خانه / خانم عماد (صفحه 11)

خانم عماد

خورشید نیزه(محمود سنجری)

تــــــو شــــور عاشقی در سر نداری بـــــه دل غــــــیـــــر از غم دلبر نداری دلا خـــــورشـــــید را بــــر نیزه  کردند تــــــو صـــــبــــح عشق را باور نداری! محمود سنجری

ادامه نوشته »

آرزوی آب(سعید بیابانکی)

پرده برمی‌دارد امشب آفتاب، از نیزه‌ها می‌دمد یک آسمان خورشید ناب از نیزه‌ها می‌شناسی این همه خورشید خون آلود را آه ای خورشید زخمی! رخ متاب از نیزه‌ها کهکشان است این بیابان، چون‌که امشب می‌دمد ماهتاب از خیمه‌ها و آفتاب از نیزه‌ها ریگ ریگش هم گواهی می‌دهد روز حساب کاین بیابان، خورده زخم بی‌حساب از نیزه‌ها یال‌های سرخ و تن‌هایی ...

ادامه نوشته »

غزال خسته(احد ده بزرگی)

شــــقــــایق داغ را تــــفســـیر می کرد کـــــتـــــاب دل ز خــــــون تقریر می کرد به پــــیــــش چشم زیــــنب گرگ کوفی غـــــزال خـــــســــــته را  زنجیر می کرد احد ده بزرگی

ادامه نوشته »

آبروی زمزم(علیرضا قزوه)

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود شروع عشق آغاز غزل شاید همان دم بود نخستین اتفاق تلخ‌تر از تلخ در تاریخ که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود دلش می‌خواست می‌شد، آب شد از شرم اما ...

ادامه نوشته »

یک تغزل تشنگی(امیر مرزبان)

آفتاب آن روز در خون جگر سر کرد و رفت دشت را لبریز از گلهای پرپر کرد و رفت سرو روی شانه های سوگوار قتل گاه لحظه ای کوتاه را یاد صنوبر کرد و رفت: «رود لبریز از علمدار است و او لبریز عشق یک تغزل تشنگی تقدیم مادر کرد و رفت» روی دستان که جاری شد ندای العطش؟ رود ...

ادامه نوشته »

تفسیرقنوت(پری انصاری)

ای حضرت وفاداری… آن لحظه که میان دو رود، همه ی هستی را بدرود می گفتی… آن لحظه که نماز غیرت را روی آبهایی که از بی قراری هذیان می گفتند در معرض چشم زمین و زمان بی آداب اقامه می کردی… دست های بریده ات قنوت را تفسیر می کرد و در امتداد ربّنای زلالت همه ی موجها آمین ...

ادامه نوشته »

شفا(احد مشجری)

مطاف اهل دل ، خاک حسین ا ست فلک در عرش، غمناک حسین ا ست شنیدم هاتفی در گوش جـان گفــت: شفا در تربت پاک حسین(ع) اســت احد مشجری

ادامه نوشته »

التهاب(پروانه نجاتی)

چه قدر صبر کند گریه های کودک را بغل کند و بچرخاند این عروسک را چقدر دور زند:لای ـ لای ـ لالایی به زور خواب کند این نگاه کوچک را چقدر لب بگذارد به خشک لب هایش و شیر گریه کند التهاب کودک را چقدر سر بکشد سمت خیمه عباس دوباره بغض کند آن امید اندک را تمام هستی او ...

ادامه نوشته »

بانگ عطش(کریم رجب زاده)

نمــی‌دانم چرا اکبـــر نیــامــد چــراغ خـــانـــه‌ی مـادر نیامد نمی دانم چرا بانگ عطش از گلـــوی نــازک اصـــغـــر نیامد کریم رجب زاده

ادامه نوشته »