خانه / زندگی نامه مختصری از امام حسین / بخش دهم: شهادت امام حسین(ع) و غارت خیمه‌ها

بخش دهم: شهادت امام حسین(ع) و غارت خیمه‌ها

بخش دهم: شهادت امام حسین(ع) و غارت خیمه ها

همه ی یاران پاک باز و مخلص، وفادارترین، عارف ترین و عاشق ترین یارانی که تاریخ به خود دیده است پاره پاره تن و ارغوانی بر خاک داغ میدان افتاده و روح پاک و تابناکشان در افق فوز و فلاح و وصل بال و پر گشوده بود.

امام در لحظه های غربت و تنهایی به میدان نگریست. نگاهش را به چپ و راست چرخاند و یاران شهیدش را مخاطب قرار داد و فرمود:«ای حبیب بن مظاهر، زهیربن القین، ای مسلم بن عوسجه و ای شیران شجاع عرصه ی نبرد! چرا صدایتان می زنم و سخنم را نمی شنوید؟ چرا دعوتتان به یاری می کنم و برنمی خیزید! خدایتان رحمت کند سر از خواب بردارید که حرم نشینان خانواده ی پیامبر بی‌یاورند. ای بزرگواران برخیزید و رویاروی این طغیانگران بیداد پیشه دفاع کنید.»

امام در خطابی شگفت به یاران شهید خود فرمود: برخیزید، خدایتان رحمت کند. مگر شما نبودید که به پاس یاری من همسرتان را رها کردید[۱].

امام حسین(ع) در آخرین لحظات مواریث امامت را به امام سجاد(ع) سپرد و سپس برای وداع به کنار خیمه های زنان آمد. امام اهل خیمه را صدا زد: «یا سکینه، یا فاطمه، یا زینب، یا ام کلثوم علیکن منی السلام»: ای سکینه، ای فاطمه، ای ام کلثوم سلام برشما(خداحافظ). سکینه دختر نه یا دوازده ساله ی امام نخستین کسی بود که بیرون دوید و در موج اشک و گریه گفت: یا ابه استسلمت للموت؟ پدرجان تسلیم مرگ شده ای؟ زینب گفت: یا اخی ایقنتَ بالقتل؟ برادر جان به کشته شدن یقین کرده ای؟ امام در پاسخ فرمود: چگونه بر مرگ یقین نکنم در حالی که یاور و همراهی برای من نمانده است؟

اباعبدالله(ع) پس از دعوت خانواده به آرامش و شکیب و نشان دادن دورنمای نهضت و تعیین مسئولیت همگان در اسارت، به همگان محبت کرد و دست لطف بر سرشان کشید. سکینه را که بیش از همگان اشک می ریخت به سینه فشرد و بوسید و این ابیات را در گوش او زمزمه کرد:

سیطول بعدی یا سکینه فاعلمی         منک البکاءُ اذا الحمامُ دَهانی

لا تحرقی قلبی بدمعک حسرهً        مادام منّی الروح فی جثمانی

و اذا قتلتُ فانتَ اولی بالذی             تاتینه یا خیره النسوان

ای سکینه بدان که پس از من گریه های طولانی خواهی داشت. عزیزم تا آنگاه که جان در بدن دارم با اشک هایت مرا آتش مزن! ای بهترین زنان، آنگاه که کشته شدم تو از همه به گریستن من سزاوارتری[۲].

