صدای زیبا

صدای زیباReviewed by Admin on Jul 28Rating:

نزدیک سحر بود. امام علی وضو گرفت. مرغابی‌هایی که در حیات بودند. به صدا درآمدند، دویدند و با پریشانی بال بال زدند. “ام کلثوم” سراسیمه به حیات آمد و دید مرغابی‌ها با منقارشان عبای پدر را گرفته‌اند و رها نمی‌کنند. خواست آنها را براند، امّا امام علی(ع) با مهربانی گفت: دخترم آنها را به حال خود بگذار، برای من نوحه می‌خوانند. دلم گواهی می‌دهد که به زودی کشته خواهم شد.
امام علی (ع) پا به کوچه های سرد و گرفته کوفه گذاشت و به طرف مسجد براه افتاد.
سکوت بود و نرمه بادی که از میان نخلستانها می‌آمد و موههای سفید و محاسن بلندش راپریشان می‌کرد. با صدای گامهای خسته او، نخلها می‌لرزید و در گوش هم آهنگ غمگینی را نجوا می‌کردند. کم کم آسمان بغض کرد و ابری تیره، سراسر آن را پوشاند.
امام علی کوچه‌های باریک و خانه‌های گلی را پشت سر گذاشت و به مسجد رسید. قندیلهای مسجد خاموش بود. در همان تاریکی چند رکعت نماز مستحبی خواند و آنگاه به بام مسجد رفت. ناگاه صدای زیبای اذان امام علی(ع) در کوچه‌های کوفه پیچید. با شنیدن صدای اذان، مسلمان‌ها کم کم به مسجد می‌آمدند. بعد از اذان امام رو به سپیده دم کرد و با آرامش عجیبی گفت:
_ ای صبح! ای سپیده دم! ای فجر! از روزی که علی چشم به این دنیا گشوده است، آیا روزی بود که تو بدمی و چشم علی در خواب باشد؟
بعد از پله‌ها پایین آمد و در صحن مسجد با صدای بلند گفت: «وقت نماز است!» کسانی که در مسجد خواب بودند، بیدارشدند. “ابن ملجم” که شمشیر زهرآلودش را زیر لباس پنهان کرده بود، چشمهایش را گشود.
امام علی در محراب کوچک مسجد به نماز ایستاد. بوی گلهای بهشت در فضای مسجد پیچید. صدای بال فرشته ها به گوش رسید.
وقتی که در رکعت اول سرازسجده برداشت، ابن ملجم شمشیرش را بر فرق سر او کوبید.
آه! گویی که در یک لحظه همه‌ی مسجد کوفه لرزید؛ گلها پرپرشدند؛ فرشته ها گریستند؛ پرنده‌ها به آسمان بال گشودند و وحشت‌زده ناله کردند…
امام علی در حالی که خون سرش روی محاسن سفیدش جاری شده بود، با صدای آسمانیش گفت:
_ به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم! این همان وعده‌ای است که خدا و رسولش به من داده بودند…
دو روز بعد، تمام کوفه یک چشم شده بود و آن چشم درفراق امام علی اشک می‌ریخت.
نویسنده: ناصر نادری

telegram

همچنین ببینید

ماه شب چهاردهم

ماه شب چهاردهم «ابراهیم بن محمد» شبانه و هراسان از «نیشابور» گریخت. او سوار بر ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.