خانه / سفرنامه / خرافات، آفت زیارت (قسمت دوم)

خرافات، آفت زیارت (قسمت دوم)

سه شنبه- ۱۰ خرداد- دمشق

احتمالاً یک‌صد دلار اضافی از ستاد خبر می رسد عراق مرز را موقتاً بسته است تا از هر زائر ایرانی یک‌صد دلار دیگر مطالبه کند. به راحتی می شود نگرانی و تشویش را در چهره زوّار مشاهده کرد. خیلی ها همین مقدار پول ثبت نام را هم به سختی تهیه کرده اند. حالا باید معادل یکصد دلار دیگر هم بدهند! نماینده ستاد از من می خواهد قضیه را به زوّار منتقل کنم و تا حدی که می توانم از آن ها پول بگیرم. چاره ای نیست، اطاق به اطاق می‌روم و مسئله را مطرح می کنم. عده ای با رغبت و عده ای با بی میلی تمام یا بخشی از این پول را می دهند. بعضی هم وعده پرداخت در ایران می دهند و جالب است که به تعداد زوّار، برخوردهای مختلف می بینم. یکی از زوّار که دفتر ثبت اسناد دارد با مسئله برخوردی قانونی می کند و ضمن پرداخت پول می گوید: «اضافه شدن مبلغ یکصد دلار به لحاظ قانونی ربطی به زوّار ندارد و ما قراردادمان را بسته ایم و این مبلغ به عهده خود ستاد است» بعد خنده ای می کند و با لحنی جدی می گوید در ایران اقامه دعوی می کنم و من که نباید از این تهدید او بهراسم به او می گویم شما در ایران حق هر کاری را دارید و هیچ کس این حق را از شما سلب نمی کند. بعضی دیگر وقتی با این مسئله مواجه می شوند در حالی که گریه می کنند می گویند همه زندگی ما فدای امام حسین(ع) و بعد پولشان را می دهند. دیدن این همه صداقت و عشق، دل آدم را به درد می آورد. به حال آن ها غبطه می خورم که با یک دنیا خلوص و صداقت و عشق به پای بوس امام حسین(ع) می روند. همین جاست که انسان در می یابد انسان ها حتّی در یک مسیر و هدف واحد چقدر با هم فاصله و تفاوت دارند. چهارشنبه-۱۱ خرداد- مرز عراق تفتی عراقی ها ساعت ۵ بعد ازظهر از دمشق حرکت کرده ایم، کارهای مربوط به خروج از سوریه و ورود به عراق انجام شده است. البته نماینده ستاد ثامن الائمه در سوریه که یک تبعه سوری است، زودتر از کاروان ها به مرز آمده و ویزای ورود به عراق را گرفته و ما به لحاظ وقت کلی صرفه جویی کرده ایم. در محل تفتیش وسایل، مامورین تفتیش عراقی به زوّار می گفتند اگر کتاب یا کتاب دعا و دوربین در اختیار دارند از کیف خارج کنند. در مرز عراق از این گونه کتاب ها و وسایل صورتجلسه تهیه می شود و مسئول هر کاروان موظف است در بازگشت از عراق همان تعداد را به رؤیت ماموران تفتیش برساند. هر کاروان تعداد زیادی کتاب دعا داشت که بعضی از آن ها صورت جلسه شد. مأمورین عراقی دوربین های فیلم برداری از نوع«هندی کم» یکی از زائرین را صورتجلسه کرده و به من گفتند ورود دوربین فیلم برداری به عراق ممنوع است. آن ها به صاحب دوربین که به همراه من برای تعیین تکلیف دوربینش آمده بود اطمینان دادند که دوربین وی صحیح و سالم نزد آن ها امانت بوده و در بازگشت به وی مسترد خواهد شد. عجیب است که یک کشور مانند عراق که از سیستم اطلاعاتی بسیار قوی در میان کشورهای منطقه برخوردار است تحمّل یک دوربین کوچک دستی را ندارد. معلوم می شود خوب به ضرب المثل ما ایرانی ها عمل کرده اند که کار از محکم کاری عیب نمی کند! در مرز عراق ده نفر از زوّار خمینی شهر اصفهان را که روز قبل آمده بودند دیدم که بلاتکلیف ۲۴ ساعت بدون آب و غذا در مرز معطل شده بودند. می‌گفتند که شرکتی که مدیر، آن ها را به آن تحویل داده یکصد دلار اضافی جدید را به