان نثاری آمادهترشان کند. پیر پارسای کربلا به مزاح و لطیفه لب می گشاید، میخندد و میخنداند. فضای نیمه ساکت شبانه را قهقههی عاشقانه پر میکند.
یکی می پرسد:
[عابس] : حبیب، چه شده است؟ هیچ گاه چنین شوریده و شادابت نیافتهام!
[حبیب] مگر نمی بینی فقط امشب، میان ما و دوست فاصله است و شب وصال را جز مطایبه ولطیفه شایسته نیست.
[ عابس] اما یا ابا القاسم امشب مرا غمی فرا گرفته است که بر دلم سنگینی می کند.
[حبیب] چه شده است برادر؟
[آهنگ غمگین عربی شروع]
[ عابس] در کنار خیمهها قدم می زدم. ناگهان شبحی را در تاریک و روشن مهتاب دیدم. نزدیک شدم. انگاشتم که بیگانه است امّا زود دریافتم مولایمان حسین است.
[آهنگ غمگین نی]
آمده بود تا راههای نفوذ دشمن را بشناسد. سپس دیدم در حالی که گاه از چشمش اشک میچکید وگاه از دستش خون، با دستان مبارکش خارهای صحرا را میچید تا فردا در غارت خیمهها و سوختن حرم و فرار کودکان، پای نازکشان را نیازارند.. لحظهای بعد به سمت خیمه برگشت. کنجکاوانه او را بدرقه کردم. به خیمهی خواهرش زینب(س) رفت. ناگهان شنیدم که دخترعلی می گوید: برادرم، یاران را آزمودهای که فردا در هنگامهی نیزه و تیغ، رهایت نکنند؟ آیا صبوریشان را آزمودهای؟
ای حبیب، دختر علی نگران فرداست. گویی به ما اعتماد ندارد. بیا برویم و وفاداری و جان نثاری خود را بازگوییم. بیایید برویم وتسلّای خاطر او باشیم.
[حبیب با دست گذاشتن روی شانههای یاران آنان را جمع میکند و خود جلوی آنان به سمت خیمه حضرت زینب(س) می رود]
[آهنگ غمگین تمام]
[مجری] حبیب بود و همهی یاران که با شمشیر آخته و پرشور پشت خیمهی زینب(س) گرد آمده بودند. حبیب عاشقانه و پرشور سخن میگفت:
[حبیب با گریه ]: ای دختر گرامی پیامبر، ای نور چشم علی، اگر هم اکنون مولایمان فرمان دهد شمشیر در تن دشمن غلاف خواهیم کرد. جان چیست که فدای راه حسین کنیم؟ اشارت مولایمان کافی است تا جان بر زره بپوشیم و به میدان آوریم.
[صدای ترمپت تعزیه]
[حبیب هماهنگ با صدای ترمپت تعزیه چرخی میزند و در مقابل امام فریاد میزند من حبیبم و بقیه شعر را مداح میخواند]
[بقیه یاران نیز به همین سبک یک به یک جلو میروند و با شعر وفاداری خود را اعلام میکنند و در جلوی امام زانو میزنند به طوری که دور امام حلقهای تشکیل می دهند ]
[حبیب با صدای ناصر محمدی]
من حبیب توام ای حبیبِ جان
عشق تو، مونس دل، طبیبِ جان
بر تو پروانه شدم پیر این خانه شدم
به ولای تو قسم، حسین جان
از درت پا نکشم، حسین جان
[عابس با صدای مقدسیان]
عابِسَم، چاکر عباس توام
سبزه ای در چمن یاس توام
زِرِه از تن بکَنم حمله بر خصم کُنم
تا به خون غوطه زنم، حسین جان
دل ز تو بر نکنم، حسین جان
[بریر با صدای مجتبی طحان]
ای عزیز دل و جان مصطفی
من بُرِیرَم، ز غلامان شما
فارِسِ میدانم قاری قرآنم
جان و جانان منی، حسین جان
روح قرآن منی، حسین جان
[مسلم با صدای محسن فرهی]
مسلمم، آمده ام به یاری
گر مرا یاور خود شماری
ترک جان و سر کنم سینه را سپر کنم
با تو ای خون خدا، حسین جان
در هجوم نیزه ها، حسین جان
[با پایان یافتن شعرها همه دور امام حلقه زده و در مقابل او زانو زدهاند و امام بر سرشان دست میکشد و فیکس میایستد] بر روی پرده پشت یزله بسیجیان مسجد(شهید دوستانی) پخش می شود: الیوم یوم الافتخار…. ]
[مجری] : یاران میگفتند و میگریستند و صدای زینب(س) بود که به سپاس و ستایش به گوش میرسید.
[مجری ۲] : مرحبا بر شما یاران. از حرم دختران پیامبر دفاع کنید. آفرین ای پاکبازان پاک نهاد! پاسدار خیمهها باشید.
و دمی بعد صدای گرم حسین(ع) گوش یاران را مینواخت که خطاب به خواهر میگفت:[صدای امام اکوووو] خواهرم، آنها را آزمودهام و به خدا سوگند، جز صخرههای ستبر کوهسارانشان نیافتهام. آنان آن چنان شیفتهی مرگند که کودک دل بستهی سینهی مادر.
[همه چراغها خاموش]
[مارش بوشهری خیلی آرام شروع می شود و یاران پشت سر حبیب در مقابل میدان نبرد صف می کشند]
[مجری]: صبحگاه حماسه و حمیّت و سپیده دم شرف وعشق دمید. حبیب درجناح چپ سپاه ایستاده بود. از نگاهش شوق و شعف و شور میجوشید. لبان مترنّم او دمی از قرآن فاصله نداشت. میخواند و در جان یاران، ایمان و اطمینان میافشاند.
