خانه / سفرنامه / سه شنبه ۸۲/۶/۴

سه شنبه ۸۲/۶/۴

جداً این کاروان های دانشجویی هم عجب حال و هوایی به مکه و مدینه می‌دهند و خدا اجر بدهد به کسانی که این کار خیر را بنا نهادند و حج و عمره را از انحصار افراد پیر و مسن در آوردند.  

    گاه از حال کم می‌آورم به چهره‌ی این‌ها که غرق در نماز و دعا و عبادت‌اند می‌نگرم و حال خوبی پیدا می‌کنم. چه اشکی می‌ریزند و چه انقطاع و بریدگی را آدم در این‌ها به دلیل جوانی‌شان می‌تواند ببیند. در حالی که شاید در افراد مسن کمتر دیده شود. ساعت ۲۵/۱۱ شب است. دو فرزند خواهرم، عبدالله و محمد را که از اصفهان به عمره دانشجویی آمده‌اند، می‌بینم. پدرشان به نشانه‌ی سپاس از درس خواندنشان که در کنکور در رشته‌ی پزشکی قبول شده‌اند به آن‌ها پاداش سفر به مکه داده است. همراه آن‌ها دانشجوی جوانی است که می‌گویند مداح اهل بیت(ع) هم هست. از من شعر می‌خواهد. در مسجدالحرام و از زهرا نوشتن چه صفایی دارد و چه حواله‌ای را خانم اعطا کرده است خدا کند قدر بدانم.

      برای او می خوانم و می نویسم:

     بس که زار و ناتوان باشد تن         آب هم گریه کند در شستنت

     وقتی منقلب می شوند از غربت علی پس از زهرا هم چند بیت اضافه می‌کنم:

       ای آینه‌ی شکیب ای چاه               بنگر به من غریب ای چاه

       بین حال من خانه نشین و               گردن کشی رقیب ای چاه

       من غرقه‌ی اشک و آه و دردم            رفته ز برم طبیب ای چاه

     و قدری از فضیلت کعبه و فضیلت کربلا بر کعبه برای آنان حرف می‌زنم و می‌گویم ما وقتی با هم حرف می‌زنیم به چهره‌ی هم نگاه می‌کنیم ولی این دل و جانمان است که با هم ارتباط برقرار می‌کند. خداوند کعبه را چهره و صورت قرار داد تا مردم به آن بنگرند ولی دل و جان آن حرم حسین(ع) است و اضافه می‌کنم مگر نه در ایران دم می‌گیریم که حرم الله، حرم، حرم حسین!

        حالشان را که مساعد شنیدن این حرف‌ها می‌بینم نطقم باز می‌شود و می‌افزایم: همه در طول سال به دنبال این هستند تا مراسم حج فرا برسد تا خود را به عرفات برسانند و آمرزیده شوند، اما در روز عرفه که همه با آن مشقت‌هایی که سابق در سفر حج بود(که گاه تشرف به حج ۶-۵ ماه زمان می‌برد) خداوند به اولین جایی که نگاه می‌کند و همه را می‌آمرزد نه خانه خودش است نه صحرای عرفات و نه آن همه زائر لبیک گفته احرام پوشیده، که به حرم سیدالشهدا(ع) است سپس به صحرای عرفات می‌نگرد و همه را می‌آمرزد و تکرار کردم و مگر نه این روایت می‌رساند که حرم الله، حرم حسین(ع)؟! و ادامه می‌دهم بزرگی گفته است ائمه نگران بوده‌اند که مبادا مردم که اهل بده بستان و تجارت ثواب و بخشش گناه هستند حج را ترک کرده و در موسم حج به کربلا بروند لذا بحث عرفات را به میان کشیده اند والا با وجود کربلا کسی به عرفات چه کار دارد؟ عرفات بی حسین به چه درد خدا و خلق می‌خورد؟!

      و ادامه می‌دهم کسی از معصوم پرسید در سفر حج امکان کشته شدن زائر به واسطه‌ی ناامنی راه‌ها و کثرت حرامیان و غارتگران می‌رود، تکلیف چیست؟ پاسخ شنید: به حج نروید و جانتان را مواظبت کنید. ولی وقتی همین سؤال در مورد ناامنی سفر به کربلا مطرح شد امام فرمودند: به زیارت جدم حسین(ع) بروید، هر چند کشته شوید!

      ناودان طلا را به آن‌ها نشان می‌دهم و می‌گویم امام حسین(ع) قبل از عزیمت به آن سفر سرنوشت ساز کربلا درست در زیر این ناودان طلا قنداقه علی اصغر(ع) را به دست گرفت و دعا کرد. چه دعایی؟ خدا می‌داند و بس! ساکت می‌شوم و به مطاف نگاه می‌کنم و با خود می‌گویم کاش یک لحظه حضور ابوالفضل(ع) را در کنار برادرش امام حسین(ع) در آخرین وداعش با کعبه به من نشان می‌دادند. چه شکوهی داشته این پسر امیرالمؤمنین(ع) در مسجدالحرام در کنار مولا و برادرش حسین!

