بسم الله الرحمن الرحیم صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، السلام علی المقطوع الوتین، السلام علی المحامی بلامعین، السلام علی غریب الغربا، السلام علی شهید الشهدا و السلام علی من بکته ملائکه السماء
یکی از کتابهای بزرگ در زمینهی شناخت اباعبدالله الحسین(ع) و فرهنگش و راهش و کربلا و عاشورای او کتاب سترگ و بزرگ «خصائص الحسینیه[۱]» است. که از فقیه و چهره بزرگ علمی و پژوهشگر فرهنگ عاشورا «آقا شیخ جعفر شوشتری (ره)» است. این محقق بزرگوار زندگی و جهتگیریاش را وقف تشریح و تبلیغ فرهنگ عاشورا کرد. تنها فقیه ممتاز، که ویژگیهای اباعبدالله را برشمرده و تا به حال کسی چنین کاری نکرده است. این کتاب برای کسانی که قصد بهرهگیری از فرصت موعظه و روضه را دارند، بسیار خواندنی است و از عالیترین منابع شناخت صفات و ویژگیهای اباعبدالله میباشد. ویژگیهایی که هیچ کس، حتی پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علی(ع) و وجود مقدس پیامبر اکرم(ص) نداشتند. به عنوان مثال او تنها کسی است که اربعین مکرر دارد، حتی پدرش که شهید شمشیر است اربعین مکرر ندارد. تنها کسی که به پارههای بدنش سلام داده می شود، اباعبدالله است و تنها کسی که تربتش ویژگی ممتاز دارد و از آن برای مهر نماز استفاده میشود و ارزش و ثواب فوق العاده دارد، تربت حسین(ع) است. به جز خدا، تنها کسی که لبیک دارد؛« لبیک یا داعی الله» حضرت اباعبداللهالحسین (ع) است. اگر کتابی در کنار این کتاب نوشته شود و به مسئله کربلا از یک منظر و افق دیگر نگاه شود و ویژگیها و مختصات خود حادثه کربلا را که مربوط به شخص حسین(ع) و یارانش است در آن عنوان کنند بسیار خوب است، ویژگیهایی که در هیچ کدام از غزوات و حوادث تاریخی اسلام وجود ندارد. پرداختن به حادثهای ممتاز و بی نظیر که هیچ کدام از حوادث تاریخی همانندش نیست، کاری ارزنده است . واقعیت این است که اگر امام مجتبی(ع) در آخرین لحظات، خطاب به برادرش حسین(ع) فرمود: «لایوم کیومک یا ابا عبد الله» بایدبگوئیم « لا ارض کَأرضک یا اباعبدالله؛زمینی مانند زمین تو نیست ». « لا انصار،کَأنصارک یا ابا عبدالله؛ یارانی مانند یاران تو وجود ندارد. » آنچنان که خود اباعبدالله نیز فرمودند:« بهتر از این یاران، من، یارانی نمیشناسم. تا قیامت هم مثل اینها نخواهد آمد. اگر هم کسانی بیایند؛ آنها قله نشینانی هستند که دیگران در دامنهی آن حرکت میکنند. »
طرح دونکته
الف:درکربلانیروی اضافی وجودندارد
د راین مجال قصد دارم یکی از چهرههای کربلا را، وجود بزرگوار سرباز کوچک اباعبدالله را معرفی کنم و به طرح و بیان اندکی از مشخصات کربلا و حوادث آن بپردازم. قبل از ورود به این بحث لازم است مقدمهای را طرح کنم که این مقدمه ورودگاه مناسبی است تا اضلاع و ابعاد این بحث را در زمان اندک بشناسیم.