یاران اندک شده بودند. نوبت عاشقی بود وهنگامهی سربازی و سرفرازی، نوبت صمیمیترین و آشناترین یار حبیب، مسلم بن عوسجه، رسید. پیر شجاع، شیر شرزهی نبردهای جمل و صفّین ونهروان، به میدان رفت. روزگاری حبیب همراه او در رکاب امیر مؤمنان(ع) شمشیر زده بود. مسلم بن عوسجه میجنگید و حبیب در کنار میدان در کنار مولایش حسین، نظارهگر نبرد شور آفرین او بود. وقتی گرد وغبار فرو نشست، مسلم بر خاک افتاده بود[با صدای یک ضربه طبل مارش بوشهری قطع]
حسین و حبیب خود را کنار او رساندند[چراغ قرمز و سبز روشن] [سرخپوشان در جای خود قرار گرفتهاند]
امام سرش را در آغوش گرفته بود و حبیب با اشک، چهرهی خون آلودش را میشست.
[حبیب با التهاب و گریه]: چه سخت است برمن تماشای این لحظه، بشارت باد تو را به بهشت؛ به دیدار محبوب و مطلوبت پیامبر و علی علیهمالسلام. [حبیب دست مسلم را میفشارد و می گرید و ادامه میدهد] ای مسلم، تو برادر و همدل و خویشاوند دینی من هستی. دوست داشتم وصیّتهای تو را بشنوم و به شایستگی انجام دهم؛ امّا من نیز به زودی به تو خواهم پیوست و با شهادت هماغوش خواهم شد.
[مجری] : مسلم دیگر بار همهی توان را به پلکها بخشید و با سرانگشت به امام اشاره کرد و منقطّع و نرم، آخرین سرود عاشقانه را خواند: ای حبیب، تنها وصیّتم این است که در راه این مرد عاشقانه جان دهی.
[حبیب ]: به پروردگار کعبه، چنین خواهم کرد. [حبیب به شدت میگرید وادامه میدهد] به خدا، جان فشانی خواهم کرد. به پروردگار کعبه، جان قربان حسین(ع) خواهم کرد. [رجز عربی به صورت ضبط شده پخش می شود] [حبیب شمشیر میکشد و فارسی آن را فریاد می زند ]
اقْسِمُ لو کُنّا لّـکُم اعداداً اَو شَطْرَکُم ولّیتُم الا کتادا یاشَرّقومٍ حَسَباً و اَدا وشَرَّهُم قَد عُلِموا اندادا ویا اشد معشرٍ عنادا
ای فرو مایگان وشور بختان، اگر به شمارهی شما یا نیمی از شما بودیم، بیشک به صحنهی نبرد پشت میکردید. شما بیارادگانی هستید که به بازیچهتان گرفتهاند و نردبانی شدهاید که ستم پیشگان بر پایههای لرزان آن سرِ کامیابی فردا دارند. شما در نسب و ریشه و پستی ودنائت، همانند هم و درعناد و دشمنی و لجاج بینظیرید. [حبیب در انتهای رجز تکبیر می گوید:] …. الله اکبر…….
[مجری] : حبیب در میدان چرخید و شصت و دو نفر لگدکوب سم اسب و شمشیر حبیب شد.
صفوف دشمن موج برداشته بود. سنگ وتیر ونیزه می بارید. ناگهان برق نیزهای در پهلوی حبیب نشست و آذرخش شمشیری بر سر.
بر زمین افتاد و پیش از برخاستن حصین بن تمیم، فرمانده بخشی از سپاه عمرسعد، نزدیک شد و بر پیشانیاش که نقش سجدههای شبانگاه برآن حک بود، ضربه زد. حلقهی دشمن تنگتر شد. قهرمان نبردهای علی، یار رشید پیامبر، برترین صحابی حسین، زیر بارانی از سنگ و نیزه و خنجر افتاده بود. جویبار خون بر موی سپید حبیب میدوید. بدیل بن صریم آخرین ضربه را نواخت و لحظهای بعد سر سردار عاشورا در دست حصین بن تمیم، در میدان عاشورا میچرخید …
[مجری]: امام عاشورا شکسته و اندوه زده زمزمه کرد:
[رجز ضبط شده پخش میشود ] : انّا للّه و انّا الیه راجعون. عند الله احتسِبُ نفسی و حُماهُ اصحابی. لله درّک یا حبیب لقد کُنْتَ فاضلاً تختم القرآن فی لیلهٍ واحده!
[مجری] و پاداش جان سپاری و پاکبازی یاران و پاسداریشان از حریم خویش را به خدا وا میگذارم. ای حبیب، خدا برکتت داد! چه گزیده مردی بودی. هر شب را به سپیده میرساندی در حالی که قرآن را در یک شب ختم میکردی.
و سلامش باد که امام موعود سلامش می گوید و می ستاید:
السّلامُ علی حبیب بن مظاهر الاسدی.
[مداح با گروه مارش ]:
یا حبیبی یا حبیب یا حبیبی یا حبیب یا حبیبی یا حبیب
شیرمرد ظهر عاشورا حبیب یاد ما کردی در این صحرا حبیب
اجر تو با مادرم زهذا حبیب شاد کردی قلب زینب را حبیب
ای که از روز از ازل با حبیب یا حبیبی یا حبیب یا حبیبی یا حبیب
یا حبیبی یا حبیب یا حبیبی یا حبیب یا حبیبی یا حبیب