خانه / شعر های عاشورایی / متن ادبی / خواهرم صبور باش(محمدرضا سنگری)

خواهرم صبور باش(محمدرضا سنگری)

خواهرم صبور باش

امشب شام غریبان توست زینب. من در گودال خفته‌ام و نسیمی که از بهشت می‌وزد جای مادرم رگ‌هایم را می‌بوسد.

امشب نمازت را نشسته بخوان، شکسته بخوان. قلب تو شعله‌ورتر از خیمه‌هاست. سوخته‌تر از حرم. غم ۱۹ کودک یتیم، قلب داغدیده‌ات را چنگ می‌زند.

امشب صدای گریه اصغر نیست. زمزمه‌های اکبر نیست. اسب ابوالفضل در حاشیه خیمه‌ها قدم نمی‌زند تا آرامش جان کودکان باشد.

خواهرم من در قتلگاه خفته‌ام همسایه‌ام نیزه و شمشیر و خنجر و سنگ و چوب. تشنه نیستم. جدّم تمام عطشم را با لبخندی نوشید و مادرم زهرا به جامی بهشتی مرا نواخت. زینبم امشب تو همسایه خاکستر خیمه‌هایی و من همسایه خاکستر تنور. می‌بینی؟ من امشب را همان‌گونه می‌گذرانم که تو.

امشب شام غریبان توست زینب. بلند گریه نکن. بگذار کودکان تنها پناهگاه خود عمّه را گریان نبینند. پای رفتنم نیست. دست بر بدن نمانده است و اِلّا می‌آمدم به ادب کنار خیمه‌ات دست برسینه می‌گذاشتم و زانو به زانوی صبوری‌ات می‌نشستم. مثل مادرم که اکنون دست برسینه می‌آید به مهمانی تنور؛ تنور خولی.

زینبِ عزیز. کودکان خسته‌اند، گرسنه، تشنه، تنها، داغدار، گوشواره ربوده، تازیانه خورده. می‌دانم تو خستگی و تشنگی و گرسنگی همه را در خویش داری. نمی‌دانم محبّت تو را چگونه پاسخ گویم؟

یادگار پدر و مادرم زینب! صبور باش. من و تو مگر روزی در غریبانه‌ترین شب، تابوت سَبُک مادرم را بر دوشِ زخمی پدر تا غربت بقیع بدرقه نکردیم. مگر من و تو، ابری از خون بر سیمای زیبای پدر ندیدیم. مگر طشتی، پاره‌پاره‌ی زهرابه و خون را مقابل نگاهمان ننشاند.

زینب، ما نسل درد و صبوری، ما سُلاله‌ی مصیبت و رنجیم و در راه دوست کدام درد خیر و کوچک نیست.

زینب، فردای تو دشوارتر است. تازیانه و تمسخر و قاه‌قاه دشمن، از شتر افتادن، برخارستان کشیدن کودکان، نگاهی که از فراز نیزه، از پشت ابر خاکستر تو را می‌بیند. مجلسی که لب و دندان بازیچه‌ی خیزران می‌شود….

زینب صبور باش. من با تو همسفرم، من با سر، تو با پا این راه را خواهیم سپرد.

خواهرم صبور باش، مثل مادرم زهرا در نظاره غم‌های سنگین سینه‌ی علی.

خواهرم صبور باش، امشب آهسته گریه کن بگذار کودکان بخوابند.

فردایی سخت منتظر کودکان است.

خواهرم صبور باش صبور…

 دکتر محمدرضا سنگری

telegram

همچنین ببینید

داستان غدیر به روایت دکتر سنگری

داستان غدیر آفتاب درآبگیر اگر آن روز-هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت- بودیم، چه می‌‌دیدیم؟ ...