در بیست و سه سال لطف حق شامل شد تــا مــــعــجــزهی عــظیــم وی کــامــل شد امــا هــمـــه آیـــههــــای قـــرآن زینب(س) یـــکبــــاره بــــه قـــلـــب کــربــلا نازل شد خدیجه پنجی
ادامه نوشته »مصرع سرخ
به لب خندان، ولی خنجر به مشتند جهنم را همی هیزم به پشتند…
ادامه نوشته »دستهای تشنه(ابوالقاسم حسینجانی)
قمر بنیهاشم به رود فرات که میزد، آب، در پوست خود نمیگنجید! در خیال خود، گمان میبرد که از دستهای تشنهی عباس، لبریز خواهد شد اما وقتی که آب را، تشنه رها ساخت در همه پیچ و تاب خیال فرات، تنها یک سؤال بود که موج میزد:« آخر، چرا؟!» عقل « اهل حساب است، آب میخواهد، خواب میخواهد، خوراک میخواهد» ...
ادامه نوشته »فتنهی خاکستری (محمدعلی مجاهدی)
آتش چقدر رنگ پریده ست در تنور امشب مگر سپیده دمیده ست در تنور این ردّ پای قافله ی داغ لاله هاست؟ یا خون آفتاب چکیده ست در تنور؟! این گلخروش کیست که یکریز و بی امان شیپور رستخیز دمیده ست در تنور؟ چون جسم پاره پاره ی در خون تپیده اش فریاد او بریده بریده ست در تنور از ...
ادامه نوشته »مهتاب در آب(علی انسانی)
من آب فرات را مکدّر دیدم او را خجل از ساقی کوثر دیدم مردم همه عکس ماه بینند در آب من چهرهی مهتابی اصغر دیدم علی انسانی
ادامه نوشته »آیهی حجاب(ایوب پرندآور)
تو جوهرهی زلال آبی زینب رودی و همیشه پرشتابی زینب ناخوانده ز عصمت نگاهت پیداست تو دختر آیهی حجابی زینب ایوب پرندآور
ادامه نوشته »اندوه عظیم (افشین علاء)
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت چون آسمان، نظر به بلندای خود نداشت اسمی عظیم بود، که چون رازِ سَر به مُهر در خانهی علی، سَرِ افشای خود نداشت «امِّ البنین» کنایهای از شرمِ عاشقی است کز حُجب، تابِ نامِ دل آرای خود نداشت در پیش روی چار جگر گوشهی بتول آیینه بود و، چشم تماشای خود نداشت ...
ادامه نوشته »کوچکِ بزرگ (سید عباس صدرالدینی)
لبش را از عطش سیراب کردند چو مرغی در قفس بیتاب کردند به روی دست بابای غریبش ز تیر حرمله در خواب کردند سید عباس صدرالدینی
ادامه نوشته »نامه(جلیل صفربیگی)
بنویس که با شتاب باید برسد فوراَ ببرش، جواب باید برسد لبهای رقیه از عطش خشک شده این نامه به دست آب باید برسد جلیل صفربیگی
ادامه نوشته »بهشت زینب(محمدرضا سنگری)
شب همه ستاره است و دو ستاره که در خیمه گوش سپرده اند گفت و گوی تو را. -عزیزانم محمد و عون، دیدید سست عهدان پیمان گسل را که تاریکتر از شب، به ظلمت خویش پیوستند و از قافله ی حسین من گسستند؟ پروایمان نیست که تنهایی حق را پیش از این دیده بودیم، تنهایی مادرم زهرا، پدرم علی، برادرم ...
ادامه نوشته »