اباعبدالله الحسین(ع) تنها و غریبانه اما مصمم، نستوه و بشکوه با صولت حیدری و هیئت نبوی قدم به میدان گذاشت. کنار میدان یاران شهید را نگریست. هیچ کس نبود. فریاد امام در غربت عاشورا پیچید که:« هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله، هل من موحد یخاف الله فینا هل من مغیث یرجوالله فی اغاثتنا؟ هل من معین یرجوا ما عندالله فی اعانتنا؟؛آیا کسی هست تا دشمن را از حرم پیامبر(ص) دور کند؟ آیا خداپرستی هست تا بر بیداد رفته بر ما از خدا پروا کند و بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که دل بسته ی خدا باشد و فریادرس ما شود؟ آیا یاریگری هست که با امید به یاری خدا یاریمان کند؟»(ندایی که مخاطبش تمام تاریخ بود)[۳]

امام اسب برانگیخت شمشیر در کف آخته، دل برشهادت نهاده اما با چهره ای آرام و مطمئن آماده ی نبرد شد. مبارز طلبید. هرکس قدم در میدان می نهاد. در گردش بی امان شمشیر او با خاک آشنا می شد[۴].

در رزمگاه داغ و غبارخیز، امام گاه به میمنه می تاخت و گاه به میسره. این نبرد سهمگین همچنان رجز می خواند و گاه شعار«یامحمد» و الله اکبر سر می داد. صفوف را می شکافت و دشمنان از مقابل شمشیر او می گریختند. امام تشنه شد و به آب نزدیک شد، مردی از ابان بن دارم(و برخی گفته اند حصین بن تمیم) تیری به دهان امام افکند. امام خون از دهان می گرفت و به آسمان می افکند و زمزمه می کرد: خدایا به تو شکایت می کنم از آنچه با فرزند دختر پیامبرت(ص) روا می دارند.

در برخی منابع آمده فرمود: خدایا اندک شمارشان کن و مرگ ناگهانی نصیبشان گردان و از آنان هیچ کس بر زمین باقی مگذار و هرگز آنان را نیامرز. (در منابع آمده این مرد بعدها به مرض استسقا دچار شد)

امام همین که وارد فرات شد و کفی آب برداشت که بنوشد،(در حالی که سوار مرکب راهوار خود بود)یکی فریاد برآورد که:”ای حسین تو آب می‌نوشی و لشکر به حرم تو نزدیک شده و هتک حرمت می کند.” و امام با شتاب از فرات بیرون آمد و سپاه را پراکنده کرد و خود را به خیمه رساند که معلوم شد این سخن جز خدعه و نیرنگ نبوده است.

شمربن ذی الجوشن با حدود ده نفر از پیادگان قصد خیمه های امام کرد و کوشید تا میان امام و خیمه ها فاصله افکند، در این هنگام امام سخنی فرمود که همچون خورشیدی درخشان در آسمان کربلا می‌درخشد و ارزش آزادگی و حریت را باز می گوید و در عین حال روشن می‌سازد که جناح رویاروی حسین نه تنها دین نداشتند که از رسم آزادگی و مردانگی تهی بودند. امام خطاب به تجاوزگران غارت اندیش فرمود: «ویلکم إن لم یکن لکم دینٌ و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم؛ وای بر شما اگر دین ندارید و از معاد پروا و هراستان نیست دست کم در دنیای خودتان آزاده باشید.

سپس فرمود آرام باشید، ساعتی دیگر اثاث زندگی من بر شما مباح خواهد بود. شمر از این سخن شرمنده شد و گفت: ذلک لک یاابن فاطمه، پسر فاطمه حق با توست.

چهار هزار نفر شمشیرزن، تیرانداز و نیزه‌انداز به سمت امام حمله آوردند. امام زخم فراوان برداشته بود، عطش بود و غربت. خیمه ها نیز در خطر. همچنان می جنگید. دشمن بسیار نزدیک شده بود؛ اما هیچ کس- علی رغم امکان کشتن- پیش نمی رفت. گویی پروا داشت از اینکه قاتل حسین(ع) معرفی شود.

امام هنوز برپای ایستاده بود. در این هنگام مردی از تیره ی کِنده به نام مالک بن بشر(نسر، نُسیر) که به قتل و شرارت شهرت داشت پیش آمد. به امام ناسزا گفت و ضربه ای بر امام فرود آورد. امام کلاهی دراز برسر داشت. کلاه دریده شد و خون فوران کرد. امام کلاه دریده را که از خز بود از سر برداشت. پر از خون شده بود.