نکته اول: در کربلا هیچ کس اضافه نیست. عنصر زائد، اضافی، مزاحم و بیکار در کربلای اباعبدالله وجود ندارد.کسانی وارد کربلا شدند که پس از پالایش در بیست و پنج منزل، از صافیهای گوناگون نیز عبور داده شدند. امام هر موقعیتی و هر حادثهای را بهانهای برای تکاندن و ریزش یاران قرار میداد و از طرفی میکوشید تا هر کس استعداد دارد، جذب شود. قصهی راه اباعبدالله از بیست و هفت ماه رجب یعنی نقطهی شروع حرکت حسین(ع) تا روز عاشورا، هم خواندن است و هم راندن. به تعبیر امروزیها، این از پارادکسهای کربلا است. به تعبیری از مسائل ظاهراً متناقض در کربلا ست. مدام در را بازمیکند، و میفرماید: « بروید، شب است، تاریک است، هیچ کس شما را نمی بیند؛ شب را اشتر راهوار خویش قرار بدهید و از کربلا بیرون بروید.» چندین مرتبه این کار را انجام داد. تا خبر شهادت مسلم رسید، همه را جمع کرد و اولین مخاطبانش را خانوادهی عقیل و برادران مسلم قرار داد. که برای شما کافی است. مسلم شهید شد شما بروید. دیگر زمام بیعت را از گردن شما برداشتم. راه باز است و اذن خروج از کربلا را دارید. در مواردی امام فرمودند: « هر کس میخواهد برود، میتواند دست دیگری را نیز بگیرد و از کربلا خارج شود.» او میخواهد اتفاقی که در نهایت میافتد برای پاکترین و نابترین وخالصترین ها باشد. چرا..؟چون قرار است عالیترین اسوه را به تاریخ عرضه کند. من با مطالعه در کلام تمام معصومین، متوجه شدم فقط یک نفر خود را اسوه معرفی کرده است، آن هم اباعبدالله است. فرمود:« لکم فی اسوه[۲] : من برای همهی شما اسوه هستم.» کربلا یک الگوی کامل و یک سرمشق ممتاز و یک نمونهی بیبدیل و بینظیر است؛که هر چه میخواهید، میتوانید از درون کربلا برای زندگی خود استخراج کنید. مسائل اخلاقی، احکام، سیاست، فرهنگ و در هر زمینهای میتوان به سراغ کربلا رفت. کربلا سفرهی گستردهای است که میتوان کنار آن نشست و از غذای معنوی، روحی، فکری و فرهنگی و سیاسی آن تأ مین شد. حتی تا خود شب عاشورا امام در کربلا را باز میکند. خیلی عجیب است. شخصی به نام « نافع بن هلال » میگوید که: « شب، من و حضرت ابوالفضل العباس، هر کدام در جایگاهی نگهبانی داشتیم. یک دفعه در نیمههای شب، شبحی نمایان شد. با احتیاط شمشیر را کشیدم، نزدیک شدم تا ببینم چه کسی است، دیدم اباعبدالله است. پرسیدم: آقا در این وقت شب، نزدیک به دشمن چه کارمیکنید؟ امام فرمود: اطراف را بررسی میکنم تا ببینم فردا حملهی دشمن از کدام نقطه ممکن است. تا فضای میدان را برای مقابله با دشمن آماده کنم. در این لحظه، در شب دهم، یعنی شب عاشورا که بسیار مهتابی بود، امام دست مرا فشرد و گفت: نافع هیچ کس نیست بعد به افق اشاره کرد و تپهای به من نشان داد که خط الرأس و نقطهی کور میدان بود و فرمود: اگر الان از این جا حرکت کنی و بروی و از این نقطه بگذری، و از پشت تپهها گذر کنی، هیچ کس تو را نمیبیند، امشب از این فرصت و موقعیت استفاده کن و برو. نافع میگوید، من خودم را به پایش انداختم و گریه کردم و گفتم: من با همهی عشقم، آ مدهام تا برای شما فداکاری کنم و شما چنین میگویید؟» معنیاش این است که تا شب عاشورا امام درهای رفتن را گشوده است تا اگر کسانی بخواهند بروند، بروند و فقط عاشقترینها و پاکبازترینها و مخلصترینها در کربلا بمانند. انصافاً ما در تاریخ حادثهای پاکتر، زلالتر و پیراستهتر از کربلا نمیشناسیم. در همه جا ناخالصی هست اما در این حادثه(عاشورا) آدم ناخالص نمیبینید. هیچ شخصی به سپاه عمرسعد ملحق نگشت و از یاران اباعبدالله کسی به صف دشمن پیوند نخورد. امام در راندن، خواندن هم دارد. هر کس را در راه میبیند که استعدادی دارد، دعوتش میکند تا