خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 19)

شعر های عاشورایی

ده روز تا عاشورا(گام هشتم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز هشتم: عطش بی تاب تان کرده است، نمی توانی دست روی دست بگذاری، باید برای گریه های علی اصغر جوابی پیدا کنی! باید برای ناله های فرزندان ، لبخندی هدیه کنی، باید برای زنان دیگر قبیله قوت قلبی باشی، اما دریغ که آخرین چکامه های مشک ها نیز خشکیده اند و لب های عطش را چاره ایی غیر از ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام هفتم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز هفتم: شاید داغت از این روز شروع شده باشد؛ فرات دیگر به چشمان شما زیبا نیست، فرات ، مثل مردابی در حوالی خشکیدن ها و خشک شدن هاشده است… امروز را مرور می کنی که فرمان منع رسیدن آب به کاروان رسیده است شاید علی اصغر (ع) تلخی خبر را نمی داند که هنوز خنده بر لب دارد؛ شاید ...

ادامه نوشته »

محشر بر نی(عباس احمدی)

چیست این؟ حرمت اولاد پیمبر، بر نی همه ی غربت سی ساله ی حیدر، بر نی چیست این کوچ غریبانه ی یک قافله مرد؟ آخرین هجرت یک دسته کبوتر، بر نی اثر کاریِ هفتاد و دو حسرت، بر خاک سیزده ضربه ی مرگ آور خنجر، بر نی تن بگوییم که بی سر شده، یا سر بی تن نی بگوییم به ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام ششم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز ششم صورت بچه ها را با زلالی آب مشک ها که شستشو می دهی ، قطرات آب با ولع تمام، بر شن ماسه ها می چکند و خاک تفتیدهء دشت، با استثقای تمام، آب را از تن هوا می مکد… نگاه برادر ، آرامت نمی گذارد؛ رازی نهفته در چشمان برادر ، چونان خنجری بر دلت چنگ می اندازد… ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام پنجم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز پنجم: دمدمه های صبح است که صدای شیهه اسبی ، چشم ها را متوجه خود می کند؛ سیاهی نزدیک می شود و “عامر بن ابی سلامه” خودش را به جمع سپاه برادر می رساند. عامر، گَرد از لباس هایش می تکاند و با لبخندی، چشم های مهربان امام را نوازش می دهد.عامر هم مثا ده ها نفر، در تاریکی ...

ادامه نوشته »

حجِّ ناتمام (سعید بیابانکی)

لبان ما همه خشک اند و، چشم ها، چه تَرَند درون سینه ی من، شعرها چه شعله ورند نیامد آن که سبویی عطش، بنوشدمان هزارسال گذشته ست و چشم ها به درند چه رفته بر سَرِ آن دست های آب آور که خیمه های عطش سوز، تشنه ی خبرند؟ کجایی اند مگر این سران سرگردان که از تمام شهیدان روزگار، ...

ادامه نوشته »