موقعیّت و اوضاع: آرامش نسبی قبل از جنگ
اوضاع دو لشگر: در حال آماده باش
وضعیّت سپاه عمرسعد: آمادهسازی نیروها برای جنگ. آخرین نشست فرماندهان و تصمیمگیری نهایی.(ابتدا تیرباران سپس حمله)
وضعیّت سپاه اباعبدالله: آخرین آزمون و پالایش، زمینهسازی روحی و جسمانی برای نبرد صبح. گفت و گوی یاران با هم برای آمادگی بیشتر و نبرد عاشقانهتر.
نخستین اقدام اباعبدالله پس از امان خواستن: امام پس از امان، یاران را جمع کرد و فرمود: دور خیمهها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش روشن کنید تا از یک طرف درگیر باشیم و به حرم پیامبر دست درازی نکنند. یاران خارها و هیزمهای بیابان را جمع کردند و در خندق انداختند و آتش زدند.
نقل دیگر آن است که امام فرمود: خیمهها را به هم نزدیک و طنابها را درهم کنید تا امکان نفوذ دشمن نباشد و تنها از یک سو بجنگیم. در نتیجه از سمت راست، چپ و پشت سر خیمهها محافظت میشدند و دشمن جز از روبهرو امکان درگیری نداشت.[۱]
گزارش امام سجاد(ع) آخرین تصفیهها و اتمام حجّتها: امام در آغاز شب یاران خویش را جمع کرد. امام سجاد(ع) میفرماید: در آن هنگام من سخت بیمار بودم. خودم را به زحمت نزدیک کردم تا سخنان پدر را بشنوم.
امام فرمود: خدا را به بهترین ثنا و سپاس میستایم و در سختی و آرامش شکر میگویم. خدایا، ستایشگر توام
به پاس اینکه ما را با پیامبری(محمّد(ص)) عزّت و کرامت بخشیدی، قرآنمان آموختی و دین شناس و فقیهمان ساختی و گوش و چشم و دل آفریدی و ما را از مشرکان قرار ندادی.
باری، من یاران و همراهانی و وفادارتر و بهتر از یاران خودم و خانوادهای نیکوکارتر و دل بستهتر از خانوادهی خودم سراغ ندارم. خدایتان پاداش نیک عنایت کند. آگاه باشید که فرجام فردایتان را با این دشمنان به خوبی میدانم. شما را آزاد میگذارم، همه با فراغ خاطر بروید که من بیعت خویش را از شما برداشتم. شب همه جا را پوشانده است این تاریکی را مرکب راهوار خویش سازید و بروید.( تاریکی پردهی شرمی است که هیچ کس دیگری را نمیبیند تا شرمسار رفتن باشد).
در برخی کتب این نکته نیز هست که امام فرمود: هر کس دست دیگری یا یکی از مردان ما را بگیرد و در این تاریکی شب بروید و مرا با این گروه(دشمن) تنها بگذارید که آنان جز مرا اراده نکردهاند و اگر بر من دست بیابند از پی شما نخواهند آمد.
در برخی کتب هست که امام خطاب به خانوادهی حضرت مسلم فرمودند: شما بروید، شهادت مسلم شما را کافی است.[۲]
عکسالعمل یاران و خویشاوندان: پس از خطبهی امام و دعوت به بازگشت، خون غیرت در رگان یاران جوشید. پس یک یک برخاستند و اعلام وفاداری کردند. نخستین کسی که سخن گفت ابوالفضلالعبّاس بود وی برخاست و گفت: به خدا قسم هرگز چنین نخواهیم کرد. خدا آن روز را نیاورد که بعد از تو زنده باشیم. دست از تو برنمیداریم و ایثار جان در راه تو را سعادت و کامیابی میدانیم.
پس از وی دیگران برخاستند و سخن گفتند.
پسران عبداللهبنجعفر نیز گفتند: برای چه چنین کنیم(تو را رها کنیم)؟ برای اینکه زنده بمانیم؟ خداوند هرگز آن روز را نیاورد(ما زنده باشیم و تو نباشی).
