رابطه امام موسی صدر و محمد باقر صدر
هرگاه سخن از امام موسی صدر به میان میآید ناخودآگاه ذهن به یاد شهید آیتالله سید محمدباقر صدر میافتد و هرگاه به یاد شهید سید محمدباقر صدر میافتیم ناخودآگاه نام امام موسی صدر به یادمان میآید.
قرابت و نزدیکی میان این دو پسر عمو چنان است که هنوز هم بسیاری از مردم این دو بزرگوار را با هم اشتباه میگیرند. این ایام سالروز شهادت آیتالله سید محمدباقر صدر است و همانطور که گفتیم این دو نام چنان به هم پیوند خورده که نمیتوان از یکی بدون دیگری یاد کرد. پس بی مناسبت ندیدیم که در مقدمهی سخنرانی عاشورایی امام موسی صدر چند سطری را به رابطهی خویشاوندی و علمی ایشان با پسر عمویشان سید محمد باقر صدر سخن بگوییم:
خاندان صدر به فضل، تقوا، علم، عمل و فضیلتهای پسندیده و نیک معروف هستند. جد اعلای امام صدر و شهید صدر، سید صالح شرف الدین است که در روستای «شحور» از توابع شهر صور لبنان زندگی میکرد و از علمای آن دیار بود. پس از آنکه احمد پاشا جزار، یکی از حکام عثمانی، به طرزی وحشیانه شروع به کشتار علما و شیعیان لبنان کرد، سید صالح که یکی از فرزاندانش را حاکم عثمانی به شهادت رسانده بود، به همراه همسر و دو پسرش سید صدرالدین و سید محمدعلی به عراق هجرت کرد و این خود سبب هجرتهای خاندان صدر شد. امام موسی صدر خود دراین باره میگوید: هیچ دو نسل متوالی از خاندان صدر را نمیتوان یافت که مهاجرت نکرده باشد. سید صدرالدین جد بزرگوار امام موسی و شهید محمد باقر است. فرزند وی سید اسماعیل صدر پدر بزرگ شهید صدر و امام موسی است. وی چهار فرزند پسر به نامهای سید محمد مهدی، سید صدرالدین، سید حیدر و سید محمدجواد داشت. امام موسی صدر فرزند مرحوم آیتالله العظمی سید صدرالدین از مراجع ثلاث وجانشین آیت الله عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم، است که به فضل، تقوا و اخلاق بسیار نیک شهرت داشت. شهید محمد باقرصدر فرزند آیت الله سید حیدر صدر است که او نیز الگوی علم، عبادت و زهد بود. ایشان در عراق اقامت گزید و آیتالله صدرالدین به ایران هجرت کرد.
از سوی دیگر همسر گرامی شهید صدر، «سرکار خانم سیده فاطمه صدر» خواهر امام موسی صدر است. این وصلت خود باعث قرابت بیشتر خانوادگی بین امام موسی و سید محمد باقر شد.
این دو بزرگوار غیر از نسبت خانوادگی، به علت تحصیل در حوزه علمیه و هوش و استعداد سرشار و خارقالعاده همواره با یکدیگر در ارتباط و تعامل علمی نیز بودند. خصوصا زمانیکه امام موسی صدر برای استفاده از فضای علمی حوزه نجف به عراق سفر کرد.
«حجت الاسلام دکتر سید مصطفی محقق داماد» درباره ارتباط علمی شهید صدر و امام موسی میگوید: «اوایل اردیبهشت سال ۵۸ بود که به نجف مشرف شده بودم. مرحوم سید محمدباقر صدر به محض ورودشان به محل سکونتم این جمله را بیان فرمودند. ایشان نمیتوانستند فارسی را درست صحبت کنند. از جملههای شکسته عربی، تکه ای عربی و تکهای فارسی استفاده میکردند. عین اصطلاح را برایتان نقل میکنم. ایشان فرمودند: من شاگرد بالمنزله پدر شما، آیه الله محقق داماد هستم. گفتم یعنی چه استاد؟ فرمودند: برای اینکه وقتی آقا موسی صدر به نجف آمدند، ایشان تحصیل کرده قم و شاگرد ممتاز پدر شما بودند و نوشتههای درسهای قم را همراه خود آورده بودند. من احساس کردم که باید بنشینم و مباحثی را که ایشان نوشتهاند، به واسطه بشنوم.
این برای حوزه قم یک افتخار است که شخصیتی مثل امام موسی صدر که در آن تاریخ از قم به نجف رفته بود، همتایان خودش را تحت الشعاع علمی، فقهی و اصولی خویش قرار داده بود. این برای من آنقدر جالب بود که در یکی از کتابهایم عین عبارت مرحوم سید محمد باقر صدر را نقل کردم. بعدها حضرت آیت الله سید جلال الدین طاهری در اصفهان فرمودند که واقعه کاملا درست است».۱
سخنرانی امام موسی صدر دربارهی قیام کربلا
آیا امام حسین(ع) بر یزید پیروز شد؟
گمراهی، زمانه اباعبدالله الحسین(ع) را فرا گرفته بود. وقتی که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتی مغتنم میشمریم و گردهم میآییم و آن حادثه را در گوش، قلب، و وجود خود تکرار میکنیم، با آن قهرمانیهای جاویدان پیوند مییابیم؛ قهرمانیهایی که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند.