عراق نپرداخته و همین سبب معطلی آنان شده است. مدیر این زوّار را از دمشق به یک شرکت حمل و نقل زائر سپرده و خود در دمشق باقی مانده بود! این هم عبرتی است برای کسانی که این گونه سفر می کنند و از ابتدا تا انتهای سفر زیارتی خود را توجیه نیستند. این که در برگشت چه به حال و روز او می آورند خدا عالم است! عراق تا چند روز پیش از هر زائر ۴۵۰ دلار می گرفت که به این مبلغ یک روز پس از ورود ما به سوریه یکصد دلار اضافه شد و موجب ناراحتی همه زائرین گردید به حسب نقل، ۵۰ دلار این مبلغ بابت گرفتن آزمایش خون از افراد زیر ۵۰ سال به دلیل بررسی احتمالی آلودگی های آنان به بیماری های مختلفی نظیر ایدز و… است. هر چند این امر فرمالیته است و به راحتی می توان با دادن پانصد تومان و یا هزار تومان از زیر آن شانه خالی کرد. از حالا می شود قبول کرد حرف‌های کسانی که به عراق رفته اند و شیدایی زاید الوصف عراقی ها را به اسکناس های سبز هزار تومانی ایرانی بیان می کردند عین واقعیت است. تفتیش چند ثانیه ای بعد از ورود به مرز عراق بلافاصله چند سرباز عراقی بالا آمدند و پرسیدند معلم(مسئول کاروان) کیست؟ پس از این که مرا شناختند یک نگاه چند ثانیه ای به داخل ماشین انداختند و بلافاصله با اشاره انگشتان دست به علامت دادن هدیه و پول از من «بخشش» خواستند و من که توجیه بودم، به ۵نفر آن ها نفری پانصد تومان انعام دادم و ماشین به حرکت ادامه داد. وقتی زوّار از این صحنه تعجب کردند که چطور آن ها آشکار از ما پول می خواهند به آن ها گفتم این امر در عراق که رهبر آن به دنبال تکرار قادسیه بود یک امر عادی است! از این پس به هر کجا که قدم می گذاشتم از ما و زائران «بخشش» می‌خواستند به خصوص در امر بازبینی کیف ها و تحویل دوربین ها این امر شدت بیشتری داشت. تا به خود آمدم مامور تفتیش از دو زائری که دوربین عکاسی داشتند هزار تومان تیغ زده بود. وقتی یک زائر به من از این مسئله شکایت کرد با نگاهی معنی دار و چند کلمه مختصر به آن مامور عراقی که البته گوشش با این حرف ها بدهکار نبود فهماندم که از این پس انعام و بخششی از طرف من متوجه او نیست. وقتی هم کار تفتیش ماشین دوم ما به اتمام رسید، به او انعام ندادم، امام مگر می شد از دست ماموری که با من برای صورتجلسه تحویل دوربین ها و کتاب های دعا آمده بود خلاص شد! او هم پس از تحویل صورتجلسه دوربین ها را نگاه داشت و تا از من پانصد تومان انعام نگرفت، نرفت. البته من انعام عراقی ها را مختصر می دادم و الا در مرز عراق مثل بعضی ها حسابی پیاده شده بودیم و این به سبب داشتن اسکناس های پانصد تومانی بجای هزار تومانی است که عراقی ها عاشق آن هستند. چهارشنبه-۱۱ خرداد- به طرف بغداد راه طولانی ۴۷۰ کیلوتری مرز سوریه و عراق تا بغداد را طی می کنیم و ساعت ۵ بعد از ظهر به بغداد می رسیم قبل از بغداد، از شهرهای متعددی مانند «رمادیه» که اردوگاه اسرای ایرانی در سمت چپ جاده آن دیده می شود عبور می کنیم به دقت به این اردوگاه که خاطرات متعددی درباره آن را در ۵ جلد کتاب فرهنگ آزادگان نوشته ام نگاه می کنم احساس می کنم هنوز در این اردوگاه اسرای زندانی ما وجود دارند به فاصله نزدیک یک روستا با اردوگاه و فاصله کم آن تا جاده آسفالت نگاه می کنم و از این فاصله های کم تعجب می کنم تا حالا احساس می کردم در اطراف این اردوگاه ها هیچ سکنه ای دیده نمی شود. گفته ها و نوشته ها چقدر با دیده ها تفاوت دارد و