امام به خانوادهی مسلم(برادران و فرزندان) فرمود: شما بروید و من اجازهی رفتن میدهم.
آنان یک صدا گفتند: سبحان الله! مردم دربارهی ما چه خواهند گفت؟ بگویند ما بزرگ و سیّد و عموزادهمان را که بهترین عموها بود در کام دشمن واگذاریم. نه تیری انداختیم نه نیزهای به کار بردیم. نه شمشیر زدیم و نه میدانیم بر سر او چه آمد. نه هرگز چنین نخواهیم کرد بلکه جان! مال، زن و فرزندانمان را در راهت فدا میسازیم و همراه تو میجنگیم تا همان شود که برای تو پیش میآید (به شهادت برسیم). خداوند زندگی پس از تو را زشت گرداند.
پس از سخنان خویشاوندان اباعبدالله، نوبت به اصحاب رسید. مسلمبنعوسجه، یار پاکباز اباعبدالله برخاست و گفت: ما تو را رها کنیم؟ هرگز! در پیشگاه الهی چه عذری خواهیم داشت؟ بدان که رهایت نمیکنیم تا نیزه در سینهی دشمنانت بکوبیم و چنان با شمشیر بجنگیم که تنها دستهی شمشیر در دست بماند. اگر سلاح جنگی نداشته باشیم با سنگ خواهیم جنگید. به خدا سوگند هرگز دست از تو برنداریم تا در پیشگاه الهی معلوم شود که حرمت پیامبر را دربارهی تو پاس داشتهایم. سوگند به پروردگار اگر بدانم کشته میشوم سپس زنده میشوم، آن گاه مرا میسوزانند و دوباره زنده میکنند و خاکستر سوختهام را به باد میدهند و ۷۰ بار این کار را میکنند دست از تو برنمیدارم تا مرگ را در یاری تو ادراک کنم، چگونه چنین نکنم با این که میدانم مرگ یک بار بیش نیست و پس از آن ارزش و کرامتی پایان ناپذیر خواهم یافت.
پس از سخنان مسلمبنعوسجه، زهیربنقین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، دیگر بار زنده شوم، دوباره کشته شوم و تا هزار بار این مرگ اتّفاق افتد امّا بدانم با مرگ خود از کشته شدن تو و جوانان خاندانت جلوگیری میکنم.
دیگر یاران نیز برخاستند و سخنانی، همچون یاران پیشین طرح کردند.
نوشتهاند: سعیدبنعبدالله حنفی نیز گفت: به خدا قسم تو را رها نمیکنیم تا خداوند ببیند در غیبت رسول خدا کوتاهی نکردیم. به خدا سوگند اگر بدانم کشته میشوم سپس زنده میشوم، سپس مرا میسوزانند و دیگر بار زنده میشوم و تا نود بار این کار ادامه یابد رهایت نمیکنم تا در پای تو شهید شوم.»
امام در پاسخ یاران فرمود: پس بدانید همگان کشته خواهید شد و هیچ کس باقی نخواهد ماند. خداوند به همه پاداش خیر عنایت فرماید.
پس از این گفت و گوها امام به خیمهی خویش بازگشت.[۳]
گزارش امام حسن عسکری(ع): در تفسیر امام حسن عسکری(ع) ذیل آیهی شریفهی ۳۴ سوره بقره: وَإذ قُلنَا لِلمَلَائِکَهِ اسجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا إِبلِیسَ أبَی وَ استَکبَرَ وَ کَانَ مِنَ الکَافِرِینَ، میفرماید: در آن وقت که حسین(ع) و یارانش با لشکر یزید مواجه شدند. امام به سپاه خویش فرمود: شما از بیعت من رهایید به قبیله و دوستان خویش بپیوندید و به خاندان خود فرمود: شما نیز آزادید که از من جدا شوید زیرا تاب مقاومت در برابر این قوم را که از نظر عدّه و عُدّه چند برابر شمایند ندارید و مقصود آنان جز دسترسی به من نیست مرا با آنان تنها بگذارید که خداوند عزیز و با جلال عنایت خود را از من دریغ نخواهد داشت و از توجّه نیک خویش همچون گذشتگان پاک و طیّب، بی بهرهمان نخواهد گذاشت.
