شعر ترنم موزون مستی و بیخودی است و شاعر تا از خویش نرهد شعرش، شعر نخواهد شد. شعر، تا شاعر از خویش نرسته است، حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است.
پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیکار با هم جمع شود… که کار عشق، یاران، لاجرم کربلایی است.
اصحاب حسین(ع) که در روز عاشورا زیباترین شعر هستی را بر صفحهی تاریخ نگاشتند خود شاعرانی برجسته و توانا بودهاند، آشنایی با شرح مختصری از سیر زندگانی این یاران، مطلبی است که در این بخش دنبال میشود:
اسلم(سلیمان) بن عمرو ترکی:
آشنای جنگلهای انبوه دیلم، بیشهزاران رازناک و چشمهها و رودهای خروشان بود. روحش مثل جنگلها، سبز و مثل چشمهها زلال و جوشان بود. شاعر بود و نویسنده و امام هماره او را میطلبید تا نامهها را بنویسد که خطّ خوش و زیبایش و ذوق جوشان و سرشارش نامههایی تأثیرگذار و ژرف رقم زند. سیمایی نمکین و بیانی گیرا و دلپذیر داشت. قصّه گوی کودکان بود و همین، محبوب کودک و پیر و جوانش ساخته بود. در ادبیات عرب استاد بود و در فارسی و ترکی چیره دست و ادیب.
روز عاشورا بود و هنگام نبرد اسلم. امام سجاد(ع) دست بر عمود خیمه، بر زانو، قامت راست کردهبود تا رزم اسلم را تماشا کند و مولایش امام حسین(ع) به ستایش و آفرین در کنار میدان او را ستود. اسلم بود و طنین رجزش در میدان. کم کم زخم بر زخم صدای گیرا و رسایش را به افول کشاند. آفتاب شمشیرش غروب کرد. خم شد بر خاک افتاد. هنوز رمقی داشت که به سمت قبلهی قلبش، حسین، برگردد.
اسلم بی صدا اشک میریخت، امام نیز. از امام تقاضا کرد یاریش کند تا دست بر گردن وی اندازد.
وقتی دستها را بر گردن مولایش یافت در هق هق گریه، زمزمه کرد:
«من چه خوشبختم که آفتاب را در آغوش دارم.»
سرودهی عاشقانهی اسلم بود و ترنم اشک حسین و اسلم روشن و درخشان در آغوش آفتاب کربلا در آسمان عاشورا میتابید….
منبع: آیینهداران آفتاب/ دکتر محمدرضا سنگری- با اندکی تلخیص