این حادثهی جاویدان که مشعل فروزنده نسلهاست، تنها برای روزگار امام حسین(ع) نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفی و تراژدی بشری در میگذرد و الگویی شایستهی پیروی برای تمام نسلها میگردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسلها میآموزاند و راههای نجات و رهایی را فراروی آنها، میگشاید. امت ما و دیگر امتها، همواره به این آموزهها و عبرتها، نیازمند بودهاند. عاشورا در زمان خاصی واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصی پیوند دارد. هنگامیکه این پیشینه را بررسی میکنیم شدت و عظمت این حادثه غمانگیز و ابعاد این نبرد را در مییابیم. نقشهای برای زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن، در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه بر ملا گشت، هنگامیکه او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. هدف یزید از شعر «ابن ذی بعره» که به آن استشهاد کرد، آشکار میشود. او در حالی که با خیزران خود، بر لب و دندان پسر رسول خدا میزد، گفت:
“لعبت هاشم بالملک فلا / خبر جاء و لا وحی نزل”
چه کسی این حرف را میزند؟ یزید! او خود را امیرمومنان مینامد و بر منبر رسول خدا مینشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت میکند. از درون، اسلام را به مبارزه میخواند و آنچه را با فداکاریها، مجاهدتها و مصیبتها به دست آمده است، ابزاری برای فرمانروایی میداند، نه پیامیبرای آزادی انسانها.
معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را برای پسرش یزید فراهم کرد، یزیدی که پیش از خلافت و در روزگار جوانیاش، دربارهاش گفته میشد: او مردی مغرور، بیبند و بار و فاسق است. هنگامیکه معاویه یزیدی را که تاریخ او را قاتل افراد بیگناه و هتک کننده نوامیس میخواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشی از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت مینشاند و او را بر مردم مسلط میگرداند و بیعت با او را بر مردم لازم میشمارد، روشن میشود که کار بیاندازه خطرناک شده است و یزیدی که از اسلام میگوید و اسلام را نه وحی و رسالت، بلکه بازیچهای برای حکومت کردن در دست بنیهاشم میداند، خلیفه مسلمانان میشود و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمعکارند، نه قدرتی در دست دارند و نه فضل و کرمی، آزادگان آوارهاند و مردم در این فضا خاموش. یزید نیز هر چه بخواهد انجام میدهد؛ حرمت مردم را هتک میکند و ارزشها را زیر پا مینهد. در این شرایط و در برابر سکوت امت بر ستمها مردم هر روز شاهد ظلمی وقتلی هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز میبینند. در برابر این واقعیت و این وجدانهای ترسان یا به خواب رفته، فداکاری بزرگی لازم است تا وجدانهای خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد.
حادثه کربلا در شرایط مناسبی رخ داد و همه اسباب و لوازم برای این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سالهای گذشته نیز به این واقعه قدرت میدهند. یزید امیرمؤمنان و خلیفه مسلمین میشود و از امام حسین بیعت میخواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد، در حالی که یزید همانی است که میگوید: «لعبت هاشم بالملک فلا خبر جا و لا وحی نزل». پس مسئولیت حسین چه میشود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجه الوداع نفرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه و بالاتر از آن، آنان را پاسداران اسلام معرفی کرد. هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگی را بر دوش آنان نهاد که نمیتوانستند از آن شانه خالی کنند. برای شخصی مثل امام حسین(ع)، فرزند رسول خدا(ص)، یاور بزرگوار و ریحانه دنیای او، امکان ندارد که به امانت رسول خدا خیانت ورزد و در برابر ستم، کژروی و ادعاهای یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود. امام حسین(ع) چارهای ندارد; نه میتواند سکوت کند و نه همراهی. یزید میخواهد طرحش را عملی کند، میخواهد احکام اسلام را یکی پس از دیگری از میان بردارد. چنان که میدانیم یزید با شهر پیامبر(ص) آن گونه رفتار کرد که در پی اعمال وحشیانهاش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابی بر عبدالله بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردی است که میخواهد ریشه اسلام را برکند احکام آن را بمیراند و انتقام عقدههای خود را از پیامبر(ص) و مقام رسالت او بازگیرد، حسین(ع) چگونه میتواند با او برخورد کند؟ هنگامیکه سر امام حسین(ع) و برادرانش نمایان گشت یزید شعری برای آنها میسراید:
لما بدت تلک الروءوس واشرقت
تلک الشموس علی ربی جیرون
نعق الغراب فقلت تصح اولا تصح
انی اخذت من النبی دیونی
در برابر این منطق بر ماست که نسبت به پی آمدهای این واقعه، هوشیار باشیم. حسین(ع) شورید ولی برای علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خونریزی نبود، تنها برای پاسداری از اسلام بود. این مردی که میخواهد، دین خود را از پیامبر(ص) بستاند، شعری از «ابن زبعری» میخواند:«لست من هند اذا لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل»
این مرد بقای اسلام را بر نمیتابد، به درون اسلام نفوذ کرده و بر کرسی خلافت تکیه زده است و بر آن است که اسلام را از بین ببرد، و مردم، خاموش، آرام، همگام، ترسان و طمعکارند؟ پس حسین(ع) چه کند؟
طبیعتا مسئولیتش این است که بپا خیزد، که او پاره تن رسول خدا(ص) است، فرزند دختر(ع) اوست و نمیتواند از مسئولیت خود شانه خالی کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا میتواند چنین کند؟ حسین(ع) یک نفر است و اندک افرادی با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعی میتواند بر یزید غلبه کند؟ خیر!پس چه کند؟ حسین(ع) کوشید تا تمامینیروها و امکاناتش را بسیج کند; همه هستی، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروی زیادی فراهم کرد تا بنیامیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاههای تبلیغاتی و سخنوران آنها و هر آنچه را در اختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد. بر اساس محاسبات مادی، برابری وجود ندارد. حسین(ع) با هفتاد نفر، دشمنانش سی هزار نفر و پشت آن دهها هزار سپاهی و نظامیدیگر.