سپاه پراکنده شدند ولی خویشان و یاران نزدیک نپذیرفتند که بروند و گفتند: ما از تو جدا نخواهیم شد تا همان اندوه و مصیبتی که به تو میرسد به ما نیز برسد که نزدیکترین حالات ما به خداوند هنگامی است که با تو باشیم.
حضرت اباعبدالله(ع) فرمود: اکنون که خود را همچون من آمادهی شهادت کردهاید بدانید که تنها با تحمّل ناگواریهاست که خداوند آن پایگاه و جایگاه رفیع بهشتی را به بندگان خود میبخشد و خداوند اگر چه مرا همچون نیاکانم که من آخرین بازماندهی ایشان در دنیایم به کراماتی که با آن تحمّل ناگواریها آسان میشود مختص فرموده است ولی برای شما نیز پارهای از کرامات خداوندی باشد.
آگاه باشید که شیرینی و تلخی دنیا همچون خواب است و بیداری حقیقی در آخرت است. رستگار کسی است که در آخرت رستگار شود و بدبخت کسی است که در آخرت بدبخت باشد.
ای گروه دوستان و همدلان که به ما پیوستهاید آیا از آغاز کار خود و شما با خبرتان نکردم تا شکیب در راه باورها و آرمانها آسانتر شود؟
خدای تعالی چون آدم را آفرید و آراست و اسماء را به او آموخت و آنان را به فرشتگان عرضه کرد، محمّد و فاطمه و حسن و حسین را اشباح پنجگانه در پشت آدم نهاد. در حالی که انوارشان در آفاق آسمانها و حجابها و بهشتها و کرسی و عرش میدرخشید. خدا برای تکریم آدم به فرشتگان فرمود تا بر او سجده کنند.
و تکریم خداوندی آدم از آن روست که او را برای آن اشباح– که انوارشان همهی آفاق را پوشانده بود– ظرفیت داد. پس همه سجده کردند مگر ابلیس که از تواضع برشکوه کبریایی حق امتناع ورزید و فروتنی برای انوار ما خاندان عصمت را نپذیرفت با این که همهی فرشتگان تواضع کردند. پس ابلیس تکبّر ورزید و خود را برتر دید از این رو از کافران شد.».[۴]
گزارش حضرت سکینه(س): شب، روشن و مهتابی بود. من میان خیمه نشسته بودم که ناگهان از پشت خیمهها صدای گریه و زاری شنیدم. نگران بودم که زنان متوجّه بیرون آمدن من باشند آرام بیرون آمدم. مسیر صدا را تعقیب کردم ناگاه دیدم پدرم نشسته و اصحاب گرداگرد او حلقه زدهاند و میگرید و میگوید: بدانید شما با من همراه شدید چون میدانستید که من نزد مردمی میروم که با زبان دل خود با من بیعت کردهاند اینک امر وارونه شده است زیرا شیطان بر ایشان چیره گشته و یاد خدا را فراموششان کرده است و اکنون هیچ آهنگی جز کشتن من و مجاهدان همراه من و اسارات پس از غارت حریم من ندارند. بیم دارم که ندانید یا بدانید و شرم کنید نزد ما خاندان پیامبر مکرم حرام است. پس هر کس کشته شدن با ما را نمیپسندد برگردد که شب، پوشش است و راه بی خطر و وقت(رهایی) دیر نیست.