نوشته اند مالک در فقر و تنگدستی و خواری رنج برد تا جان داد.

پس از این اتفاق امام به خیمه برگشت و پس از تعویض لباس و بستن زخم آماده ی بازگشت به میدان شد. دشمن نیز پس از درنگی کوتاه برای پایان دادن به حادثه گستاخ تر و آماده تر شده بود. امام با اهل بیت وداع کرد. حضرت زینب(س) تنها شاهد میدان از این به بعد بود[۵].

امام به میدان بازگشت، دشمن گستاخ، به خیمه ها رو آورده بود. امام می جنگید و پیشتازان را عقب می راند. عمرسعد فرمان تیرباران داده بود، چندین چوبه ی تیر بر سرمبارک امام نشسته بود.

پس از نبرد دوباره و برداشتن زخم های مکرر، امام لحظه‌ای درنگ کرد. در این هنگام سنگ اندازان شروع به پرتاب سنگ کردند که ناگهان سنگی سنگین بر پیشانی امام اصابت کرد و خون بر پیشانی جاری شد. دامن پیراهن یا زره را بالا آورد تا خون را پاک کند که ناگهان تیری زهرآگین و سه پر(سه شعبه) بر سینه ی امام نشست. امام تیر را بیرون کشید(بسیاری نوشته اند از پشت بیرون کشید چون سه شاخه بود و کشیدن از جلو ممکن نبود) خون چون ناودان بیرون می تراوید. تیرانداز را خولی بن الاصبحی و برخی ابوقدامه العامری نوشته اند امام سربداشت و به آسمان نگریست و زمزمه کرد: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله. آنگاه گفت: الهی تعلمُ انّهم یقتلون رجلاً لیس علی وجه الارض ابن نبیُّ غیره. خدایا می دانی آنان کسی را می کشند که بر زمین جز او فرزند پیامبری نیست.

امام دست بر جای تیر می نهاد و خون بیرون تراویده را در مشت جمع می کرد و به آسمان پرتاب می کرد و مشت دیگر که پر می شد بر صورت و محاسن می کشید و می گفت: با این صورت خضاب شده با خون، جدم رسول خدا را دیدار می کنم و قاتلان خود را یک یک معرفی می کنم.

این سنگ و تیر کار امام را تمام کردند. درست گفته اند که کربلا با یک تیر- تیر عمرسعد در صبح- شروع و با یک تیر –تیر نشسته بر سینه‌ی امام- تمام شد.

پس از این امام به زمین افتاد و پیادگان نزدیک شدند تا کار امام را یکسره کنند. شمر این افراد را تشویق می کرد تا کار اباعبدالله را تمام کنند. در این هنگام عبدالله بن الحسن-نوجوان امام مجتبی(ع)- از خیمه بیرون دوید تا امام را یاری کند که با شمشیر بحربن کعب و حرمله بن کامل اسدی در دامان عمویش به شهادت رسید.

کم کم پیادگان گستاخ به امام نزدیک تر شدند. شمر بر سوارگان و پیادگان فریاد کشید: وای بر شما مادرتان سوگوارتان شود. چرا منتظرید؟ چرا کارش را تمام نمی کنید؟ حلقه تنگ تر شد، ضرعه بن شریک ضربه ای بر کتف چپ امام فرود آورد و آن را شکافت و پس از آن ضربه ای بر گردن امام زد که حضرت به رو بر زمین افتاد. امام دیگر بار سر بلند کرد سنان بن انس نیزه ای بر او زد و بار دیگر امام نقش بر خاک شد.