دستگاههای تبلیغاتی که مردم را در جهان اسلام فریب میدادند، حسین(ع) را خارجی شمردند. شریح قاضی در حکم خود مینویسد:«او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد» شهرها برای کشته شدن حسین(ع) جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزی خلیفه بود و از خطری که صفوف یکپارچه مسلمانان را میشکافت و اختلافاتی که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضای فریبنده که دستگاههای تبلیغاتی یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود. از همین رو حسین(ع) شرایط موجود را ارزیابی کرد و دریافت که با محاسبات مادی، با این توانمندیها نمیتواند خود و هدفش را به پیروزی برساند. در اینجا بود که از زبان رسول خدا(ص) فرمود:«ان الله شاء ان یراک قتیلا» و همچنین از زبان حضرت(ص) افزود: «ان الله شاء ان یراهن سبایا». بنابراین، حسین(ع) از چیزی کم نمیگذارد، هستی، روح، زبان، فکر و قلبش را بر میگیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را میافزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، مینویسد:«الا و من خرج منکم معی یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر»
ای خویشاوندان من! ای اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزی خواهید رسید، به بزرگی دست خواهید یافت و زندگیای همراه با سر بلندی و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگی شما خواری در خواری و ننگ در ننگ خواهد شد. یزیدی که حرمت رسول خدا(ص) را هتک میکند، فرزند رسول خدا را به شهادت میرساند، به محمد بن حنفیه و دیگر هاشمیان و فرزندان و نوههای ابوطالب رحم نخواهد کرد و چهره «حجاج بن یوسف ثقفی» را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجی که بازماندگان خاندان علی و بنیهاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان میافکند و زنده دفن میکند. آیا حسین(ع) همه اینها را از خانوادهاش پنهان میدارد تا آنها را به خروج با خویش تشویق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون اینکه آنها را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید پیروز خواهید شد. میفرماید: پیروزی با ماست، اما همراه با مرگ و شهادت، و این مسئله را به خانوادهاش تاکید کرد.
پس هر که خواست با حسین(ع) خارج شد و هر آن که خواست بازماند. امام حسین با این کار خود نشان داد که میخواهد بیشترین نیروی انسانی را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روی سرمستی، طغیانگری، ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمیخواهم. استبداد نمیخواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و در این راه زندگی خود را تنها ضمانت قرار دادهام. «انالله شاء ان یراک قتیلا». کلامی بود که از زبان حضرت رسول(ص) نقل کرد. هنگامیکه در مدینه بیعت به حسین(ع) پیشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمیخواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد که او اصلاح میخواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسئله را شرح داد و حقیقت را برایشان روشن ساخت. او میدانست که موج گمراهی و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هر چیزی متهم خواهد شد. بنابراین میخواست با روشنگری خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهای روشن کنندهای را بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقی شود که در تمام مراحل تاریخ بتوان به آن اقتدا کرد.به انتظار روز ترویه روز هشتم ذی الحجه هنگامیکه پیمان کامل میشود و حاجیان از راههای مختلف به مکه میرسند، نشست.هزاران بلکه دهها و صدها هزارحاجی در مکه جمع شدند.
هنگامیکه دیدند حسین با اندک یارانش و تعداد زیادی از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج میشود، شگفت زده شدند. آنها کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک میکنند. روز ترویه پیش از اینکه مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده بجای میآورند، کعبه را ترک میکنند و از مکه خارج میشوند . شگفت زده شدند و پرسیدند: ای فرزند رسول خدا دلیل این کار چیست؟گفت: من بیعت نمیکنم ولی یزید جماعتی را فرستاد که در زیر لباسهای احرام شمشیردارند، و بر آنند تا خون مرا بریزند و من نمیخواهم مقدسات الهی و حرم خداوند هتک حرمت شود. میخواهم خارج شوم. بیرون رفت و کلام مشهور خود; «خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه»را فرمود. من از مرگ نمیترسم مرگ گردنبند و زینت است و همیشه آدمیرا در بردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را در مییابد. پس هیچ گریز و فراری از آن نیست.
مرگ با عزت زینت انسان است چنانکه، حیات با خواری و پستی، شایسته انسان نیست. «چقدر من شیفته و مشتاق دیدار گذشتگانم هستم، چون اشتیاق یعقوب به یوسف». سپس شرح میدهد: «و اختیر لی مصرع انا ملاقیه، کأنی بأوصالی تقطعها عسلان الفلوات، بین النواویس و کربلا، فیملان منی اکراشا جوفا، و اجربه سغبا، لا محیص عن یوم خط بالقلم. رضا الله رضانا اهل البیت، نصبر علی بلائه و نوفی اجره اجر الصابرین. الا و من کان منکم باذلا مهجته متشوقا الی لقا الله فلیرحل معنا فانی راحل غدا انشا الله» و با این خطبه ابعاد سفر خود را روشن میسازد و اهدافش را بیان میکند. او از مرگ نمیهراسد و مشتاق دیدار پدرانش است. او نباید از مسئولیتهایش شانه خالی کند. او سالک و رهرو این راه است و میداند که درندگان صحرا و گرگانش او را خواهند درید. چرا؟ معدههای خالی و غلافهای گرسنه از من پر خواهد شد. غرض از کشتن من جز پر کردن شکمها و جیبها نیست. بدون بازدارنده و مانعی از دین و انسانیت، برای شکمها و جیبهایشان میکشند و میدرند و حسین بر آن بود این مسئله را در سفرش ثابت کند. مرحله به مرحله حرکت کرد و در هر منزلی شعار خود را اعلام داشت و از حقیقت پرده برداشت و ابعاد حرکت خود را بیان کرد، تا هر چه بیشتر افکار عمومی را بسیج کند، و حقیقت را به آنها بفهماند. قصد دارد آنها را برانگیزاند و پیامدهای امر را برایشان روشن سازد، میخواهد به سکوت پیشگان و مدارا کنندگان بگوید شما تا کی نشستهاید و سکوت میکنید؟ این چهره یزید است.
