خانه / تعزیه / تعزیه – یادگار برادر 

تعزیه – یادگار برادر 

تعزیه یادگار  برادر

محرم ۱۳۸۹

{پخش مداحی عربی}

[عمرو بن عبداله ) در حالی که بیمارگونه و زخم خورده است( با ۲ پسرش ( که یکی ۱۳ ساله ودیگری ۱۰ساله است ) وارد می شود  ]

[مداحی عربی تمام می شود ]

وقتی به نقطه اجرا می رسند عم می افتد و پسرش او ر ا می گیرد و با نگرانی می پرسد پدر جان چه شد باز هم زخمتان سر برداشته ؟

[عمرو برای پسرش شروع به صحبت می کند] :

این زخم ها که بر بدنم روییده اند و این حفره هولناک که دست از سرم بر نمی‌دارد، میان من و دوستان سفر کرده فاصله انداخته‌اند. کاش آن ضربه که بر سر نشست، کاری‌تر بود تا امروز سوگ دوستان را مرور نکنم و یک سال زیستن پس از کربلا را تاب نیاورم. خدایا، بی حسین هر لحظه مرگ است و هر نفس دردی تازه؛ چگونه طاقت آورم این هجران طاقت سوز را.

پسر :  پدر در کربلا چه گذشت؟ چه شد؟ برایمان بگو ؟

میگویم، میگویم

من فقط یک شب پیش از عاشورا به کربلا رسیدم و همان یک شب تنها شبی بود که زندگی کردم. زمزمه‌های مستانه،  رکوع و سجودهای عاشقانه و تلاوت دلربای عارفانه هنوز گوش دلم را می‌نوازد. من شهادت یاران را دیدم. من تیر باران صبح عاشورا را چشیدم. من دشت ارغوانی و گلگون از داغ و عطش و زخم نظاره کردم و هرگز باورم نبود که بمانم و روزهای تلخ و سنگین بی‌محبوب را تاب آورم.

وقتی کنار میدان آمدم و اذن جهاد طلبیدم، اباعبدالله اجازه داد. دعایم کرد و به لبخندی بدرقه‌ام کرد؛ اما گفت خداوند بر زخم‌ها صبوریت عنایت کند و من معنی دعای او را امروز می‌فهمم.

 به میدان رفتم رجزخواندم و جنگیدم. من عمربن عبدالله جندعی، بنده‌ای از بندگان حسین، دینم حسین، عشقم حسین و آرزویم شهادت در راه حسین است. یا حسین. یا حسین ……

[وباگفتن چند یاحسین شمشیر می‌چرخاند و به زانو روی زمین می‌افتد]

 …. و ضربت شمشیری بر سر نشست و پس از آن زخم های دیگر از شمشیر و نیزه و سنگ و سنان.  اهل قبیله و پسر عموهایم از میدان بیرونم کشیدند. که کاش بیرونم نمی‌بردند. شاید سم ستوری، یا  درخشش شمشیری یا نوازش نیزه‌ای به ضیافت یاران بهشتی‌ام می‌رساند. اندوه، اندوه که مانده‌ام و مرگ را به تدریج نظاره‌گر.

اما فرزندانم زخم‌ها مرا نمی‌کشند. یاد دردها و زجرهای اهل بیت پیغمبر مرا می‌کشد. یاد غریبی حسین بند بند وجودم را پاره پاره می‌کند. شنیده‌ام حسین بر بدن پاره پاره علی اکبر خمید و بر دنیا نفرین کرد. یا بنی قتلوک، علی الدنیا بعدک العفاء پسرم تو را کشتند. بعد از تو خاک بر سر دنیا. خدایا من زنده باشم و حسین یک به یک برادرانش را به قتلگاه بفرستد. عون، جعفر، عثمان و عباس علمدار کربلا و ستون خیمه‌ها  آنگاه که در کنار علقمه فرو ریخت ناله حسین در هفت آسمان پیچید که الان انکسر ظهری و قلت حیلتی الان کمرم شکست و دیگر راهی ندارم. [گریه]

 قربان غریبی‌ات بانو زینب. در همه دردها بر دل حسین مرهمی بودی. شاید اگر دست‌های صبور تو نبود حسین را هرگز توان برخاستن از کنار پیکر علی اکبر نبود. اما بی بی جان در هنگام شهادت بنی هاشم پا به پای حسین شهدا را بدرقه کردی چه شد که بر بالین فرزندان خود نیامدی؟ آری نیامدی تا مبادا حسین با دیدن تو شرمگین شود.

پدر جان، شنیده ام یکی از برادر زادگان حسین هم سن و سال من بوده در کربلا به شهادت رسیده آیا این درست است؟ برایم بگو .

