خانه / قصه ها و داستانها / داستان از آغاز / کربلا – سال ۶۱ هجری – نهم محرم

کربلا – سال ۶۱ هجری – نهم محرم

کربلا – سال 61 هجری – نهم محرمReviewed by Admin on Jun 5Rating:
عمر سعد، نامه ای را که شمر از سوی عبید الله برایش آورده، باز می کند و می خواند: «من تو را به سوی حسین فرستادم که از او دفع شر کنی! و کار را به درازا کشانی!؟ و به او امید سلامت و رهایی و زندگی دهی!؟ عذر او را موجه قلمداد کرده و شفیع او گردی!؟ اگر حسین و افرادش به حکم من سر فرود آورده و تسلیم می شوند، آنان را نزد من بفرست و اگر از قبول حکم من خودداری کردند، با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا کن که مستحق آنند! چون حسین را کشتی، پیکر او را در زیر سم اسبان لگد کوب کن… پس اگر فرمان ما را اطاعت کردی، تو را پاداش دهم و اگر از فرمان من سر باز زدی، از لشکر ما کناره گیر و مسؤلیت آن ها را به شمر واگذار!…»
عمر سعد، سر را بالا می گیرد و رو به شمر که منتظر پاسخ اوست، می گوید: «خدا خانه ات را خراب کند که این پیغام ننگین را برای من آوردی! سوگند می خورم که تو عبید الله را ازقبول آنچه که من برای او نوشته بودم، بازداشتی و کار راخراب کردی. من امیدوار بودم که کار به صلح تمام شود. حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در کالبد اوست!»
 شمر بی طاقت پاسخ می دهد: بگو بدانم چه خواهی کرد؟ فرمان امیر را اطاعت می کنی یا کنار می روی؟
عمر می گوید: شایستگی این را نداری که امیری لشکر را به تو واگذار کنم! خود این کار را به پایان می رسانم!
شمر از قبیله بنی کلاب بود و ام البنین، همسر علی بن ابی طالب(ع)، که پسرانش در سپاه حسین بن علی(ع) حضور داشتند، نیز از قبیله او بود. پس هنگامی که خواست پیغام ابن زیاد را برای عمر سعد ببرد، از او برای خواهر زادگان خود امان نامه گرفت. در روز نهم، امان نامه را غلام او به سوی خیمه گاه حسین فرستاد. اما فرزندان ام البنین در پاسخ او گفتند: ما را حاجتی به امان نامه تو نیست. امان خدا بهتر از امان عبید الله است! خدا شمر را لعنت کند. ما امان داشته باشیم و پسر پیامبر خدا در امان نباشد!؟
کربلا – سال ۶۱ هجری – غروب روز نهم محرم
امان نامه شمر رد شده است. دعوت به سازش عمر سعد، رد شده است. راه پیش روی یا بازگشت مسدود است. آب فرات بر قافله مسدود است!
از دور صدای هیاهو می آید و صدای پای اسبانی که به تاخت پیش می روند. شمشیر امام، بر زمین فرو رفته و او در کنار خیمه، سر را بر آن تکیه داده و چشم ها را بر هم نهاده است. زینب(س) هراسان به سوی برادرش می رود و در مقابل او زانو می زند: برادرم، آیا این هیاهو و خروش را نمی شنوی که نزدیک می شوند ؟
حسین بن علی(ع) سر را بالا می آورد و به چشمان خواهرش خیره می ماند: همانا رسول خدا را در خواب دیدم که به من گفت تو به نزد ما خواهی آمد.
زینب(س) بی تاب تر از قبل دست بر سر و روی خود می کوبد. حسین بن علی(ع) می گوید: «خواهرم چه جای شیون است! آرام و خموش باش که خدایت تو را رحمت کند.»
عباس بن علی نیز خود را به امام می رساند و می گوید: ای برادر، این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمه ها آمده است! امام از جای بر می خیزد و رو به او می گوید: ای عباس، بر اسب خود سوار شو، و از آن ها بپرس، سبب آمدن ایشان به سوی ما چیست؟
عباس و بیست نفر دیگر از مردان خیمه گاه به سوی سپاهیان عمر سعد می روند و علت نزدیک شدن آنها به خیمه گاه خود را می پرسند و وقتی از نیت آن ها برای جنگ آگاه می گردند، نزد امام باز گشته تا از او کسب تکلیف کنند. پس حسین بن علی(ع) به عباس می گوید: « به نزد ایشان برگرد و امشب را از آن ها مهلت بخواه.»