حضرت زینب در کنار خیمه، ناظر صحنه بود-گویا بر تل برآمد- و عمرسعد را که شاهد و ناظر صحنه بود مخاطب قرار داد و گفت: ای پسر سعد، اباعبدالله را می کشند و تو تماشا می کنی؟ عمرسعد در حالی که اشک برگونه و محاسنش جاری بود روی برگرداند. حضرت زینب(س) ناامید از عمرسعد فریاد زد: اما فیکم مسلم؟ بین شما مسلمانی نیست؟

افراد مختلفی به دستور شمر برای جداکردن سر امام وارد گودال شدند اما جرأت این کار را پیدا نکردند. تا این که شمر خود وارد گودال شد و پس از گفت و گوی کوتاهی، امام را که به شدت تشنه بود به دوازده ضربه شمشیر به شهادت رساند. او این ضربه ها را از پشت سر فرود آورد، ناگهان سر امام را برکف گرفت و لرزان از گودال قتلگاه بیرون آمد و سر را به خولی سپرد. عمرسعد صحنه را دید، رنگ از رویش پرید. تماشاگران سپاه دشمن دست بر صورت گرفتند تا نبینند. خولی سرمبارک امام را در خورجین اسب نهاد. سپس دشمن در لحظه شهادت امام تکبیر گفتند.

نوشته اند زمزمه ی امام در هنگام شهادت این بود:

واجداه! وامحمداه! واابتاه! واعلیاه! وااخاه! واحسناه! واغربتاه! واعطشاه! واغوثاه! واقله ناصراه! ااقتل مظلوماً و جدّی المصطفی واذبحُ عطشاناً و ابن علیِّ المرتضی واترکُ مهتوکاً و امی فاطمه الزهراء…

آخرین لحظات شهادت امام حسین(ع) در زیارت ناحیه مقدسه توصیف شده است[۶].

سوید بن عمروبن ابی المطاع خثعمی و هفهاف بن مهند راسبی دو تن از یاران هستند که پس از شهادت امام به شهادت رسیدند.

سپاه بی شرم و گستاخ عمرسعد برای به دست آوردن غنیمت و در دست داشتن سند حضور در کربلا به سمت خیمه ها هجوم آوردند. فرمان حمله به خیمه ها را شمربن ذی الجوشن صادر کرده بود. زنان و کودکان تشنه، داغدیده، بی پناه و یتیم کربلا از خیمه بیرون ریختند. آنان مرثیه‌خوان و سوگوار آه می کشیدند و می گریستند. لشکر شقاوت پیشه -پیاده و سواره- به خیمه ها نزدیک شدند. آنان هرچه می دیدند می ‌ربودند. اثاثیه، لباس، زیور، سلاح، اسب و شتر هرچه بود به یغما می‌­رفت.

حمید بن مسلم می­ گوید: شمر با گروهی از پیادگان وارد خیمه­‌ی امام سجاد شدند. حمله کنندگان به شمر پیشنهاد دادند: این بیمار را بکشیم. من گفتم: سبحان الله آیا بیماران را هم می­‌کشند؟! این جوان بیمار است و همین بیماری برای مرگ او کافی است و سربازان را از دور او پراکنده کردم.

شمر فرمان داد خیمه ­ها را آتش بزنند. مشعل­‌ها و پاره‌­های آتش پس از غارت خیمه ­ها، چادرها را در کام می کشید. زنان و کودکان از خیمه‌­ها بیرون آمدند. حضرت زینب در این موقعیت از جان امام سجاد(ع) پاسداری می کرد. حضرت زینب(س) از وی پرسید: تکلیف چیست؟ و امام فرمان داد: علیکن بالفرار، به همه بگویید از صحنه فرار کنند. کودکان به هر سو می دویدند و می گریختند. پناه‌گاهی نبود. ضرب نیزه و سیلی و لباس‌های پاره و نیم سوخته، صحنه ای دردناک و غمبار ساخته بود.

در توصیف این لحظه حضرت رضا(ع) می فرماید: خیمه های ما را به آتش کشیدند و هر چیز قیمتی و گران بها را ربودند و حرمت رسول خدا پاس نداشتند.