آری  پسرم قاسم بن الحسن را می‌گویی. قاسم هم سن و سال تو بود. او فقط ۱۳ بهار از عمرش گذشته بود. می‌گفتند آن چنان بی‌تاب و پر شتاب به سمت میدان می‌شتافت که بند نعلینش گسسته بود. آخر شتاب رسم عاشقان است و قاسم عاشق است و بی تاب و پر شتاب؛ مبادا فرصت از دست برود مبادا عاشقی به تأخیر افتد. مبادا ارادت به عمو، درنگ و رنگ پذیرد. دستار سبز به کمر بسته است. این رسم شیرین شیدایی است. رسم جوانان شکفته و شعف زده که به حجله‌گاه می‌روند؛ می‌پرسی کدام حجله، کدام شعف، کدام شکفتگی؟

 جشن عروسی است [صدای هلهله و شمشیر و قهقهه]

پایکوبی شمشیرها، بارش نقل تیرها، هلهله سنگ‌ها و قهقهه زخم‌ها گواه سور و سرور است!

هنوز یادم نرفته،  شب عاشورا بود [نور بالای سر امام روشن]

[صدای جیرجیرک شب]

حسین بود و نگاه یاران امام را طواف می‌کرد [صدای نی حزین]

 حسین می‌گفت:

[پرموز بخواند ] ای یاران، روزی سخت و خونبار پیش روست. اینان این همه شمشیر و تیر و سنگ و خدنگ برای من به این جا آورده‌اند. اگر بر من دست یابند، دست از شما بر می‌دارند. مرا می‌خواهند. مرگ و جنگ و خون و خطر در راه است. بروید دست فرزندان مرا نیز بگیرید و  از این گستره گرگ خیز و مرگ ریز بیرون روید. من بیعت از شما گرفتم. راه هموار است و شب تیره و تار. چراغ نیز خاموش است تا شرم در هیچ چشم و چهره‌ای شعله نزند. بروید و حسین را تنها بگذارید…

گروهی رفتند و آنان که ماندند، امام سپاسشان گفت و ستود و گفت: هر کس با من مانده است بداند که کشته خواهد شد. مرگ را هیچ تردیدی نیست. در این میان ناگهان قاسم پرسید: عمو ، من نیز کشته می شوم؟  و امام پرسش برادر زاده را با پرسشی پاسخ گفت که: مرگ در نگاه تو چگونه است؟ و قاسم که قرآن نیوشیده و شیر معرفت نوشیده بود، گفت: احلی من العسل. به خدا که از عسل هم شیرین تر است . [یک دو بیتی عربی سوزناک توسط مجری خوانده شود]

به خدا سوگند، بر عمویت سخت و ناگوار است که به یاری بخوانیش و نتواند پاسخت گوید؛ یا پاسخ دهد و نتواند یاریت کند؛ یا تو را یاری کند اما سودمند نباشد. از رحمت خدا دور باد گروهی که تو را کشتند.

خدایا این دشمن را تباه کن؛ یکایکشان را بکش و هیچ کس را از آنان باقی مگذار و مغفرت و رحمت خویش را ازآنان دریغ دار.

[نوای مویه زنان در آهنگ فیلم روز واقعه] [طبل اضطراب]

 [یاران برمی‌خیزند و چسبیده به پرده به ردیف می‌ایستند] قاسم رو به میدان ثابت ایستاده است راوی سراسیمه در میدان می چرخد و جملات زیر را می‌گوید:

اینک این شیرین شوریده اندیشه میدان دارد. عمو می‌بیند. در لبخندش ذوب می‌شود؛ در خنده‌اش آتش می‌گیرد و در شتاب و عطش و بی‌تابی‌اش آب می‌شود.

چه غوغایی است در حاشیه میدان!

کودکان آمده‌اند. زنان آمده‌اند. اشک آمده است. آه آمده است و  در بدرقه این همه نگاه آه، قاسم متبسم است؛ آرام و باوقار و صبور.

] نوحه « مثل ماهم ماند» پخش می شود]

مثل ماهم ماند / مثل خورشید بهار/  مثل یک لاله سرخ در صف عاشورا

می رود از حرم /چهره‌اش پوشیده/ سیزده بار زمین مقدمش بوسیده/ گرد او گردیده

اینچنین نیمه بدر/ چشم صحرا حتی/  نه به رویا دیده

می رود هر قدم /  دود اسپند بلند/ دل نجمه در بند

شانه اش بازکشید / زره را محکم کرد / چشم زینب پشتش/          جان عمه صبری

تا که واشد روبند/ باز آن را تو ببند/   آب و جارو زده است / راه او را دریا

می رود هر قدم/ تا نیفتد ز قلم/ می رود هر نفسی/ مجتبایی ترین

خاطرات همه را/ می کند زنده چرا /     این همه گریه چرا

فلق لبخندش می برد هوش زسر /  ماه را در پس ابر /      چشم را زیرزمین یاس را خانه نشین

 می‌کند گوشه نشین/ مهر بازوبندش/          یادگاری پدر  / نقش نام دلبر مددی یا  حیدر

