خانه / شعر های عاشورایی / غزل (صفحه 15)

غزل

صادقانه (وحیده افضلی)

دوست دارم برایتان امشب، غزلی عاشقانه بنویسم در شب بیست و پنجم شوّال، از شما بی بهانه بنویسم آه آقای آسمانی من… جعفر بن محمد صادق… سر به زیر آمدم! دعایم کن، ساده و خاضعانه بنویسم مکتب جعفری چشمانت… سال ها پیش شاعرم کرده حال با این همه تعلّل، من! آمدم شاعرانه بنویسم حرف ها دارم و نخواهم زد، تو ...

ادامه نوشته »

اسم اعظم (اکبر نبوی)

به روی دستشان نور خدا بود و نفهمیدند تمام حرمت شمس الضحی بود و نفهمیدند نفهمیدند محبوب خدا بر نیزه می خواند تمام ربّنا بر نیزه ها بود و نفهمیدند شکوه آیه ها در نای سرها بود و می جوشید خدا در رازهای کربلا بود و نفهمیدند شبی در آسمان شرکشان خورشید جاری شد سلام “مطلع الفجر” بقا بود و نفهمیدند ...

ادامه نوشته »

کریم… (مرتضی حیدری آل کثیر)

نام تو چیست؟ گفت: به نام خدا کریم از ابتدای واقعه تا انتها، کریم مهمان شعرهای تو امشب منم چه خوب لب های خسته جمله بسازید با کریم بد نیست، سفره با کلمات تو پر شود مهمان توئی! ولی من و این دست، چاکریم لب می زنی به نور دعا، این صدای توست: عرفنی یا الهی بمعناک یا کریم نجوا ...

ادامه نوشته »

خنده آسمان(محمد جواد خراشادی زاده)

آسمان خنده کرد در باران، غزلش قطعه قطعه دریا شد آیه آیه نوشت قرآن را، و در آفاق محشری پا شد بعد از آن مدتی که گمراهان، کارشان یکسره تمسخر بود کوثری تازه تر پدید آمد، و پیمبر دوباره بابا شد از هیاهوی آسمان و زمین، شده عالم شبیه عرش برین آیه آمد ز سمت روح الامین، که قمر در ...

ادامه نوشته »

غزل (مطهره عباسیان)

هر کسی؛ باید از همان اول، فکر پایان این سفر باشد – که قرار ست چند روزی در، منزل خاک مستقر باشد می توانی به این بیندیشی که چگونه برای جان دادن – التماس پدر کند فرزند؛ وقتی او آخرین نفر باشد؟! وَ تصوّر بکن که هجده سال، شاهد قد کشیدنش باشی بیشتر دل به او نمی بندی؟ – به ...

ادامه نوشته »

صحیفه(واشقانی فراهانی)

اگر نبود که تو مانده ای از آن گُل ها اگر نبود که دارند ریشه سنبُل ها تمام هستی عشق از کف بشر می رفت به زیر سلسله ها، تازیانه ها، غُل ها تو از کدام تباری که هر چه آینه است ترانه خوان تو گشته است مثل بلبل ها ندیده دیده که خورشید را به بند کشند الا که ...

ادامه نوشته »

غرور شکسته(لطیفیان)

تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت از دست هر کسی که نباید سبو گرفت تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت کوچک نشد مقام تو، نه! تازه کربلا – با آب روی ریخته ات آبرو گرفت شرم زیاد تو، همه را سمت تو کشید این آفتاب ...

ادامه نوشته »

برای عشقم اباعبدالله (وحیده افضلی)

در چشمهای خسته ی من موج می زد…اشکی مردد که بریزد یا نریزد خندیدم و خندیدم و خندیدم آری…آنقدر خندیدم به ظاهر…تا نریزد هر روز جاری بوده روی گونه هایم…امروز اما روز میلاد حسین است دورت بگردم ای دل صد پاره ی من ! کاری بکن اشکم همین حالا نریزد امروز روز سوم شعبان …خدایا…این اشکهای خیره ام را دست ...

ادامه نوشته »

کوه نور(سیدمحمدحسین حسینی)

امروز قلب عالم و آدم حرای توست این کوه نور شاهد حرف خدای توست مکّه دگر برای بزرگیت کوچک است فریاد کن رسول، که دنیا برای توست اقرا باسم ربک یا ایها الرسول قران بخوان امین، که همین آشنای توست لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند وقتی که قلب سنگی عُزّی فدای توست خورشید و ماه بین دو ...

ادامه نوشته »

چشم آینه (احمد علوی)

این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت از خیمه های بی سر و سامان گذشته ...

ادامه نوشته »