در لهوف آمده است زنان حرم بی‌پوشش با لباس های به غارت رفته پابرهنه و گریان بیرون آمدند و آنان را با خواری به اسارت گرفتند[۷].

با فرا رسیدن غروب غوغا در دشت فرونشست و حضرت زینب(س) به دستور امام سجاد(ع) زنان و کودکان را در یک جا جمع کرد. گفته شده دو کودک نیز در این زمان در اثر تشنگی به شهادت رسیده بودند.

نفس المهموم به نقل از تاریخ طبری می نویسد: عمرسعد غروب و شامگاه عاشورا همه‌ی کشتگان سپاه خود را جمع کرد و برآن ها نماز گزارد و اجساد یاران امام را در دشت رها کرد[۸].

وضعیت بازماندگان به گونه ای بود که آن شب خواب به چشم ها نیامد. این نکته را از حضرت سکینه نقل کرده اند که در این شب غریب، خواب به چشم ها نیامد. و گفته شده حضرت زینب(س) علی رغم همه‌ی آلام و رنج ها و زخم ها، در آن شب-به نقل از امام سجاد(ع)- نماز شب خود را نشسته برگزار کرد. امام در آخرین لحظه های وداع گفته بود: «یا اختاهُ لا تنسینی فی نافله اللیل»: خواهرم در نافله ی شب مرا یاد کن.

نجوای حضرت زینب در این شب در کنار خیمه‌های سوخته این بود:« یا عمادَ مَن لا عماد لهُ و یا سنَدَ من لا سَنَدَ لهُ یا من سَجَدَ لَکَ سوادُ اللیل و بیاضُ النهار و شُعاعُ الشمس و خفیفُ الشجر و دویُّ الماء یا الله یا الله یا الله؛ ای تکیه گاه کسی که جز تو تکیه گاهی ندارد. ای پشتوانه‌ی کسی که تنها پشتوانه‌اش تویی. ای خدایی که سیاهی شب و روشنایی روز و درخشش خورشید و صدای نرم درخت و زمزمه‌ی آب بر تو سجده می کنند ای خدا، ای خدا، ای خدا!

پس از شهادت امام در همان روز عمرسعد سر مقدس امام را به خولی بن یزید و حمیدبن مسلم سپرد تا آن را به کوفه برسانند. گویا شمربن ذی الجوشن، قیس بن اشعث و عمروبن حجاج را نیز با آنان روانه کرد و خود تا ظهر روز یازدهم در کربلا ماند و سپس به همراه کاروان اسرا، عازم کوفه شد.[۹]

[۱] . سنگری، محمدرضا، آینه در کربلاست، پیشین، ص۴۳۶-۴۳۷٫

[۲] . سنگری، محمدرضا، آینه در کربلاست، پیشین، ص۴۳۹-۴۳۸٫

[۳] . سنگری، محمدرضا، آینه در کربلاست، پیشین، ص۴۴۴٫

[۴] . سنگری، محمدرضا، آینه در کربلاست، پیشین، ص۴۵۰٫

[۵] . سنگری، محمدرضا، آینه در کربلاست، پیشین، ص۴۵۹-۴۵۶٫

[۶] . سنگری، محمدرضا، آینه در کربلاست، پیشین، ص۴۷۱-۴۶۶٫

[۷] . سنگری، محمدرضا، آینه در کربلاست، پیشین، ص ۴۹۹-۴۹۶٫

[۸] . سنگری، محمدرضا، آینه در کربلاست، پیشین، ص ۵۱۱٫

[۹] . سنگری، محمدرضا، آینه در کربلاست، پیشین، ص ۵۱۳– ۵۱۲٫

telegram

همچنین ببینید

بخش ششم: آغاز حکومت یزید و آغاز قیام امام حسین(ع) در مدینه

رسیدن خبر مرگ معاویه به مدینه و حرکت امام به مکه و رسیدن نامه ها ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.