خانه / شعر های عاشورایی / متن ادبی (صفحه 8)

متن ادبی

بعد از تو، ستاره های خانه پیامبر کم سو شدند

بعد از تو، ستاره‌های خانه پیامبر کم سو شدند. آینه‌ها در غبار، به فراموشی رسیدند و مهربانی اشک شد. عطر خوش بودنت، هنوز از دیوارهای خانه برمی‌خیزد و مهربانی‌ات هنوز در آینه لبخند می‌زند. هر طرف خانه که قدم می‌گذارد، چهره آشنای تو پدیدار می‌شود. هر صبح، در این خانه، آفتاب با مهربانی‌های تو طلوع کرده و عشق، با عطر ...

ادامه نوشته »

زینب…!(سید حسن حسینی)

پلک صبوری می گشایی و چشم حماسه ها روشن می شود کدام سر انگشت پنهانی زخمه به تار صوتی تو می زند که آهنگ خشم صبورت عیش مغروران را منغص می کند می دانیم تو نایب آن حنجره ی مشبّکی که به تاراج زوبین رفت و دلت مهمان‌سرای داغ های رشید است ای زن ! قرآن بخوان تا مردانگی بماند ...

ادامه نوشته »

تکیه‌گاه(سیدعلی‌اصغر موسوی)

مولای عشق، حسین! تو را چگونه می‌توان فرمانده نامید! تو آن پدر مهربانی که از « عبدالله‌بن‌حسن(ع)» تا «حبیب بن مظاهر»، همه محتاج توجه توأند، تا در مسیر سیر الی‌الله، دستشان را بگیری، و تکیه‌گاهشان باشی؛ چگونه می‌توان عظمتت را ستود و عاشقانگی‌هایت را سرود؛ وقتی پرتو نامت در عرش متجلی می‌شود و فرشتگان، یک صدا می‌خوانند:« ان‌الحسین، مصباح‌الهدی و ...

ادامه نوشته »

ماه رمضان سلام…!

ماه رمضان سلام ! خوش آمدی… با اینکه بارگناه چشمهایم را کور کرده و قلبم را تاریک اما باز هم بوی آمدنت به خوبی به مشامم رسید . خوش آمدی که چه بالنده می آیی ! چقدر آرام و بامتانت … بیا که با اینهمه بارگناهم دوستت دارم ، خوب میبینی که برای آمدنت گلویم بغض کرده و قلبم بی ...

ادامه نوشته »

طلوع بی‌غروب (خلیلی)

ای طلوع بی غروب ، تو انتها نداری وَ اَتَممناها بِعَشر! حج را نیمه تمام رها کرد. از جانب عرفاتِ خاک به سمت میقاتِ افلاک رونهاد. «حجرالاسود» را وا نهاد تا حنجره را برای فریاد بلندترین آواز حقیقت و رساترین ترنم آزادگی، بر بام رفیع‌ترین گودال عالم در جدال خنجرها هجرت دهد. حجرالاسودی سرخ در انتظار توست. ای مسافر کعبه، ...

ادامه نوشته »

ترک ترک(ابوالقاسم حسینجانی)

یا اباالفضل که نامت تداعی کننده بخشش است و ایثار و جان بخشیدن به لبان تشنه بسیار،شکسته ایم در انتظار آفتابی که فقط عطش نبارد و همه طلوع باشد. نشسته ایم با لبهای زخم بسته و زبان به کام کشیده و جرعه جرعه یادت را می نوشیم و چشم می دوزیم به جاده زمان،دست سایبان چشم و دل تپنده از ...

ادامه نوشته »

بهارهای شگفتی در راهند

بهارهای شگفتی در راهند. امروز گلی می‏ شکفد که بادها را پرپر می‏ کند. بهارهای شگفتی در راهند؛ این را من نمی‏ گویم؛ آسمان می‏ گوید با هزاران بهاری که دیده است. بهارهای شگفتی در راهند؛ این را زمین می‏ گوید؛ زمین که مادر همه بهارهای آمده است. زمین که آبستن بهارهای شگفتی است که در راهند. امروز گلی می‏ ...

ادامه نوشته »

پادشاه سرزمین عبادت(حمید باقریان)

یاسیدالساجدین! تو می‌خواستی با پدر، هم آغوش لحظه‌های سبز وصال شوی. می‌خواستی پرنده‌ای شوی تا ملکوت. تو هم یکی از اهالی آسمان بودی که زمین، با حجم کوچکش، زیر گام‌هایت ذره‌ای بیش نبود. اما دفتر ایام سرنوشت، تقدیر تو را این گونه نوشت که از کاروان سرخ شهیدان کربلا باقی بمانی. تو ماندی تا پرچمدار رسالت سبز پیامبر عشق باشی. ...

ادامه نوشته »

آیه‌ی متشابه خلقت(سیدحبیب حبیب پور)

کوچه ـ کوچه‌ی دل‌ها و محله محله جان‌ها به یاد توست که با کتیبه های سوگ، سیاهپوشند. ای تکرار مظلومیت هابیل! و ای آینه ی تنهایی یحیی! شفق از آن لحظه‌ی سرخ تاریخ به حرمت تو به خون نشست و غروب، به پیکرخونین تو اقتدا کرد و به سرخی گرایید. مظلومیت، بزرگترین نشانه ی توست و غربت، شناسنامه‌ی نسلی که ...

ادامه نوشته »

چهل بار زمین مُرد و…(علی فرهمندپور )

چهل خورشید گریان و نالان طلوع کرد. آسمان رنگ چهل غروب را با تمام وجود احساس کرد و چهل روز گذشت. چهل روز از عاشورای کربلا گذشت و عاشورای حسینی دیدار اربعین خویش را در پیش دارد. اربعین است. کاروانی از دوردست‌های تاریخ به سوی سرزمین لاله‌ها، قبله‌ی دل‌ها ، رهسپار است. کاروان بر سر دو راهی « عشق» و ...

ادامه نوشته »