ننگرید که او به اسم امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین بر مسلمانان فرمانروایی میکند. به شعر و نرمشش نگاه نکنید، بلکه به واقعهای که حسین قهرمان آن است بنگرید. سرانجام حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه، لیرغب المؤمن الی لقا الله محقاا» کوشید تا حقیقت را برای اصحابش بیان کند. این کلام از هدف، راه و درد حسین پرده برمیگیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشی باطل در همه جا دردمند است. این چنین قیام کرد و این چنین به قتل و شهادت رسید و این گونه بر همگان روشن شد که آنها مردان و کودکان را میکشند، بدنها را له میکنند، زنان را به اسیری میگیرند، خیمهها را آتش میزنند و حتی شهدا و قربانیان را نیز از آب محروم میکنند و سپس مردههای خود را دفن میکنند و بدنهای طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطری، رها میکنند.
حسین تا این اندازه، حقیقت بنیامیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعی یزید برداشت و تاکید کرد که این مرد به رسالت اسلامی و ارزشهای انسانی و هیچ چیزی پایبند نیست و من برای همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم….اگر حسین نبود، یزید شناخته نمیشد، چرا که با بسیاری از راهها و روشها چهره خود را میپوشاند و میتوانست در پس این نقابها اسلام را با حکمی پس از حکم و امری پس از امر و موضعی پس از موضع نابود کند. ولی حسین همه اینها را روشن ساخت و یزید و بنیامیه را رسوای امت کرد. و سپس به آنها گفت: ای مسلمانان، شما داوری کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه مییابید؟ آیا قبول میکنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبود، بلکه یک تن سلاحش بود. یک طفل در پیش او فقط یک طفل نبود، وسیلهای برای سوزاندن نقابها و روشن کردن حقایق بود. لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شب حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه.
دریافتند که جنگ حسین جنگ شریف و مقدسی است، که در گرو شخص نیست. تا اینکه در صبح عاشورا حسین همراهانش را به همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگها، و پیش از او رسول خدا، معلم، پیامبر و سرور آنها، وصیت کرد: «لا تبداوهم قبل ان یبداوکم»حتی روز عاشورا، هنگامیکه حسین محاصره و روشن شد گریزی از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرین و تماشاکنندگان و از پس آنها تمام امت اسلامی دریافتند که جنگ حسین، جنگی شریف است و جنگ یزید، جنگی ظالمانه. باقی نمیگذارد، رها نمیکند، کوچک و بزرگ را میکشد، آب را میبندد، زنان را به اسیری میگیرد، خیمهها را به آتش میکشد و پس از آن دستور میدهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شنهای روان صحرا، جسم حسین و اهل بیتش را بپوشاند و اثری از آنها به جای نگذارد. این حادثه به آن شکلی که حسین آن را در پیش گرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داوری کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستی است و کسی که در برابر حق سکوت میورزد و چیزی نمیگوید، شیطانی لال است. امت همه اینها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابی بعد از انقلاب، حرکتی بعد از حرکت و اعتراضی بعد از اعتراض. و نهضت در لشکرگاه با زن و مرد آغاز شد، در هر شهری که قافله اسیران از آن میگذشت، آنگاه که مردم درباره آنان و از واقعیت امر میپرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن میساخت، فریاد سر میدادند و خود را سرزنش میکردند و برای جنگ با دشمنان قیام میکردند.
حرکتها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس از آن مختار بن ابیعبیدالله[عبیده] ثقفی و سپس گروهی از اینجا و گروهی از آنجا. تا اینکه عباسیان آمدند و بنیامیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته شدن حسین تا انقراض بنیامیه، شعار بلند تمام انقلابیها و همه معترضین و مخالفین «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام، آرزو، انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینی بود.چگونه حسین توانست تمام این وجدانهای غافل و خواب را برانگیزد؟ با نمایاندن حقیقت در برابر دیدگان مردم. با راهش، با مرگش، و با روشن کردن این مطلب که بنیامیه، اینچنیناند. یزید میخواست اسلام را ریشه کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست. چرا که دید عزای حسینی در خانه خودش بر پا داشته شده، اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند . پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بمیراند، او در این مسئله عجله کرد.»
سخنرانی منتشرنشدهی امام موسی صدردرظهرعاشورا
السلام علیک یا اباعبدلله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیکم منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل والنهار و لا جعله الله لاآخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اصحاب الحسین.
در زیارتی که به مناسبت امروز وارد شده است و در پایان نیز برای تجدید بیعت، آن را خواهیم خواند،آمده است:
السلام علیک یا وارث آدم صفوه الله
السلام علیک یا وارث نوح نبی الله؛
السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله؛
السلام علیک یا وارث موسی کلیم الله؛
السلام علیک یا وارث عیسی روح الله؛
السلام علیک یا وارث محمدحبیب الله؛
و سیره نویسی و یا ذکر آن برای اجر و ثواب اخروی باشد. بیم آن میرود که این هدف این زیارت، بخشیدن حرکت و پویایی به عاشورا و خارج کردن این واقعه از انزوا و مخالفت با جدا کردن آن ازگذشته و آینده است. زیرا همهی خطر در این است که عاشورا، فقط بدل به یادبودها شود و واقعهی کربلا، تنها برای کتابها[باشد و] حادثه، از ظرف زمانی خود فراتر نرود و مقتل حسین و یارانش درسال ۶۱ مدفون شود؛ حسینی بود، کشته شد و همه چیز پایان یافت. برای این که این خواست و کینه و کنار گذاشتن واقعه محقق نشود و کار حسین(ع) هدر نرود، پارهای فقرات در این زیارت آمده است تا میان شهادت حسین(ع) و ستیز همیشگی حق و باطل، پیوند برقرار کند. ستیزی که از نخستین حرکت انسان برای اصلاح و جهاد تا رسیدن به زندگی آزاد، باکرامت و رهایی از ستم و ستم پیشگان ادامه دارد.