راست گفته اند که شنیدن کی بود مانند دیدن! بیشتر مسیر ما از سوریه تا عراق بیابان خشک و لم یزرعی که حتی یک گیاه در آن دیده نمی شود تشکیل می دهد ولی در نزدیکی بغداد وضعیت به یکباره تغییر می کند. ساعت ۶ بعدازظهر به بغداد می رسیم. ما را به هتلی نه چندان مناسب هدایت می کنند. کارکنان هتل در نهایت ادب با ما مواجه می شوند و من مانند سوریه اتاق ها را تقسیم می کنم. هنوز زوّار در اتاق هایشان مستقر نشده اند که آن ها را برای رفتن به کاظمین صدا می زنم. نماینده شرکت «الهدی» با یک مترجم سر می رسد معترضانه به او می گویم این هتل را نمی پسندم. اطاق های آن بدبو و فشار آب هم به شدت پایین است. او هم تا لحن جدی مرا می بیند تسلیم می شود و می گوید هتل شما را عوض می کنیم. به هتل شرایتون که از مجلل ترین هتل های بغداد است منتقل می شویم. درمی یابم که این نحوه رفتار با عراقی ها را باید در همه جا داشته باشم والا وضع به زوّاری که غالباً سفر اول و آخرشان به عراق است خیلی سخت خواهد گذشت. ظاهر هتل اصلاً نشان نمی داد که در داخل آن چه خبر است. مثلاً در دستشویی آن حتی یک دمپایی نبود و دستشویی آن ها تماماً فرنگی و بدون شیلنگ آب و من درمانده ام که بعضی زوّار که از دهات اصفهان هستند و با همان لباس ساده دهات خود به بغداد آمده اند، با این سیستم چگونه کنار می آیند! «صابری» که از زوّار جوان کاروان است را می بینم. خبر تغییر هتل را که می شنود خنده ای می کند و می گوید در دستشویی‌ها، فواره هایی راه افتاده و اکثراً نمی توانند با این سیستم به دستشویی بروند!! خبر که به زوّار می رسد از خدا خواسته کیف و وسایلشان را پایین می آورند. با وجود این که به آستانه غروب نزدیک می شویم ولی عراقی ها هنوز به ما نهار نداده اند. با شتاب به هتل شرایتون در مرکز بغدادمی رویم. هتل مجللی در ۱۷ طبقه، که از طبقه بالای آن که رستوران هتل است همه بغداد را می توان مشاهده کرد. «دجله» از چند صد قدمی هتل می گذرد. به آن نگاهی می افکنم دجله بزرگ از کم آبی به رود کوچکی می ماند. خشکسالی که دامن گیر عراق هم شده است به خوبی تأثیر خود را در حجم کم رودخانه دجله نشان داده است. اطاق ها به راحتی تقسیم می شوند و زوّار پس از آن که عصرانه می خورند در اطاق های خود مستقر می شوند. حالا اذان مغرب را هم گفته اند زوّار را به پایین می خوانم تا به شهر کاظمین که چسیده به بغداد است مشرف شویم. پایین می آیند و سوار اتوبوس می شوند ماشین حرکت می کند. کمی بعد، از دور چراغ های سبز اطراف حرم مطهر امام موسی کاظم(ع) و امام جواد(ع) خود نمایی می کند. به کاظمین می رسیم با ترافیک سنگین خیابان های باریک و کم عرض اطراف حرم مواجه می شویم. هیچ قاعده و قانونی دیده نمی شود. سطح خیابان با پیاده رو کمترین تفاوتی نمی کند و برای مردم رهگذر محلی دیدن آن همه ماشین های متوقف در ترافیک در آن خیابان کم عرض هیچ تعجبی را بر نمی انگیزاند و همچنان خیابان را پیاده رو می دانند! چقدر دولت ها با عدم نظارت بر اجرای قانون به انحطاط ملت‌های خود کمک می کنند خدا می داند. خیابان منتهی به حرم با پیاده رو هیچ تفاوتی ندارد و از یکی دو مأمور هم که دیده می شوند هیچ کاری بر نمی آید. راننده اصرار دارد حتماً ما را جلوی در حرم که «در قبله» است پیاده کند و اصرار من که همراه با عصبانیت است به جایی نمی رسد تا بلاخره بعد از ۱۵ دقیقه که منتظر باز شدن مسیر می شویم، راننده