رفت از زیر علم/ شانه هایش را فشرد/ دست‌های عباس

ماه آل هاشم بوسه زد بر مهتاب/ پای رعنایش حیف به رکابش نرسید

پسر میر کرم میرود دنبالش/   لحظه ای هم نزند/     پلک چشمان عمو

لحظه لحظه هردم /     دل او پیش عمو/        دل او با قاسم

با خرامان رفتن شعله زد جان عمو/    نوجوانی اما یلی از هاشمیان

تشنه ای بی بابا می رود تا میدان/      گل دامان عمو

هم رکاب باد است هم عنان طوفان / پرورش یافته دست عباس علی است

تیغ بران عمو/   به لبش نام عمو/   نظرش چشم عمو /       به سرش دست عمو

رد شد از زیر علم /    زیر قرآن عمو می رود تا میدان /      تا قیامت شاید

با خبر نیست ولی /    از دل اهل حرم

یاد اکبر به دلش /       زده آتش دیگر  /       می رود چون اکبر به دل صد لشکر

تاکه معنابشود/           احلی من عسلش/      تا که افشا بشود/        عین و شین و قافش

تا به خونش بزند/      بر سر خاک رقم /     حا و سین  یا و نون

حیف چرخ گردون /  حیف گیسوی جنون/ کار را یکسره کرد/     ناله ای از دل زد

ناله ای از سر درد/     به کجایی تو عمو /     به کجایی بابا / که شدم نقش زمین

که شدم خوردترین /  باغبان با همه درد /     بین صدها نامرد /       خاک را بو می کرد

پی قاسم می گشت /  دید آن لاله ترین می کشد/    می کشد پا به زمین

جانش اما بر لب /      دید بر روی تنش/      نقش صدها مرکب  / نیست با او نفسی

یک گل و این همه سنگ /  پنجه گلچینی کاکلش را زده چنگ / سینه اش آینه ای حیف لبریز ترک

زیر لب آهسته ای عمو آب ،  کمک/  رفت بالای سرش/              تا به هم چشم رسید گل لبخند

شکفت به لبانش کم سو گفت خوش آمده ای/        باغبان پیرم تشنه تر تنهایم پیش پای تو رسید مادرت بابایم/   دست در دست پدر مادرت آمده است

او جوان است ولی قامتش خم شده است

[با شروع این نوحه قاسم خیلی با آرامش از بنی هاشم خداحافظی می‌گیرد و امام او را  در آغوش می‌کشد و شروع می‌کند به آماده کردن او (زره را محکم می‌کند، کلاه خود بر سر او می‎نهد – سپس از زیر علم عباس می‌گذرد، عباس شانه‌های او را می‌فشارد و او را  به آغوش می‌کشد و می‌بوسد. زنان در این حال اسپند را دور سر او می‌چرخانند. امام دنبال قاسم سراسیمه بدرقه می‌کند و قاسم با جمله «می‌رود تا میدان » وارد میدان می‌شود و با جمله «به دل صد لشکر » شمشیر می‌زند و می‌جنگد و با جمله «کار را یکسره کرد» روی زمین می‌افتد.

امام با جمله «باغبان با همه درد» سراسیمه به دنبال قاسم می آید و می نشیند و او با او سخن می گوید .

[نوحه قطع]

[راوی در حالی که می‌گرید شروع می کند :]

حسین مویه می‌کرد. خیمه شیون می‌زد. آسمان می‌گریست. غبار به احترام می‌نشست. زمین می‌لرزید و شانه های حسین نیز.

یادگار عزیز برادر در خون افتاده بود . عمو خون از چهره‌اش گرفت. آفتاب از محاق برآمد. لبخند زد. امام در آغوشش گرفت. دست و پا می‌زد. عمو بر سینه اش فشرد.

قاسم آرام آرام، آرام می‌شد.

صدای بلند گریه امام در میدان پیچید: [جمله دوم عربی توسط راوی خوانده شود]

[گروه مارش با شروع نوحه به شکل زیر از توی حیاط به داخل می آیند]

عمو حسینم   عمو حسینم    عمو حسینم(۲)

عروسیه سینه زنا آماده شین /         می خوایم بریم زودتر پاشین /         توگریتون برا دوماد کل بکشین

عروسیه ولی دلا پریشونه    /         دوماد روون به میدونه          /         نمی دونم چرا عروس هراسونه

به جای نقل سنگ می ریزن روی سرش/   امون زقلب مادرش/             نزن تماشا می کنه برادرش

کی دیده باشه یه نوجوان و هزار تا شمشیر /         زظلم صیادنشسته خنجر/       به گردن شیر

از بس لخته خون بر این تنه /         پر از جراحت بدنه/              حرمله مونده کجا تیر و بزنه                                زسم اسب قوم ستمگر له شده پیکر       /         عمو تو خیمه می‌گه حسن جان/       ببخش برادر

عمو حسینم   عمو حسینم    عمو حسینم(۲)

telegram

همچنین ببینید

تعزیه – عروج آفتاب

بسمه تعالی تعزیه ۱۳۹۶ تعزیه عروج آفتاب مجری : امروز سیزدهم محرم است [صدای رعد ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.