کربلا را چه باید؟
این سرزمین پرآوازه ی تاریخ!
افتخار به پذیرایی از قافله ای غریب؟
یا شنیدن صدای نجواهای شبانه شان در آخرین شب حضور؟
یا معطر شدن خاکش که واپسین سجده ها را در آغوش گرفته است؟
کربلا را چه باید؟
این سرزمین تشنه سوزان!
شرم از سیراب شدن از خون مسافران خویش؟
یا اشک های سیل آسای دختران و زنان!
کربلا را چه باید؟…
در تاریکی آخرین شب این سرزمین اندوه و بلا، حلقه ای از اصحاب که بر گرد حسین(ع) جمع آمده اند، سخنی باید، تا براضطراب و تشویش فائق آمد. بردلهره هاو دلواپسی ها…
که دیگر زمان برای ساکنان این نقطه از کره خاکی، به پایان رسیده است! و آنکه خود را به اینجا رسانده، گویی از پلی رد شده که با عبور او، فرو ریخته است! اما… شاید هنوز کسی باشد که ذره ای به وابستگی های خود بیاندیشد و از فردای خویش بهراسد!
پس حسین(ع) برای مردانی که در روز بعد به حضور در کارزار جنگ ناگزیرند ، می گوید:
« به راستی که من نه اصحابی را بهتر و وفادارتر از اصحاب خویش می شناسم و نه خانواده ای را که بیش از خانواده ام به بِرّ و نیکوکاری و حفظ پیوند خانوادگی استوار باشند. آگاه باشید که من پیمان خویش را از ذمّه شما برداشتم و اذن دادم که بروید و از این پس مرا بر گُرده شما حقی نیست. اینک این شب است که سر می رسد و شما را در حجاب خویش فرو می پوشد. شب را شتر رهوار خویش بگیرید و پراکنده شوید که این جماعت مرا می جویند و اگر بر من دست یابند، به غیر من نپردازند.»
حسین بن علی(ع)، چه می گوید بر یاران خویش! چرا دل از دست می دهند و زبان به اعتراض می گشایند؟
« چرا برویم؟ که چند روزی بیش از تو زندگی کنیم؟ خداوند این ننگ را از ما دور کند!»
عباس بن علی بر می خیزد و به دنبال او فرزندان مسلم. و پس از آنان مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفی…
ـ « یابن رسول الله، آیا ما آن کسانیم که دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها کنیم در هنگامه ای که دشمن اینچنین تو را در محاصره گرفته است؟ مگر ما را در پیشگاه حق، عذری در این کار باقیست؟»
ـ « نه! سوگند به خدا، تا آنگاه که این نیزه را در سینه دشمن نشکسته و شمشیر بر فرق او خرد نشده، دل از تو بر نداریم. اگر ما را سلاحی نباشد با سنگ به جنگ آنان می رویم…»
ـ « قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند که ما حرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند و وصی او هستی، حفظ کرده ایم…»
شادی بی نظیری در میان اشک ها و گریه های این خیمه گاه نهفته است. دل ها دست به دست هم داده اند و در غربت و تنهایی خویش، دیگری را یافته اند و رو به سوی یک قبله، سر تعظیم فرود آورده اند تا پس از این، بُرندگی شمشیر به آهنگِ موزونِ شعری، تلطیف شود و فوج رنگین خون به سان باران رحمت، از زمین به آسمان ببارد!
به آسمان!
آنکه تنها شاهد همه روز های تنهایی و شب های بیداری این مردان است!
شاهد این شب مناجات…
شب تاریخی…
و چه زیبا شبی است امشب! که باب راز این حادثه جاوید بر آنان گشوده می شود!
 به آنانی که خود حادثه را می آفرینند و در پایان در زیبایی آنچه کرده اند، غرق در لذت و شعف می گردند و در انوار تابان از درهای گشوده، گم می شوند و در آخرین لحظات برای بازماندگان خیمه گاه، دست تکان می دهند!
به امید دیدار!
مبنع: ویژه‌نامه‌ی نی‌نوا، محرم۱۴۲۹ ، مرکز آموزش سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران
telegram

همچنین ببینید

نی نوا – سال ۶۱ هجری

 پرده هفتم از مادر که زاده گشت، حرّ نامیده شد. که یعنی آزاده بماند و ...