نزدیک سحر بود. امام علی وضو گرفت. مرغابیهایی که در حیات بودند. به صدا درآمدند، دویدند و با پریشانی بال بال زدند. “ام کلثوم” سراسیمه به حیات آمد و دید مرغابیها با منقارشان عبای پدر را گرفتهاند و رها نمیکنند. خواست آنها را براند، امّا امام علی(ع) با مهربانی گفت: دخترم آنها را به حال خود بگذار، برای من نوحه ...
ادامه نوشته »گل کوچک فاطمه
ماه رمضان بود و سه سال از آمدن پیامبر به مدینه گذشته بود. زن های روزهدار به خانه فاطمه(س) می آمدند. فاطمه(س) در بستر استراحت می کرد و به فکر کودکش بود. در چنین لحظه هایی همه زن ها می ترسند و نگران می شوند.اما فاطمه(س) نگران نبود و نمی ترسید. چشم هایش را بسته بود و با خدا حرف ...
ادامه نوشته »پیامبر(ص)
حضرت محمد(ص) امام حسن و امام حسین(ع) را خیلی دوست داشت؛ یک روز در حالی که امام حسن(ع) را بر دوش راست و امام حسین(ع) را بر دوش چپ گرفته بود؛ به سمت خانهی حضرت فاطمه(س) میآمد. وقتی به منزل رسیدند حضرت فاطمه(س) با چند دانه خرما از آنها پذیرایی کرد و برای کاری بیرون رفت؛ وقتی برگشت دید که ...
ادامه نوشته »نماز قضا
آن روز عصر خانهی مادر بزرگ خیلی شلوغ بود. همه قوم و خویشها آنجا جمع بودند. خاله، عمّه، دایی، وعمو. نسرین هم با پدر و مادرش به خانه عمو رفته بودند. همه خوشحال بودند. بزرگترها مشغول پختن غذا و چیدن میوه و شیرینی بودند. این شلوغی و مهمانی برای این بود که مادر بزرگ از زیارت خانه خدا برگشته بود. ...
ادامه نوشته »گهواره کودک
آسمان مدینه گل باران بود. زمین نزدیک بود از شادی بشکافد. درختهای میوه در باغها به شکوفه نشسته بودند و شاپرکها لابلای آنها بازی میکردند. پیامبر، امام علی و فاطمه از تولد نوزاد خوشحال بودند. پیامبر با نگاهی شیفته به چهرهی لطیف نوزاد خیره شد. و سپس از امام علی پرسید: «اسم فرزندت را چه میگذاری؟» امام علی آهسته گفت:«در ...
ادامه نوشته »مهمان کوچک خدا
روز جمعه و سیزده روز از ماه رجب میگذشت. در روزهای جمعه مردم بسیاری به کنار کعبه میآمدند. آنها هدیهها و قربانیهای خود را به مستمندان میدادند و کعبه را طواف میکردند. آن روز، آسمان صاف بود و در سینهی آبی و زلالش خورشید میدرخشید. تا چشم کار میکرد، در اطراف کعبه جمعیت موج میزد. کنار کعبه، زنی که چهرهای ...
ادامه نوشته »اولین اذان
خورشید وسط آسمان آبی میدرخشید. نسیم ملایمی بر سر نخلها و بامها دست میکشد و میگذشت. آن روز وقتی که فرشتهخدا، جبرئیل بر پیامبر نازل شد، امام علی در کنارش بود. پیامبر آرام و متین کنارش ایستاده بود. جبرئیل با صدای نرم همچون مخمل، اذان و اقامه را برای پیامبر خواند. چشمهای پیامبر فراخ شد و چهرهاش از شادی درخشید. ...
ادامه نوشته »تسلی بخش بابا
روزی یکی از مشرکین مکه پیامبر اکرم(ص) را در کوچه ملاقات کرد و مقداری خاکروبه بر سر و صورت آن جناب پاشید. پیامبر(ص) چیزی نگفت و با همین حال وارد خانه شد. حضرت فاطمهالزهرا(س) به استقبال آن حضرت شتافت. آب آورد و با چشم گریان سر و صورت پدر را شست. پیامبر(ص) فرمود: دخترم؛ گریه نکن، مطمئن باش که خدا ...
ادامه نوشته »به من بگو پدر
صدای پای بابا بود. اتاق ها پراز عطر گل محمدی شد. بابا تا فاطمه را دید، دست هایش را با مهربانی باز کرد و گفت: "سلام دختر عزیزم" فاطمه(س) با خوش حالی جلو رفت تا دست او را ببوسد. بابا، صورت دختر بهتر از گلش را بوسید. حالش را پرسید. بعد نشست و به پشتی سادهی اتاقش تکیه داد. گنجشکها ...
ادامه نوشته »دعا در حق دیگران
یکی از نکات بارز در زندگی حضرت زهرا(س) عبادتها و مناجاتهای آن حضرت با پروردگار خویش است. پیامبر(ص) در اینباره میفرمایند:«و اما دخترم فاطمه(س)! او سرآمد زنان عالم است… وچون در محراب عبادت در برابر پروردگارش قرار میگیرد نور او برای ملائکهی آسمان پرتوافشانی میکند همانگونه که نور ستارگان برای اهل زمین روشنایی میدهد و خداوند عزّوجلّ به فرشتگانش میفرماید: ...
ادامه نوشته »