خانه / شعر های عاشورایی / رباعی (صفحه 7)

رباعی

غربت آفتاب(وحید امیری)

او غربت آفتاب را حس می کرد در حادثه التهاب را حس می کرد بی تابی کودکانش آتش می زد وقتی خنکای آب را حس می کرد وحید امیری

ادامه نوشته »

حُر(محمد علی مجاهدی)

می آمد و سر به زیر و شرمنده ی تو با گریه اش آمیخت شکرخنده ی تو ” حر ” بود اسیر، تا امیری می کرد آن روز امیر شد که شد بنده ی تو محمد علی مجاهدی

ادامه نوشته »

دور و بر ما، شمر فراوان دارد !(سیداکبر سلیمانی)

این سر که به روی نیزه ای جا دارد اندوه تلاوتش، تماشا دارد بی شک سر سبز توست اینگونه شگفت جز تو چه کسی از این هنرها دارد ! *** تاریخ، حکایتی پریشان دارد تا در دل آن، یزید جریان دارد صد قرن اگرکه بگذرد، دنیا باز دور و بر ما، شمر فراوان دارد ! *** در وسعتی از غبار، ...

ادامه نوشته »