تسلیم می شود و در را باز می کند. زوّار پیاده می شوند به همه «در قبله» را نشان می‌دهم و می گویم محل تجمع ما در زیر آن ساعتی است که در بالای در نصب شده است. «به در قبله» که می‌رسیم احساس می کنم چراغ های حرم را خاموش می کنند. برخلاف گفته راهنمای ما که حرم برای ایرانی‌ها تا ساعت ۱۲ باز است، حرم را در ساعت ۱۰ تعطیل می کنند. لحظات اولین تشرف به حرم شتابزده زوّار را به داخل صحن حرم می کشانم. صحن حرم کاملاً تاریک شده است. زیارت نامه را برای همه می خوانم. زوّار با من می خوانند نیک نگاهی به درهای ورودی حرم می اندازم. می بینم که در حال بسته شدن است، زوّار را خبر می‌کنم و به سرعت خودم را به داخل حرم می رسانم انگار در عالم رؤیا هستم. رؤیا از این جهت که فکر می‌کردم این آرزو بر دل من خواهد ماند. وصف شیرینی اولین قدم گذاشتن به داخل رواق ها و ایوان های حرم این دو امام بزرگوار از عهده این قلم بر نمی آید باید رفت و دید و چشید. دالان های فرعی اطراف حرم را به سرعت طی می‌کنم. بعضی از خدام حرم در حال جارو کردن حرم هستند و زوّار اکثراً غیر ایرانی در حال ترک آن. از در ورودی که وارد می شوم، چشمم به ضریح مطهر امام کاظم(ع) و امام جواد(ع) می افتد و از خود بی خودمی شوم. به سجده می افتم و آستانه آخرین در ورودی به حرم را می بوسم و بلند می شوم، طوافی می کنم. فرصتی برای نماز زیارت نیست چون هنوز نماز مغرب و عشا را هم نخوانده ایم. احساس می کنم زوّار کاروان از کم و کیف ماجرا با خبر نیستند به سرعت زیارتی می کنم و به خاطر همدردی با زوّار که در صحن ایستاده اند با بی میلی حرم را ترک می کنم. وقتی بیرون می آیم در ورودی در حال بسته شدن است و دیگر به سختی کسی را راه می دهند. به زوّار می گویم نماز مغرب و عشا و نماز زیارت را در ایوان جلو حرم بخوانند امام راهنمای عراقی این را نمی‌پسندد و می گوید به هتل برگردند و نماز را در هتل بخوانند این جاست که آدم در می یابد ائمه عراق گرفتار چه نظام و چه افرادی شده اند که می خواهند زوّار نماز را به جای حرم در هتل بخوانند! امام من موافقت نمی‌کنم و با ناراحتی به او می گویم نمازشان را در کمال آرامش و حوصله بخوانند. خود من هم حال عجیبی دارم که از زیارت چند لحظه پیش و حضور در کنار قبر مطهر دو امام معصوم نصیب من شده است. نماز را می خوانیم و به امید زیارت بعد که نماز صبح است حرم را ترک می کنیم و به خیابان می آییم، تا اتوبوس بیاید و همه را سوار کند سر زوّار به خرید از دستفروش های اطراف در قبله گرم می شود. مغازه های اطراف حرم درست مانند وضعیت شهرهای مذهبی خودمان در گذشته است. احساس می کنم د ربازار و خیابان های منتهی به حرم حضرت معصومه(ع) یا حضرت عبد العظیم(ع) قرار دارم، با این تفاوت که خیابان های کاظمین بسیار کم عرض و باریک هستند. اطراف در ورودی حرم مملو از دست فروش هایی است که امان را از همه برده اند و البته بعضی هم در همین لحظات اولیه سرگرم خرید از آن ها هستند. که همه چیز می فروشند صابون، عطر، لباس، چای، عبا، استکان، بلوز چرمی، کیف و … این جای مثل همه جای عراق زبان و پول رایج فارسی و ریال است!

منبع: کتاب تاعشق با عشق-سفرنامه‌ی دمشق، کربلا،مکه غلامعلی رجایی

telegram

همچنین ببینید

پنج شنبه ۸۲/۵/۳۰ – مسجدالنبی (ص)

تشهد این است و عبارات تشهد را طبق فقه اهل سنت برای من می خواند. ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.