یکی از دوستان اندیشمند ما میگوید دشمنان حسین، سه گروهند:
دشمن نخست، کسانی که حسین و یارانش راکشتند. آنها ستمکار بودند، امّا اثر ستمشان، ناچیز است؛ زیرا جسم را کشتند و اجساد را پاره پاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آنها چیزهای محدودی را از میان بردند. اگرحسین(ع) در سال ۶۱هجری به شهادت نمیرسید، در سال دیگری از دنیا میرفت. پس خطر اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین(ع) به دنبال چه چیزی بودند؟ باید گفت آنان، مرگ حسین(ع) را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین خطر دشمن اول،ظالم اول و طغیانگر اول، محدود است. دشمن دوم،کسانی که کوشیدند تا آثار حرکت حسین(ع) را پاک کنند. بنابراین قبرش را از میان بردند و زمینی را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنی عباس،حرم امام حسین(ع) را به آب بستند. اینان، مانع عزاداری برای حسین(ع) شدند، چنان که در عصر عثمانی این گونه بود. شما و پدرانتان، این دوره را دیدهاید. دوران تاریکی بود. هنگامی که مجلسی برپا میکردند، مراقبینی میگذاشتند، تا رسیدن عمال عثمانی را خبر دهند و عزاداران، پراکنده شوند. زیارت حسین(ع) را منع کردند و برای کسانی که میخواستند قبر امام حسین(ع) را زیارت کنند، سختیهای بسیاری به وجود میآوردند. اینها، گروه دوم از دشمنان حسین(ع) هستند؛ کسانی که میخواستند اسم حسین(ع) و یاد حسین(ع) فراموش شود و آرامگاه حسین(ع) و عزاداری برای حسین(ع) ازمیان برود. خطر این گروه، بیش از گروه اول است، اما در اجرای برنامههایشان، ناتوان ماندند؛ چنان که این مسأله، در تاریخ، روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداریهای امام حسین(ع) هستیم. امروز دستکم بیش از میلیون۱۰۰ نفر در عزاداریهای امام حسین(ع) شرکت میکنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه مثلاً در آفریقا. جمعه گذشته در ایام عاشورا، همهی خطبهها به اسم امام حسین(ع) برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا، در آمریکا و در هر کشوری که دوستداران حسین(ع) زندگی میکنند. امروز ۱۰۰میلیون نفر و یا بیشتر، مجالس حسینی را برپامیکنند. سفرمن به«گابن»، با اربعین حسینی مصادف بود و در آن جا سخنرانی مفصلی کردم. در«سنگال» هم که بودم، مجالس مفصلی برپاکردیم. در همهی کشورها، مراسمهای عزاداری امام حسین(ع) در حال گسترش است. بنابراین گروه دوم دشمنان حسین(ع)،پرخطرتر و ستمکارتر از گروه نخستاند، اما در کارشان ناکام ماندند. خطر اینها، از گروه سوم،کمتراست.
دشمن سوم، بر آن بودند تا چهرهی حسین(ع) را مخدوش کنند و واقعهی کربلا را در سالگردها و عزاداریها نگه دارند و آن را به گریه و اندوه و ناله محدودکنند. ما بر حسین(ع)، بسیار میگرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمیشویم. مویهی ما برای نوکردن اندوهها و کینهها و میل به انتقام و خشم بر باطل است. اینها انگیزهی ما برای گریه برحسین(ع) است. چرا به خاک افکنده شدن امام حسین(ع) را یاد میکنیم و آن را در مقاتل میخوانیم؟ نالهها و شیونهای دلخراش! ماجرا را صحنه به صحنه میخوانیم تا واقعیت را پیش رو آوریم و خطر ستمپیشگان و سنگدلیشان را دریابیم و ابعاد فداکاری و قدرت آن را بفهمیم.پس ما به شیون، بسنده نمیکنیم و حسین(ع) را شهید اشکها نمیدانیم. برآنیم که تکلیف ما فقط با عزاداریهای ما،به انجام نمیرسد. اگر در تاریخ نبرد میان حق و باطل، واقعهی کربلا را از جمود خارج کنیم و آن را به گذشته پیوند بزنیم،به طور طبیعی، حادثه به آینده هم پیوند میخورد؛ چنان که میگوییم حسین(ع)، وارث آدم و نوح و موسی و عیسی است و امام صادق و باقر و رضا(ع)،میراث دار او هستند و هر کسی که با باطل میستیزد و همهی توان و حیات خود را در راه دفاع از حق تقدیم میکند، میراثدار اوست.
حق و باطل،از ازل،با هم در ستیز بودند. این مسأله، سنت خداوند در خلقت است.