      پس از نماز ظهر از مسجدالحرام به هتل باز می‌گردم. هوا خیلی گرم است. چند نوجوان را که دانش آموز دبیرستانی هستند می‌بینم و گل از گلم شکفته می‌شود. تا به حال چنین زائران کم سن و سالی را از ایران ندیده‌ام انگار به سفر مشهد آمده‌اند! با خوشحالی از آن‌ها می‌پرسم چگونه آمده‌اید توضیح می‌دهند.

      قدری که از آن‌ها فاصله می‌گیرم یک جوان ۱۷-۱۶ ساله مکّی سر راهم را می‌گیرد و یک طرفه بحث ورزش و علی دایی را به میان می‌کشد! با او شوخی می‌کنم. ول کن معامله نیست. می‌گوید من همان شماره‌ای را می پوشم که کریم باقری در زمین به تن می‌کند! ولی مرتباً دست به غنچه لب‌هایش می‌زند و برای بازی علی دایی بوسه می‌فرستد! چه کرده است این ورزش انگلیسی با این جوان‌های مسلمان! و من بیشتر از همه از این خوشحال هستم که نام دایی، علی است که به این بهانه به زبان اهل سنت جاری می‌شود، علی، ای عشق! همه چیز ما تویی!

چهارشنبه۸۲/۶/۵ – مسجدالحرام

      در این سفر عهد کرده‌ام طواف‌های مستحبی‌ام را نشمارم. این‌جوری بهتر است. کمترین فایده‌ی آن، این است که در تعامل با دیگران که طواف کمتری انجام داده‌اند دچار عجب نمی‌شوم. بجز چند طواف اول که به افراد مورد نظر در ذهنم اهداء می‌کنم ثواب بقیه طواف‌ها را اگر ثوابی داشته باشد به امان خدا رها می‌کنم!

      روش طواف مستحبی آسان را به دست آورده‌ام. بیست دقیقه قبل از هر اذان که جمعیت آماده بستن صف برای نماز می‌شود و بلافاصله پس از هر نماز بهترین فرصت برای طواف است. گاه شده است با بهره گیری از خلوتی طواف در روز ۶ طواف مستحبی کرده‌ام!

        چه شهوتی دارد این طواف کردن و چه خوش گفت آن عزیز در پاسخ کسی که به حج مستحبی می‌رفت که شهوت‌ها همه جسمانی و مادی نیستند و شهوت‌های روحانی هم فراوان است!

      درست همان گونه که حجاب‌ها همه ظلمانی و تاریک نیستند حجاب نورانی هم هست!

     مناجات شعبانیه هم به این مهم که مورد غفلت است چنین اشاره دارد:«حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور» (تا این‌که چشمان قلوب حجاب‌های نور را پاره کند!) به زائری که در کاروان اهل دل است و می‌گوید از نوجوانی نوکر امام حسین(ع) بوده است و نوحه خوان او می‌گویم خدا می‌داند اگر کسی شبی شکم بچه یتیمی را سیر کند به او ثواب چند حج و عمره می‌دهند ولی بعضی از ما که اسیر شکل و قالب اعمال شده‌ایم و ثواب را تنها در چنین جاهایی که آکنده از معنویت و نور است جستجو می‌کنیم و از دیگر کانون‌های فیض الهی که به مراتب مهم‌تر از حج و عمره هستند غافل مانده‌ایم.

     در شرح احوال عارف سالک، مرحوم شیخ رجب علی خیاط (نکوگویان) که در ابن‌بابویه مزاری نورانی دارد آمده است هر از چند گاهی که به پولی دست می‌یافت با آن تعدادی حواله چلوکباب تهیه می‌کرد و حواله‌های چلوکباب را در گذرگاه‌هایی که کارگران ساختمانی و افراد بی‌بضاعت ایستاده‌اند تقسیم می‌نمود. چه معتقد بود سیر سالک و ترقی معنوی او در این‌گونه کارها به مراتب بهتر از چلّه نشینی و دعا و ریاضت و عبادت خداست، که جنبه فردی دارد! کسی چه می‌داند شاید خداوند در روز قیامت کسانی را که به دامنه‌ی اختلاف شدید طبقاتی فقر و غنا در جامعه آگاهی داشته و بر این  باور بوده‌اند که هر شب ده‌ها هزار یتیم و مسکین با شکم گرسنه سر بر بالین خواب گذاشته و می‌گذارند و حتی بعضی به خاطر رفع احتیاج خود تن به مفاسد داده و می‌دهند و … ولی در عین حال با وجود این آگاهی به حج و عمره مستحبی و کربلاهای مکرر می‌روند، نه تنها پاداشی عنایت نفرماید بلکه آن‌ها را مورد مؤاخذه و عتاب هم قرار دهد که چگونه با این‌که می‌توانسته‌اند این همه گرسنه را که در رفع نیاز آن‌ها به قدر توان تکلیف داشتند را به حال خویش واگذارند و به امری مستحبی که تکلیفی بر آن نداشته‌اند بیایند.

      خدایا به عزت و جلالت ما را به حال خودمان وامگذار و راه روشنت را به ما بنمایان.

