خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 41)

شعر های عاشورایی

طلوع بی‌غروب (خلیلی)

ای طلوع بی غروب ، تو انتها نداری وَ اَتَممناها بِعَشر! حج را نیمه تمام رها کرد. از جانب عرفاتِ خاک به سمت میقاتِ افلاک رونهاد. «حجرالاسود» را وا نهاد تا حنجره را برای فریاد بلندترین آواز حقیقت و رساترین ترنم آزادگی، بر بام رفیع‌ترین گودال عالم در جدال خنجرها هجرت دهد. حجرالاسودی سرخ در انتظار توست. ای مسافر کعبه، ...

ادامه نوشته »

صحیفه(واشقانی فراهانی)

اگر نبود که تو مانده ای از آن گُل ها اگر نبود که دارند ریشه سنبُل ها تمام هستی عشق از کف بشر می رفت به زیر سلسله ها، تازیانه ها، غُل ها تو از کدام تباری که هر چه آینه است ترانه خوان تو گشته است مثل بلبل ها ندیده دیده که خورشید را به بند کشند الا که ...

ادامه نوشته »

غرور شکسته(لطیفیان)

تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت از دست هر کسی که نباید سبو گرفت تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت کوچک نشد مقام تو، نه! تازه کربلا – با آب روی ریخته ات آبرو گرفت شرم زیاد تو، همه را سمت تو کشید این آفتاب ...

ادامه نوشته »

برای عشقم اباعبدالله (وحیده افضلی)

در چشمهای خسته ی من موج می زد…اشکی مردد که بریزد یا نریزد خندیدم و خندیدم و خندیدم آری…آنقدر خندیدم به ظاهر…تا نریزد هر روز جاری بوده روی گونه هایم…امروز اما روز میلاد حسین است دورت بگردم ای دل صد پاره ی من ! کاری بکن اشکم همین حالا نریزد امروز روز سوم شعبان …خدایا…این اشکهای خیره ام را دست ...

ادامه نوشته »

کوه نور(سیدمحمدحسین حسینی)

امروز قلب عالم و آدم حرای توست این کوه نور شاهد حرف خدای توست مکّه دگر برای بزرگیت کوچک است فریاد کن رسول، که دنیا برای توست اقرا باسم ربک یا ایها الرسول قران بخوان امین، که همین آشنای توست لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند وقتی که قلب سنگی عُزّی فدای توست خورشید و ماه بین دو ...

ادامه نوشته »

چشم آینه (احمد علوی)

این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت از خیمه های بی سر و سامان گذشته ...

ادامه نوشته »

در ساعتی شگفت…(جعفری)

در ساعتی شگفت، مکعب شکست و بعد مردی به جای قبله ی مردم نشست و بعد رکعـت شـدو نمـاز شدو حمـد و سوره شد آمـد طلسم مسجـدیـان را شکــست و بعد با یک نــفر شبیه خـودش گشـت روبرو خود را گرفت ثانیه ای روی دست و بعد آیات نوبری ز درخت انار چیـد و خواند از تشهدش:از بود و هست ...

ادامه نوشته »

ای بهترین

ای مهربان‌تر از نسیم رنگین‌تر از رنگین کمان شیرین‌تر از طعم عسل تنهاترین نور جهان زیباتر از پروانه‌ها پر نورتر از آفتاب روشن‌تر از آیینه‌ها سرزنده‌تر از روح آب شاعرتر از گنجشک‌ها دریاتر از دریا و رود خوشبوتر از گل‌های باغ ای دلنشین‌تر از سرود بالاتر از هفت آسمان با این که دوری از زمین نزدیک تر هستی، ولی از ...

ادامه نوشته »