مولای عشق، حسین!
تو را چگونه میتوان فرمانده نامید! تو آن پدر مهربانی که از « عبداللهبنحسن(ع)» تا «حبیب بن مظاهر»، همه محتاج توجه توأند، تا در مسیر سیر الیالله، دستشان را بگیری، و تکیهگاهشان باشی؛
چگونه میتوان عظمتت را ستود و عاشقانگیهایت را سرود؛ وقتی پرتو نامت در عرش متجلی میشود و فرشتگان، یک صدا میخوانند:« انالحسین، مصباحالهدی و سفینهالنجاه»
باز هم محرم شد، باز هم عطر یاد تو مشام سیبهای سرخ را از بوی بهشت آکنده ساخت. باز هم چشمان خورشید، به خون نشست و از شفق دیدگانش لاله بارید.
باز هم، آسمان بیتابی حضرت جبریل(ع) را به تماشا نشست.
باز هم محرم شد تا« شاعر» مرثیهی نگاهش را به لهجهی اشک بسراید:
نمیشود زتماشا، نگاه برگردد
به سمت خیمه از آن قتلگاه برگردد
مولا! تویی چلچراغ هدایت در آسمان باور ما، تاکسی مسیر سعادت را گم نکند.
باز هم محرم شد تا در قنوت خویش، اشکها را به تماشا بنشینم و نبض نمازم را با یاد تو همآهنگ سازم.
مولای مهربانیها! چگونه میتوانم از یاد ببرم نماز تو را؛ نمازی که به خون نشست، نمازی را که وضویش با خون، سجادهاش با خاک و مصلایش به وسعت کربلا بود.
اگر نبود شکوه شهادتت، زندگی واژهای متروک در قاموس روزگار میشد. اگر نبود فریاد « هیهات مناالذله» تو، هر کس ذلت و خواری را افتخاری برای خویش میشمرد!
درود خداوند بر تو باد که زندگی را برای ما معنا کردی!
سیدعلیاصغر موسوی
همچنین ببینید
داستان غدیر به روایت دکتر سنگری
داستان غدیر آفتاب درآبگیر اگر آن روز-هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت- بودیم، چه میدیدیم؟ ...