آدمی،خیر و شر را میشناسد؛ چنان که در قرآن آمده است:«سپس بدیها و پرهیزکاری را به او الهام کرد.(شمس،آیه ۲۸ )»خداوندسبحان است که به من آموخت و الهام کرد و روح در من دمید و مرا آفرید.من خیر و شر را در مییابم و هم توانا بر خیر و هم توانا برشر هستم:«راه را به او نشان دادیم، یا سپاسگزار باشد یا ناسپاس. (انسان،آیه ۳)» این سنت خداوند است که در هستی، هم امکان انجام دادن خیر هست و هم شر. ما راه خیر را چشم بسته و بدون آگاهی از شر،نمیپیماییم. آدمی در هر موقعیتی که قرار میگیرد،خودش را در برابر دو گزینه، مختار میبیند؛ چیزی هست که او را به خیر میخواند و چیزی دیگر که او را به شر دعوت میکند. او در هر موقعیتی، خود را در نبردی آزاد میبیند که میتواند خیر را برگزیند و یا در چاه شر،سقوط کند. اگر خیر را برگزیند،کامل میشود، زیرا این گزینش، پس از ستیزی ویرانگر و درونی بوده است. انسان، هم چون زنبور نیست. زنبور تنها میتواند عسل بسازد. آدمی مثل گوسفند، حیوانات سودمند یا خورشید نیست. اینها فقط توانایی کار خیر دارند،اما آدمی، هم توانایی انجام دادن خیر دارد و هم شر. بنابراین سنت آفرینش خداوند، وجود احساس خیر و شر در نفس انسان و وجود خیر و شر در عالم خارج است. پس آدمی در هر موضعی، در برابر دو گزینه قرار دارد.وجودخیر و شر،دو جبههی ابدی و ازلی را میسازند. جدمان،حضرت آدم(ع)، برگزیدهی خدا، جبههی اصلی را رهبری کرد؛ نبرد میان قابیل و هابیل.م یتوان گفت این ستیز، نبردی نمادین یا حقیقتی تاریخی است. فرقی نمیکند، آن چه مهم است بازتاب این نبرد برای ماست. قرآن نیز نبرد هابیل و قابیل را بیان می کند. در این نبرد،جبههی کوچک خیر، در برابر جبههی کوچک شر قرار میگیرد.
گسترهی این نبرد، محدود است.میان دو برادر که از یک پدر و یک مادر هستند،نبردی، روی میدهد. قابیل، هابیل را میکشد. هابیل در زیر خاک دفن میشود. پس از آغاز آن نبرد و از همان لحظهی اول،به خون آغشته شد. این نبرد پردامنه آغاز شدتا از همان زمان و تا امروز و تا ابد، در برابر آدمی، تجربهای قرار دهد. از آن زمان به بعد، این نبردها ادامه یافتند. پژوهشگران، منتقدان، فلاسفه، اقتصادانان و پایهگذاران مکتبهای اقتصادی قدیم و جدید، این نبرد را تفسیر کردهاند، دربارهی آن نظر دادهاند و اثرهای آن را برشمردهاند. آنان در اظهارنظر خود، بر حق هستند؛ زیرا هرکدام به نوعی، این نبرد را تعریف کردهاند. آنان در زمانی زندگی میکردند که ویژگی بارز نبرد، اختلاف طبقاتی بود. من شک ندارم که اگر آنها در دورهی ما زندگی میکردند، به این نبرد، ویژگی دیگری میدادند؛چرا که این نبردها، امروز از چارچوب طبقاتی خارج شدهاند. این نبردها گاهی میان طبقات است و گاهی درون طبقات مختلف اجتماعی و گاهی میان ملتها و… نمیخواهم در این مورد بحث کنم. آنها آخرین نبردها را تعریف کردند و به آنها عمومیت بخشیدند و گفتند همهی تاریخ، از ابتدا تا انتها، نتیجهی این مبارزه و نبرد است.
واقعیت این است که نبرد حقیقی، میان ستم پیشه و ستم دیده است، زیرا ستم، شکلهای گوناگونی دارد. گاهی ظلم،حالت شخصی دارد. کسی،دیگری را میزند؛ شوهری همسرش را میزند؛ برادری، برادرش را میزند و یا شخصی، به همسایهاش آزار میرساند. این نبردها، شخصی است. گاهی ستم، ویژگی دیگری پیدا میکند.
استعمار، ستمی سیاسی است و استعمارگران،به مردم ستم می کنند؛ آزادی و سرزمین و وطنشان را غصب میکنند. این چیزها را گاهی به کمک سیاست می گیرند و گاهی با شمشیر. این نوع ستم، نبرد میان ظالم و مظلوم را تصویر میکند و استعمارگر و استعمارشده را. گاهی نبرد، ویژگی اقتصادی پیدا میکند؛ استثمارکننده و استثمارشونده. گروهی، با فریب و زور و ربا، اموال دیگران را میدزدند. ربا، در قدیم رواج داشت؛ چه پیش از اسلام،چه پس از اسلام و حتی امروز هم وجود دارد.گروهی،با استفادهی نادرست از مال و امکاناتی که دارند، اموال و تلاش دیگران را تصاحب میکنند. این، نوع دیگری از ستم است؛ نبرد میان استثمارکننده و استثمارشونده. گاهی نبرد، با ویژگی فرهنگی و فکری،خود را نشان میدهد. یکی از متفکران، این ستم را «استحمار» مینامد. استحمار یعنی این که میخواهند مردم را نادان نگه دارند. مردم، چیزی نفهمند و نادان بمانند. در این جا نیز ستمکار، عقل و اندیشه و آگاهی و احساس ستم دیده را نادیده میگیرد.در این جا نیز نبرد، پابرجاست.