 

پنجشنبه ۸۲/۶/۶ – غار حرا – کوه جبل النور

      روزهای آخر اقامت ما در مکه است. طبق برنامه اعلامی به کاروان از مسجدالحرام راهی غار حرا می‌شویم. وعده‌ی ما ساعت ۴۵/۵ صبح روبروی حجرالاسود است. اما ۱۱ نفر بیشتر نیامده‌اند. چاره‌ای نیست حرکت می‌کنیم.

       ۴ مرد و ۷ زن که یکی از آنها به سختی از کوه بالا می آید. پس از یک ساعت صعود، در ساعت ۸ صبح به غار حرا می‌رسیم و دو رکعت نماز می‌خوانیم و مسیر یک ساعته را در بیست دقیقه بر می‌گردیم. در بالای کوه آقای رمضانی که در کاروان با صدای گرم و پرطنین خود مدام منبع فیض است را می‌بینم که در حال پایین آمدن از کوه است. او جانباز است و یک پا بیشتر ندارد و با پای مصنوعی و عصا در دست به زیارت غار حرا آمده است. جداً عشق چه کارها نمی‌کند وقتی می‌پرسم سر وعده نیامدی، جواب می‌دهد ما ساعت ۳ نیمه شب از هتل مستقیماً به حرا آمده‌ایم و نماز صبح را در اینجا خوانده‌ایم. جداً همسفر خوب چه نعمتی است. می‌گوید اگر کمک دوستان نبود حتی یک متر با این پای مصنوعی نمی‌توانستم از کوه بالا بیایم، چه رسد به این همه صخره نوردی!

       در مسیر صعود و نزول به غار حرا منظره‌ی جدیدی توجه مرا به خود جلب می‌کند. بعضی از مسلمانان مهاجر هندی و پاکستانی رسم گدایی جدیدی را در مسیر غار حرا باب کرده‌اند و در گذرگاه‌های زیادی به فاصله پنجاه تا صد متر با یک مقدار سیمان آب پاشیده که به شکل پله ای درست کرده‌اند به زائرین با زبان فارسی می‌گویند برای رضای خدا هزار تومان بدهید تا تمام این مسیر تا غار را پله بسازیم!

      چه عالمگیر دارد می‌شود این زبان فارسی و این اسکناس‌های هزار تومانی سبز مزین به عکس امام در عربستان، عراق و سوریه. در این کشورها همین هزار تومانی سبز حرف اول را می‌زند! دور خانه خدا هم زبان شرطه‌های سعودی فارسی ناقصی شده است. خانم برو – آقا برو – حاجی خانم حرکت کن و … آیا زبان فارسی مانند گذشته زبان دوم عالم خواهد شد؟!

 

شنبه ۸۲/۶/۸ – مکه

      امروز آخرین روز اقامت ما در مکه است. همه چیز به لطف خدا به خیر و خوشی تمام شده است. ساعت ۱۰ صبح است و زوار را برای زیارت وداع به مسجدالحرام می‌بریم و در طبقه‌ی دوم روبروی ناودان طلا جمع می‌کنیم. هیچ کس غیر از ما نیست. روحانی کاروان با حال خوشی که دارد برای ما صحبت می‌کند و اشک همه را در می‌آورد و من هم پس از او آخرین حرف‌هایم را می‌زنم و از حسین و علی می‌گویم و می‌افزایم اتمام حج و عمره به دیدار امام است و خوش به حال کسانی که دریافته‌اند دعوت شده‌اند این همه راه را بیایند تا به دور خانه‌ی علی طواف کنند و با فرزندش مهدی(عج) تجدید عهد و پیمان نمایند.

      حال و هوایی عجیب بر دل‌ها حاکم است. فرصت را غنیمت می‌شمارم و توصیه و فرمایش آن عزیز را که بواسطه شنیده‌ام برای زوار نقل می‌کنم که هر کس از ایران به عتبات و مکه و سوریه می‌آید و توفیق تشرف پیدا می‌کند این توفیق را جز با امضا و موافقت و عنایت حضرت رضا(ع) که امانت و ودیعه‌ی گرانب‌های رسول خدا(ص) در ملک ایران و در بین ما ایرانی‌هاست به دست نیاورده است. از همه تقاضا می‌کنم به نیابت و به نشانه‌ی سپاس از آن حضرت دو رکعت نماز بخوانند. همه برمی‌خیزند به نماز می‌ایستند. پس از نماز طواف وداع می‌کنیم و به هتل باز می‌گردیم.

      ساعتی بعد مکّه شهر پیامبر(ص) را به سوی جدّه ترک می‌کنیم. یک ساعت و نیم تا جده فاصله راه است. و من در این اندیشه‌ام که در این سفر چه موهبت‌هایی که نصیب من نشده، بی آنکه لایق باشم. اشک امان نمی‌دهد.

منبع:کتاب‌ تاعشق با عشق-سفرنامه‌ی دمشق،کربلا،مکه

غلامعلی رجایی

 

 

 

telegram

همچنین ببینید

چهارشنبه۸۲/۵/۲۹

هنوز روحانی در مورد مسجد چند جمله سخن نگفته است که اذان مغرب را می ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.