بهارهای شگفتی در راهند. امروز گلی می شکفد که بادها را پرپر می کند.
بهارهای شگفتی در راهند؛ این را من نمی گویم؛ آسمان می گوید با هزاران بهاری که دیده است.
بهارهای شگفتی در راهند؛ این را زمین می گوید؛ زمین که مادر همه بهارهای آمده است. زمین که آبستن بهارهای شگفتی است که در راهند.
امروز گلی می شکفد که گلها به پیشواز آمدنش، پرپر می شوند. درختها، سجده می کنند مقدمش را، کوهها سر بر آستان کرم او می گذارند و دریاها، وامدار زلال چشمانش می شوند.
امروز گلی می شکفد که عطرش از همه پنجره های بسته عبور خواهد کرد؛ از همه دیوارهای سنگی، برجهای بتُنی، خیابانهای تاریک، کوچه های رنگ و رو رفته. امروز گلی می شکفد که پنجره ها را باز خواهد کرد و آینه ها را شفاف.
امروز گلی می شکفد که ابرها را به باران دعوت می کند، باران را به زمین تشنه می فشاند، گلها را می رویاند و خورشید را صدا می کند تا رنگین کمانی شگفت، شرق تا غرب زمین و آسمان را به هم بدوزد؛ رنگین کمانی زیباتر از همه آذینها و خیر مقدمها، رنگین کمانی که مزین به نام زیبای زیباترین گل دنیاست.
امروز باران می بارد، گلی می شکفد. مردی می آید؛ امروز مردی که قرار است در باران بیاید، خواهد رسید؛ بعد توفان می گیرد، باران تند می بارد. امروز، گلی می آید؛ گلی که کشتیبان «سفینه النجاه» است. می آید و آرامش را به دلهای عاشق می آورد و منتظران را سوار می کند.
امروز گلی می شکفد که بادها را پرپر می کند. توفان، تاب ایستادگی در برابرش را ندارد؛ پرپر می شود، نسیم می شود و به پای مبارکش بوسه می زند: «السلام علیک یا سفینه النجاه