قرآن کریم،همهی انواع ستم را معرفی می کند و همهی ستم دیدگان را با هم میخواند:«و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روی زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم.(قصص،آیه ۵)»استضعاف یعنی گروهی،گروهی دیگر را ضعیف بداند و دارایی و اندیشهی آنها را غصب کند. نگاه تاریخی قرآن کریم میگوید در زمین، مردم، دو گروهاند؛ یا ظالم یا مستضعف.این دو گروه، در برابر هم قرار می گیرند؛ ستم،زیاد می شود؛ ظالم، طغیان میکند؛ چیره میشود و سرانجام، حکمرانی میکند. مستضعفین،جست وجو میکنند؛ متفق میشوند؛ التماس میکنند؛ توسل میجویند؛ ناله و فریاد سر میدهند و سرانجام خداوند، برای آنان، رهبر یا وحی و یا پیامبری میفرستد تا آنان را گرد هم آورد و رهبری کند. آنان نیز از مصالح خود در برابر ستمکار دفاع میکنند. همهی پیامبران، کسانی که فریادشان خدای واحد و احد بود، همیشه در میان تعداد زیادی مستضعف بودند. آنها درکنار مستضعفین میایستادند، نه به دلیل کینهتوزی از قدرتمندان، چرا که عقدهای در کار نیست، بلکه به دلیل بیزاری از ظلم. آنان میخواهند زورمندان و ستم بارگان را از عرش شان فرو کشند.پیامبر، هیچ کینه و عقدهای علیه هیچ انسانی ندارد. او از این کینهتوزیها، مبراست.
شعلهی نبرد، زبانه میکشد. مستضعفین به پا میخیزند، گرد نبی خود میآیند و نبرد را آغاز میکنند. فداکاری میکنند و نبرد را پی میگیرند تا ستمکار، از عرشهاش سقوط کند و از طغیان،دست بردارد. مستضعفین، در برابر استعمار و استثمار و استحمار ستمکار میایستند.
انواع سه گانه،رهبرانی دارد.این رهبران، بودهاند و اکنون نیزهستند،اماسرانجام ستم،دربرابراکثریت میشکند وستم پیشه نیزخرد میشود. سپس ستم کارجامهی نوبرتن می کند؛جامهی انبیاولباس دین.به دعوت جدیدی فرامیخواندوشعاردفاع ازمصلحت مردم راسرمیدهد.اعلام میکندکه درکنارمستضعفین است. مستضعفین می بینندستم،ازدرون خودشان پاگرفته است؛غصب و استبداد و استعمار و استثمار و استحمار، ازدرون خودشان است.دراین هنگام،نبردی دیگرآغاز میشود.بدین گونه این نبرد،ازازل تاابد،پاینده است.
این نبرد برای چیست؟این سنت خداوند است.این نبرد همیشگی برای این است که آدمی بتواند با ارادهی کامل خود، از میان خیر و شر، یکی را انتخاب کند و این گونه است که سلسلهی پایندهی ستیز میان ستمکار و ستمدیده، کامل میشود. از آدم، برگزیدهی خدا و نوح، پیامبر خدا و عیسی،روح خدا و موسی،هم سخن خدا و تا محمد،محبوب خدا و علی،ولی خدا. از این رو واقعهی کربلا،یک نبرد جدا افتاده و پدیدهای یگانه در تاریخ انسان نیست،حلقهای ویژه است و به طور طبیعی،با دیگر حلقههای تاریخ نبرد، تفاوت دارد. چنان که این حلقه، با گذشته پیوند دارد، با آینده نیز پیوند است.
ما با این یادها و عزاداریها و برپایی مجالس سوگ میکوشیم تا با این واقعه، مانند اتفاقی جدید زندگی کنیم. پدران و نیاکان و رهبران و علمای ما نیز در این راه تلاش کردند. به سخنان امام حسین(ع) گوش فرا میدهیم:«الاترون أن الحق لایعمل به والباطل لایتناهی عنه؛ آیا نمیبینید به حق عمل نمیشود و از باطل بازداشته نمیشود.(ا…وف،صفحه ۷۹)»این سخن، در گوش عزاداران، طنین میافکند و انسان را وامیدارد تا هوشیار باشد که در این نبرد همیشگی، امروز چه باید بکند؟ دو جبهه، روشن است و تا هنگامی که دو جبهه، رهبران و پیروان خودش را دارد، ما باید ببینیم آیا در جای خود ایستادهایم؟در کدام جبهه هستیم؟سخنان و شعارها،روشناند. وقتی که انسان معاصر در مییابد که نبرد امام حسین(ع) با گذشته و آینده پیوند دارد،درنگ میکند و در برابر دو جبهه میایستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهیم هر دو جبهه را بشناسیم،باید بدانیم هرکدام ویژگیهای خودش را دارد. دقت خیلی زیادی نمیخواهد. ویژگیها، روشن است. آیا کسی هست که شک کند اسراییل، ظالم است؟ اسراییل،فلسطین را اشغال و مردم را آواره و بیگناهان را نابود کرده است. به بهانهی حمایت از خود، اشغال را ادامه میدهد و فکر جهانی را با استعمار و استثمار و استحمار،به بیراه برده است. بنابراین ما، مستضعفین هستیم. اسراییل در جبههی یزید است؛جبههی باطل، جبههی ستم پیشگان و ما در جبههی مستضعفین هستیم؛ جبههی حسین(ع). ما چه بایدبکنیم؟ سیرهی حسین(ع) را می خوانیم و میبینیم که حسین(ع) با خاندان و یاران و فرزندان و با همهی هستی و مردان و زنان خود، به آوردگاه میرود. کسانی هم که باحسین(ع) از مدینه خارج نشدند، با اجباری از جانب حسین(ع) مواجهه نشدند؛ چرا که حسین برای آنها چنین نوشت:«الا و ان من خرج معی یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر؛بدانید آن که با من از مدینه خارج شود، کشته خواهد شد و آن کس که بماند، به پیروزی نخواهدرسید.» او میخواهد همهی دوستداران و عزیزان خود را همراه کند، اما به کجا؟ به محراب شهادت. او میداند که همگی به سوی شهادت گام برمیدارند و همین طور هم بود. سخنان امام حسین(ع) و علی اکبر را وقتی علی اکبر به خیمهها بازگشت و آب خواست، میخواندم. مضمون سخن امام حسین(ع) این بود که آب ندارد، اما به علی اکبر میگوید:«امیدوارم که از دست جدت سیراب شوی.» در این دنیا سیراب میشود؟ جدش کجا به او آب میدهد؟حسین(ع)، شهادت و مرگ را برای تنها فرزندش آرزو میکند. میگوید:«بفرما،بجنگ و بمیر. این معنای سیراب شدن از دست جدت است.»دیگران از او اجازه میخواهند و او به آنها اجازه میدهد و همین گونه یکی پس از دیگری، همهی آنها را تقدیم کرد. در مقتل، ماجرا راشنیدهاید.جزییات این کارزار، بسیار به حقیقت نزدیک است. مردم،گمراهانه، آز ورزیدند. به آنها اندکی پول دادند یا یک مشت خرمای خشک گرفتند و برای قتل حسین(ع) آمدند. احادیث و سیرهها متفاوت است، اما برخی گفتهاند که ۳۰هزار نفری بیشتر، حسین(ع) را محاصره کرده بودند. همراهان امام حسین(ع)دانستند که میان آنان و پیروزی، به اندازهی ضربات شمشیر امام حسین(ع) و عباس و دیگر قهرمانان فاصله هست، یعنی لحظاتی بیش تا نجات آنان نمانده است. آنان میدانند که پس از شهادت امام حسین(ع)، خصم به درون خیمهها میرود و لباسها و زیورآلات و گوشوارهها را بیرحمانه به غارت میبرد.