سعادتمند شود و در پیشگاه رسول خدا روسفید باشد. میگوید:« اگر بهشت میخواهی، بیا» حتی به عبیدالله بن حر جُعَفی گفت: « گذشتههای تار تو را میشناسم، عقبههای زندگیت تاریک است و خیلی خیانت کردهای، گناه کردهای، بیا تا سعادتمندت کنم و با من همراه شو. » ولی متا سفانه او چنین نکرد. بلکه اسب خیلی خوبی بنام «ملحقه» داشت که تیز رو بود به امام گفت: میخواهم این اسب را به شما تقدیم کنم تا هر وقت خواستی از میدان فرار کنی، خیلی خوب تو را دور کند و اگر هم خواستی بجنگی اسبی است که خسته نمیشود و شمشیری بینظیر دارم که مانندش نیست. امام فرمود: « نه خیری در اسبت هست و نه در شمشیرت، حداقل از اینجا دور شو که اگر صدای مظلومیت من بلند شد و شنیدی و مرا یاری نکردی خداوند تو را با همهی کسانی که در مقابل من شمشیر کشیدهاند محشور خواهدکرد. چون تماشاگر صحنهی باطل؛ اگر چه دخالت نکند؛ مثل کسی است که در صحنه حضور دارد؛ اگر ستم را ببیند و خروشی نداشته باشد. تفاوت چندانی با کسی که ستم میکند، ندارد.» به هر حال در کربلا هیچ نیرویی اضافی نیست. همه مسؤلیت دارند و نقشهایشان نیز مشخص است. بچههای ۶ و ۷ ساله کارشان معلوم است. وظیفهی حضرت زینب(س) مشخص است و وظایف عبدالله بن الحسن، احمدبن الحسن، ابوبکربن الحسن، قاسم بن الحسن، فرزند خودش علی اکبر همه و همه مشخص نیکو و بجاست. لذا از ویژگیها و درسهای کربلا این است که در هنگام برنامه ریزی برای هر کاری مواظب باشید عنصر اضافی و بیکار نداشته باشید. شما اگر همین نظام مقدس جمهوری اسلامی را بررسی کنید(خودمان را نقد کنیم) و در بعضی مجموعه ها وارد شوید، میبینید که اگر۵۰درصد از نیروها را حذف کنید هیچ اتفاقی نمیافتد. تازه گاهی اوقات کار بهتر هم خواهد شد. در این میان عنصر بی کار، زائد، کمکار، تنبل و اهل رخوت ممکن است نیز باشد. اما کربلا نیروی بیکار ندارد و جالب این جاست که نیروهای آن نیروهایی هستند که نه تنها بیکار نیستند بلکه بسیار پرکارند و فعالیت بسیار دارند. چه فعالیتهای عبادی، چه فعالیتهای درون صحنهی کربلا و چه مسؤلیتهای مختلفی چون گفتگو با دشمن و نگه داشتن همدیگر بسیار زیاد است. در کربلا یاران خیلی کم میخوابند. نماز مغرب را که میخواندند. یکی، دو ساعت میخوابیدند،{رسم کنونی ما شیعیا ن که دو نماز را با هم میخوانیم در روزگار ائمه مرسوم نبوده،آنها نمازها را جداجدا میخواندند.}۱و بعد وضو میگرفتند، نماز عشاء را میخواندند و عبادت میکردند و نماز صبحشان را با وضوی نماز عشاء میخواندند. « و کانوا قلیلاً مِن اللّیلِ ما یهجعون »واقعاً که بایدگفت، این آیه وصف یاران اباعبدالله است. آیا ما میتوانیم در یک اردوی چند روزه چنین شرایطی را بگذرانیم؟ البته که نه. شاید یک دلیل این که امام به حبیب در لحظهی شهادتش فرمود: « تو کسی بودی که هر شب یک ختم قرآن میکردی! » همین معنای شب زندهداری را در بر داشته باشد( ذکر و عبادت در حد و فاصل بین نماز عشاء و صبح و شب زندهداری ). علی الظاهر ختم قرآن در هر شب، مشکل به نظر می رسد. شاید حبیب هر سه روز یک بار قرآن را ختم میکرد. ما گاهی وقت ها سالی یک بار نیز این کار را نمیکنیم. اما در کربلا همهی کسانی که اباعبدالله را دوست دارند و عاشق کربلا هستند، این چنیناند. این وصف دربارهی یاران حضرت مهدی(عج) نیز بیان شده است. روی اسبانشان به خواب میروند. و دوباره بیدار میشوند و آماده هستند و دائم در حال قرائت قرآن و ذکر هستند. لبهایشان همیشه مترنّم و زمزمهگر است. این خصوصیات یاران مهدی(عج)هم هست و همانطورکه میدانید جریان حضرت مهدی(عج) هم بسیار شبیه جریان کربلاست و اصولاً عصر ظهور آیینهای است که کربلا در آن جلوهگری میکند.
ب:استفادۀ بهینهی از فرصتها و لحظهه
ا فرصتها و لحظههای همهی انسانها مثل هم نیست و حتماً تمام لحظههای زندگی یک انسان هم مثل هم نیست. مثلاً، الان شما به مسجد آمدهاید و نماز خواندهاید. سپس به سخنرانی گوش داده و بعد از آن نیز از نفسی گرم بهره خواهید برد. تا برای اباعبدالله اشکی بریزید. اینها همه لحظههای ناب شما هستند. موقعیتهای مختلف زندگیتان هم اندازه و هم شأن نیستند. مثلا ًممکن است فردی اگر تمام زندگی اش بررسی شود، روی هم رفته، دو یا سه سال خوب بیشتر ازآن به دست نیاید. از مجموعهی نمازهای افراد،گاهی تنها،یک رکوعش که با اخلاص است، پذیرفته میشود. در نماز به همه چیز فکر میکنیم جز به آن کسی که باید نمـــاز برای او باشد. به قــول شاعر :
غیر از خدا که هـرگز در فکر او نبودی هر چیز از تو گم شد وقت نماز پیداست
بلی، ما آدمها گم شدههایمان را در نماز مییابیم به قول« ظریفی »، « ابو علی سینا » هر وقت دچار مشکل میشد دو رکعت نماز میخواند. و بعد از نماز مشکل خودش را حل میکرد. ما از ابوعلی سینا نیز جلوتر رفتهایم. چون در نماز مشکل را حل میکنیم. و نمیگذاریم به بعد از نمــاز بکشد. گاهی از کل نماز فقط یک رکوعش زیباست .انسان در قیامت همان مقدار را در یافت میکند. چرا؟ چون صدق و اخلاص و تقوا را در آن روز میپذیرند:« الاّمن أتی الله بقلبٍ سلیم» ؛آن روز هر قلبی را نمیخرند.خیلی قلبها “قلب” است به معنای خود قلب. کلمهی قلب معنای«ناخالص و ناسره ،» نیز دارد. آن روز قلب سلیم را میخرند. ممکن است انسان عمری نماز بخواند، فقط سه، چهار رکعت را بپذیرند. بخش بزرگی از عمر ما در غفلت سپری میشود. « شیخ بهایی(ره)»یک روز نشست و با خود گفت: بد نیست محاسبهای بکنم، حال که شصت ساله هستم. واقعاً چند سال زندگی مفید کردهام، کمی فکر کرد و با خود گفت: تا ده، دوازده سالگی که هیچ حالیام نبود، بقیهی عمر هم که نصفش را در خواب بودم این هم که هیچی…! این مدت زمان را هم که نشستم و غذا خوردم، جمع که زدم، دیدم وای ! تازه بدهکار هم هستم. «یاقوت حموی» در تاریخ خودش عنوان کرده است که وارد شیراز شدم. به قبرستان رفتم، دیدم روی همهی قبرها بیشتر از سن هفت سال، هشت سال، ده سال، سنی قید نشده بود. اتفاقاً وقتی وارد شهر شدم به اولین کسی که برخورد کردم، پیر مردی بود. جریان قبرستان را برایش توضیح دادم و علت را جست وجو کردم. او گفت: « این سنّ حقیقی آدمهاست که بر مزارشان مینویسیم »سن حقیقی آدم ها همین مقدار است: شش سال، هفت سال و حتی بعضیها هم”صفر” این یعنی در عمر چندین سالهشان هیچ اتفاقی نیفتاده است. به قول مولا:« زندگیاش نوسانی، میان سفره و توالت بوده است.» از اینجا برخاسته و آنجا نشسته و بالعکس، فقط تولید کود حیوانی کرده است و در زندگیاش هیچ کار مفید دیگری انجام نداده است. روایت است که گاهی وقتها انسان از کنار زباله میگذرد و دماغش را میگیرد؛ فرشتهها میخندند و میگویند اینها همانهایی هستند که قربان و صدقه شان میرفتی. خود را فدایشان میکردی. اینک دماغت را میگیری. اگر زندگی بعضی ها را الک کنید و بررسی کنید، فرصتهای از دست رفتهی زیادی را مییابید که حتی گاه بر فرصتهای از دست داده هم اندوهی ندارند. غصهی زمان از دست رفته را نمیخورند.حتی گاهی خوشحالند! یادم هست در دوران کودکی وقتی مدرسه تعطیل میشد. بر روی کتابها ضرب میگرفتیم و میخواندیم: فتیله فردا تعطیله. آن وقت خوشحال بودیم. در آن زمان من به جای این شعر شعری دیگرمیخواندم که:
جانم به فدای روز جمعه
ای کاش همیشه جمعه بودی این بنده همیشه خفته بودی
شاید بعضیها هنوز هم شعارشان در زندگی همین باشد. یک روز، من در گوشهی تقویم نوشته بودم چرا ما همیشه با خرید تقویم، اول به سراغ قرمزها میرویم ! یکی از استادان که خدا او را رحمت کند. میگفت: «اگر یکشنبه تعطیل شود، خیلی خوشحال میشویم؛ چرا که بین التعطیلین اعطل من التعطیل» یعنی، بین تعطیل،دو تا تعطیل،از تعطیل تعطیلتر است. ما برای روزهای تعطیل برنامه داریم اما گاهی برای روزهای جدی کارمان برنامهریزی نداریم متأسفانه قهرمانان تباه کردن فرصتهاییم. و میدانید، بعضی از بزرگترین حوادث درتاریخ، محصول چند دقیقه بیشتر نیست. اگر کسی از اندوختههای ذهنی، تجارب و فکر خویش، کشفی بکند، تمام ارزشش در تاریخ محصول همان چند دقیقهی کشف است. لذا زندگی و لحظهها یکسان نمیگذرند. افرادی که در مسجد نشستهاند بر روی لحظههای گذران آنها،برچسب است که یک قیمت ندارد و برای بعضیها، قیمت فوق العاده دارد و برای بعضی دیگر مقداری نوسان دارد. سعدی میگوید : گر به همه عمر خویش با تو بر آرم دمی حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت اگر یک نفس با خدا زدی، در قیامت همهی آن چیزی که به شما میدهند، همان یک نفس است. بقیهی نفسهای عمر چیزی جز افزودن گازکربنیک جهان و سوراخ کردن لایهی ازن نبوده است. بعضیها فقط زمین را متراکم میکنند و هوا را آلوده! هیچ چیز دیگر در زنـدگیشان نیست، وقتی که میمیرند هیچ اتفاق خاصی نمیافتد و شعاع نامشان حتی به یک کوچه نمیرسد؛ شاید هم بعضیها از مرگ او نیزخوشحال شوند و او را زائد و زالو بخوانند. ارزش لحظات انسانها متفاوت است.گاه کل اعتبار انسان به یک یا دو دقیقه است.
منبع:روز دهم۲، مجموعه سخنرانی های عاشورایی دکتر محمد رضا سنگری، مرکز پژوهش ونشر فرهنگ عاشورا، خورشید بارن، زمستان۸۶،صص۱۰۶-۹۷
پاورقی:
[۱]علامه شیخ جعفرشوشتری، ویژگی امام حسین(ع) را در این کتاب بیان نموده است.
[۲] بخشی از خطبه ی بلند امام حسین
