مکه، سال ۶۰ هجری

پرده چهارم

روایت بدعهدی و بی‌وفایی اهل کوفه، روایت تلخ و جانکاهی است. باور نمی توان کرد که در پهنه تاریخ، روسیاه‌تر و خوارتر از مردمان آن زمان کوفه یافت. آنان که تشنه لبی را برلب بحر کرم و عظمت و عزّت جستند و از دل شعله فروزان ولایت علوی و امامت حسنین، خام به درآمدند و جان بی ارزش خویش را چون زر چنان عزیز داشتند که ذره ای وفا و صفا و مروت، نپار قدم یار گرامی نداشتند و در عین ادعای آرزومندی رخ شاه چو ماه سلطان دو عالم، از ذره ای همت و دلیری دریغ کردند.

آنان که دیو را بر فرشته برگزیدند و میان دولت حکام ظلمت و صحبت خورشید رحمت، زاویه نشین ارباب بی‌مروت دنیا شدند و گوهر پاک ولایت حسینی را به گل و لای پلید خلافت یزید، بدل ساختند.

اهل کوفه بدمردمانی بودند؛ آنان که یار را به دنیا فروختند، چونان نگون بختی که یوسف را به زر ناسره بفروخته بود. در کوی یار کارساز بنده نواز، دل بر مجاز بستند و عهد و پیمان شکستند. عزیزترین مهمان عالم را به خانه خواندند و نیامده از خویش راندند. خود فروشان خموش بی هوشی که در روشنای صبح امید، منکر خورشید شدند و خواب ابدی را طلب کردند.

خاک بر چشمان آن کوفیان آلوده نظر که از رخ جانانه دوست، فروبسته شدند و مردانگی و راستی و فتوت را به زندان حرص و دنیا دوستی، اسیر کردند.

قام، عاجز می ماند از بیان آن همه فرومایگی و خردی و کوته بینی که بلندای بی کران سلاله رسول خدا را چگونه می‌توان نادیده گرفت و چگونه می توان آنچنان دل به نقد سرگرم داشت که غایت آن، تبدیل جاودانگی و هدایت و رستگاری به ننگ و رسوایی و ضلالت باشد.

روایت کوفیان، روایت مال باختگانی است که گوهر بی همتای خود را در مرداب ظلمت و جهالت فرو می افکنند، مراجعانی از کوی آفتاب که معنی نور و هدایت می جویند و سیه دلانی که صبح صادق بر آنان هویدا شده و هنوز در خواب غفلت و گمراهی مانده اند؛ گویی که مرده اند.

نوای نی نوای بی نوایی است و نینوا، اینک روایتگر روسیاهی، بدعهدی و پیمان شکنی کوفیان بی نواست…

 * مکه ـ سال ۶۰ هجری ـ نیمه ماه رمضان

 حسین(ع)، دو رکعت نماز به جای میآورد و از خداوند طلب خیر می کند، آنگاه رو به مسلم که در کنار او نشسته و در انتظار شنیدن سخن اوست می کند و کاغذی را به دست او می سپارد. او را سفارش می کند به پنهان نگاه داشتن آن و مأموریت خود، که حضور در شهر کوفه و آگاهی یافتن از صدق گفته های مردم آنجاست.

 مسلم راهی کوفه می شود. در ابتدا به مدینه می رود. به مسجد پیامبر، برای نماز و خداحافظی با خانواده اش. آنگاه با همراهی دو نفر از قبیله قیس که آشنا به راه بودند، عازم شهر موعود می شود. شهری در عراق که فرسنگ ها دورتر از سرزمین حجاز است. او پیش قدم راه صب‌العبوری شده است که روزی پسر عمویش حسین(ع)، باید از آن عبور کند. راهی که توان و نیرویی فراوان را می طلبد! همراهان او در میانه راه، باز می مانند و تک تک جان می سپارند و او می‌بایست باقی راه را به تنهایی پشت سر گذارد.

 در بیابانی که تنها سکوت حکم فرماست و در افقی دور که جز دشتی بی انتها و کوه هایی در اطراف، چیز دیگری در آن دیده نمی شود.

امام حسین(ع):

           «ألجَوارُ قَرابَهٌ : همسایگی، خویشاوندی است.»

telegram

همچنین ببینید

کربلا – سال ۶۱ هجری – دوم محرم

کربلا – سال ۶۱ هجری – دوم محرم صدای زنگوله اشتران، تنها صدایی است که ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.