آری روشن است که چه کردند. در مقتل خواندهاید که با شمشیرها و نیزهها و هر وسیلهای که در دسترسشان بود، حمله کردند. ما این رخدادها را در ایام عاشورا میخوانیم. هدف چیست؟ میخواهیم عاشورا را در جایگاه درست تاریخی خود قرار دهیم؛ زیرا این واقعه، در سلسله حلقههای متصل به هم، جایی دارد. نبردحق و باطل با حسین(ع) به اوج خود میرسد، اما این نبرد، هم چنان ادامه دارد. پیش از حسین بود و پس از آن هم خواهد بود. چرا حلقهی حسین(ع) متفاوت و ویژه است؟زیرا فداکاری امام حسین(ع)، فداکاری بزرگی بود. او، همه چیز را برای خدا تقدیم کرد:«ان کان دین محمد لم یستقم الابقتلی فیاسیوف خذینی؛ اگر دین محمد پابرجا نمیماند مگر با مرگ من، پس ای شمشیرها مرا دریابید.» او، همه چیزش را تقدیم کرد. اگر این واقعه را به سلسلهی تاریخی وسرمدی نبرد میان حق و باطل پیوند دهیم،خود را در این جبهه قرار دادهایم. امروز این نبرد، میان فلسطینیها و اسراییل برپاست. این مسأله، نخست تکلیف فلسطینیهاست و اگر آنها این کار را انجام ندهند، بر ما واجب عینی است که به پاخیزیم و این کار را انجام دهیم. اسراییل نیرومند است، اما یزید نیز قدرت داشت. اسراییل میکشد، میسوزاند و سر میبرد. آن چه انجام میدهد، بر صفحههای تلویزیون میبینیم.
به یاد میآوریم که«مسلم بن عقیل»نیز در کاخ به قتل رسید، سرش را از تن جدا کردند و جسدش را از بلندی افکندند. پس اسراییل، در صف یزید است.همهی ابعاد واقعهی کربلا، هم اکنون نیز وجود دارد. حسین(ع) بازنگشت و نگفت که آنها ظالماند و به مرد و زن و مرده رحم نمیکنند. نگفت که آنها پس از کشتنم،سینهام را پاره پاره میکنند.پس بر ماست که در راه حق گام برداریم. چه سودی دارد که خوار بمانیم؟در حالی که او پیشواست و باید این همه را تحمل کند. بنابراین، نبرد ما با اسراییل، ادامهی نبرد امام حسین(ع) است.آنها دربارهی حسین(ع) میگفتند:«خرج عن حده فقتل بسیف جده؛ او از حد و حدود خود تجاوز کرد و با شمشیر جدش کشته شد.»این حکمی بود که در محکمه، برای امام حسین(ع) صادر کردند. میگفتند:«چراعصیان میکنی؟ چرا نمیگذاری مردم شادمان باشند؟ چرا نمیگذاری مردم،نماز بگزارند و روزه بگیرند؟ حج بر جای آورند و زکات بپردازند؟ ای حسین! چرا این کار را میکنی؟ از این همه نبرد و درگیری، چه نتیجهای میگیری؟» من آمدهام تا به شما هشدار دهم که اسراییل هم، همان حرف را میزند: «بیایید با هم زندگی کنیم،بیایید با هم زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم!» آیا این حرفها از دولتی که اساساش، اشغالگری و تعدی و طمع و زیادهخواهی است، پذیرفتنی است؟ اسراییل میگوید:«من بالاتر از دیگر انسانها هستم. همهی آدمیان باید زیر سلطهی من باشند.»پس این نبرد امام حسین(ع) درعصر ماست. ما چیزی را از سلسلهی نبرد حق و باطل جدا نمیکنیم؛چنان که به حسین(ع) در نبردش با یزید میگوییم:«السلام علیک یا وارث آدم صفوه الله.»۲
پاورقیها:
۱٫ اندیشه ربوده شده، سخنرانی دکتر محقق داماد، انتشارات موسسه امام موسی صدر، به کوشش مهدی فرخیان، اردیبهشت ۸۶ و قابل دسترس در سایت: www.abna.ir
۲٫ جزوه چاپ نشده، به کوشش مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا.