خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 25)

شعر های عاشورایی

خواهرم صبور باش(محمدرضا سنگری)

خواهرم صبور باش امشب شام غریبان توست زینب. من در گودال خفته‌ام و نسیمی که از بهشت می‌وزد جای مادرم رگ‌هایم را می‌بوسد. امشب نمازت را نشسته بخوان، شکسته بخوان. قلب تو شعله‌ورتر از خیمه‌هاست. سوخته‌تر از حرم. غم ۱۹ کودک یتیم، قلب داغدیده‌ات را چنگ می‌زند. امشب صدای گریه اصغر نیست. زمزمه‌های اکبر نیست. اسب ابوالفضل در حاشیه خیمه‌ها ...

ادامه نوشته »

سالار زینب (بشری موحد)

قنداقه اش را بست حالا اصغر آماده است سرباز آخر را خودش میدان فرستاده است از موج آغوش پدر تا اوج خواهد رفت از نسل ماهی های دریاهای آزاد است نه ضربت شمشیر می خواهد نه نعل اسب شش ماهه خیلی ارباٌ اربا کردنش ساده است تیر سه شعبه کار خنجر می کند این جا سر، با همین یک تیر ...

ادامه نوشته »

دزفول (خاضعی نیا)

کوچــــــه هایت بوی گنــــدم میدهــد بـــــوی خــــــوب قــــوت مردم میدهد کوچــــه هـــایت کوچه های عاشقی کوچـــــه های تنگ پــــــر از رازقــــــی کوچـــــه هـــــایت کوچـه های آشتی در دل هـــــر رهگــــذر گل کاشتــــــی کوچـــه هایت رو به مسجـــد وا شده پر ز بانـــگ مـرغ خــــوش آوا شـــــده کوچــــه هایت در ســراشیب و صـعود گشتــــــه دائـــــم در قیــام و در قعود کوچـــــه ...

ادامه نوشته »

قرار شد که تو این‌بار دستچین بشوی…(علیرضا بدیع)

قرار بود که با آب و گل عجین بشوی برای اینکه سفالینه‌ای گلین بشوی پیاله‌ای بشوی با شراب‌های مگو و بعد هم‌دهن رب‌العالمین بشوی تو را ملائکه در دست‌شان بچرخانند ایاک‌ نعبد و ایاک‌ نستعین بشوی زمان گذشته و زمین چون کلاف سردرگم قرار شد که تو سر رشته یقین بشوی گل محمدی از فرط باد خم شده بود قرار ...

ادامه نوشته »

میلاد حضرت ابوالفضل العباس(ع)

هنوز صبح نشده بود که علی‌ به خانه آمد و گفت پیش از طلوع آفتاب، ماهتاب خواهد آمد،‌و دردی خفیف ام‌البنین را فرا گرفت درهای آسمان گشوده شد، و فرشته بود که می‌بارید زمانی بعد ماهتاب رشید بنی‌هاشم طلوع کرد پدر دستش را غرق در بوسه کرد و برادران – حسن و حسین- دست دیگرش را زیارت می‌کردند و زینب ...

ادامه نوشته »

ثانیه ی سوختن…(سودابه امینی)

ای شیر وشکر شسته شمیم دهن ات را بگذار ببوسیم حریر بدن ات را بگذار به دور تو بگردیم و بگرییم ای ماه؛ شکوه مژه برهم زدن ات را هنگامه ی تیر است مبادا که بگیرد این خشم دمادم رگ گلبرگ تن ات را دلواپس آنیم که ناگاه ببافد این حرمله در ذهن، خیال کفن ات را درحوصله ی اشک ...

ادامه نوشته »

مبعث رسول اکرم (ص)

گفته بود:” همه‌ی پیامبران، قبل از نبوت چوپانی کرده‌اند.” گفته بودند:” خودتان چطور؟” گفته بود:” من هم گوسفندان مردم مکه را توی سرزمین قراریط چوپانی کردم.” حق هم داشت، برای سر و کله زدن با آدم‌هایی مثل ابوجهل و ابولهب، آدم باید قبلش با بز و گوسفند سر و کله زده باشد. *** فامیل‌هایش را دعوت کرده بود تا حرفش ...

ادامه نوشته »

تقدیم به حضرت زینب (س) (احمد بابایی)

مروه، آئینه ما بود و صفا، آئینه… زده بر سینه ی خود سنگ خدا، آئینه… روزی روضه خود، گوشه چشمش دیدم کی فراموش نموده است مرا آئینه !؟ دست آه تو مگر شانه کند همچو نسیم گر سر نیزه کند زلف رها آئینه… لاله ی فاطمه بر نیزه نظر کمتر کن دو برابر بشود داغ تو با آئینه هرکجا می ...

ادامه نوشته »

آفتاب دانش(بهزاد دانشگر)

پدرش علی بود، پسر حسین و مادرش فاطمه، دختر حسن. نسبش از هر دو طرف به علی می رسید و فاطمه دختر پیامبر. اولین فرزندی بود که هم از نسل حسین بود و هم از نسل حسن. *** زن نشسته بود کنار دیوار. صدای قرچ قرچ و لرزیدن دیوار را همه شنیدند. داشت خراب می شد روی سر زن. ام ...

ادامه نوشته »