خانه / admin (صفحه 138)

admin

ای حسین، ای همه‌ی … (محمدرضا سنگری)

با تو عشق را فهمیدیم. خوبی را شناختیم و به کشف «خود» پرداختیم. بی تو همه چیز بی معنی بود، آسمان، بلاهتی آبی، آب سفاهتی سرگردان، زمین سنگی تیپا خورده و درختان رسوایانی ایستاده بودند. اینک نیز عشق توست که گرممان می‌کند. گریه بر توست که طراوت و شکفتن‌مان می‌بخشد و شوق رسیدن به توست که خون حیات در اندام‌هایمان ...

ادامه نوشته »

امتحان عطش

و به راستی مگر سخت‌تر از امتحان عطش می‌توان امتحانی دیگر یافت که انسان برای رهایی آن حاضرست از همه چیز خود بگذرد و تن به هر ناخواسته بدهد ولی از شر آن در امان بماند؟ و امام حسین(ع) که می‌بایست به تقدیر الهی در برابر سخت ترین ابتلائات آزموده شود نه تنها خود و یاران و برادران و فرزندانش ...

ادامه نوشته »

حسان

حبیب چایچیان، متخلص به”حسان”(مداح اهل بیت)، فرزند محمد حسین، در سال۱۳۰۲ه.ش در تبریز چشم به جهان گشود، شش ساله بود که همراه خانواده‌اش به تهران مهاجرت کرد. اولین شعری که سرود در پانزده سالگی در مرثیه‌ی پدرش بود: پدرم رخت از این جهان بر بست کمرم از غم و محن بشکست مـــی‌کنـم لیک شـکر یــزدان را گــر پـدر نیست باز ...

ادامه نوشته »

عوامل انحراف جامعه‌ی اسلامی از مسیر اهل بیت(۱) (بخش ۲)- دکتر سنگری

مرحله‌ی دوم: در نامه‌های بعدی به تمام فرمانداران خود نوشت* «شما نامه‌ها را خواندید و خیرخواهی مرا دیدید. از این به بعد هر کس از فضیلت علی دم بزند(این عین نامه‌اش است همه نامه ها موجود است) خونش هدر، خانه‌اش ویران، و فرزندش کشته خواهد شد حقوقش از بیت المال قطع می‌شود و از حوزه‌ی حکومت من خارج شده است(به این ...

ادامه نوشته »

صاعقه(سلمان هراتی)

بــا زمــزمـــه‌ی بــلنــد تــوحیـد آمد بــالــای ســر شــهیــد جــاوید آمد از زخم عـمیق خویش سر زد زینب چون صاعقه در غیبت خورشید آمد سلمان هراتی    

ادامه نوشته »

اسب حضرت عباس هم….

این مثل به این حقیقت که همه در تکاپوی روزی‌اند و تلاش در این مسیر را شرط عقل می‌دانند، اشاره می‌کند. سعدی می گوید: رزق هر چند بی‌گمان برسد شرط عقل است جستن از درها؛ وقتی کسی بخواهد به «در پی روزی دویدن همگان و پرهیز مردم از کار رایگان» اشاره کند از این مثل بهره می گیرد؛ به عبارت ...

ادامه نوشته »

آسمان روی زمین افتاد (حامد صافی)

آفـتاب از شرم خورشید آب شد، باران گرفت در گــلوی تـشـنه‌ی پروانه‌ها خون جان گرفت تـیـغ هـم وقـتی که می بوسیـد رگهای تو را لاجرم خون خــورد و بــوی آیــه‌ی قرآن گرفت بـاد در دســتـان عـبـاس تــو آرامــش ســرود لحظه‌ای افتاد دستش بر زمین طوفـان گرفت مـن نـمـی‌دانم چه فکری کرد آن لحـظه فرات کـه رسـیـدن تـا لـب آن کـوه ...

ادامه نوشته »