هر کس با جانِ خود، ما را یاری دهد فردای قیامت در حالی که نجات یافته از خشم خداست با ما در بهشت خواهد بود. جدّم رسول خدا فرمود: فرزندم حسین، در دشت کربلا غریب و تنها و تشنه و بی کس کشته خواهد شد. هر که او یاری کند مرا و فرزندش قائم آل محمّد را یاری کرده است و چنان چه با زبان خود ما را یاری کند روز قیامت در حزب ما خواهد بود.
سکینه فرمود: به خدا سوگند سخن پدرم پایان نیافته بود که حدود ده بیست نفر رفتند و جز هفتاد و یک مرد با او نماند. پدر خود را دیدم که سر به زیر دارد. گریه و اشک بر من هجوم آورد و نگران بودم که صدایم را بشنود.
سرم را به آسمان برداشته عرض کردم! خدایا ما را تنها گذاشتند، آنان را خوار کن و هیچ دعایی از ایشان را مستجاب نکن و پریشانی را بر آنان مسلّط کن و در قیامت از شفاعت جدّم محرومشان دار.
با چشمان اشک آلود برگشتم. عمّهام امکلثوم مرا دید فرمود: دختر جان چرا ناراحتی؟
آن چه دیده بودیم بازگو کردم او(بیتاب شده) فریاد زد: واجدّا، واعلیّا، واحسیّنا، واقلّه ناصرا چگونه از دشمنان برهیم؟ برادر جان! کاش عوض از تو را میپذیرفتند و رهایت میکردند که برای هدایت این نامردان جوار جدّ خود را ترک گفتی و از آن فاصلههای دور، ما(حرم خود) را به این دشت بلا آوردی.»
پس صدای گریه و شیون از ما برخاست. پدرم صدای ما را شنیده، دل تنگ و گریان به سوی ما آمده فرمود:«چرا میگریید؟»
امّکلثوم عرض کرد: برادر جان! ما را به حرم جدتان بازگردان.
فرمود: خوهر جان! من راهی برای بازگشت ندارم.
عرض کرد: پس به ایشان منزلت جدّ و پدر و مادر و برادر خود را یادآور شو.
فرمود: تذکّر دادم و نپذیرفتند اندرز دادم و نشنیدند. آنان هیچ آهنگی جز کشتن من ندارند و شما را بایسته است که مرا بر این خاک پایدار ببینید ولی شما بانوان را به تقوای خداوند که پروردگار خلایق است و صبر بر بلاها و پنهان کردن نزول مصائب توصیه میکنم و جدّ شما– که در فرمودهاش خلافی نیست– به این نوید داده است، شما را به خدای یگانهی بی نیاز میسپارم.
سپس ساعتی گریستم و امام این آیه را تلاوت میکرد: «وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لَکِن کَانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ» (بقره ۵۷)».[۵]
پالایش دیگر: حضرت اباعبدالله برای ساختن نهضتی پاک و پالایش یافته و سرمشقی بینقص و روشن، اعلام کرد هر کسی دِینی بر گردن دارد و بدهکار است و نپرداخته است با من در جهاد شرکت نکند[برود] پس از اعلام امام، یکی از یاران گفت: من بدهکارم امّا همسرم تضمین کرده است که بدهکاری مرا بپردازد. امام فرمود: چه اعتمادی به این ضمانت هست؟.[۶]
این نکته ظریف و لطیف، جایگاه و پایگاه یاران امام را روشن میکند و بایستههای مجاهدان و پاکبازان راه خدا را. آیا در آخرین عاشورای عالم– ظهور حضرت موعود– آن حضرت نیز این گونه تصفیه نخواهد کرد؟
وارستگی اخلاقی، روحی، حُسنِ معاملات با مردم و قطع همهی تعلقات و وابستگیها و داشتن جانی آزاد و غیر مدیون، لازمهی مجاهدت فی سبیل الله است.
نمونهی درخشان دیگر از وارستگی و پاکبازی: برخی این حادثه را در روز عاشورا دانستهاند که یکی از سپاهیان عمرسعد یا سواری از لشکر دشمن پیش آمد و گفت: «محمدبنبشرحضرمی(محمد بن بشیر حضرمی) کیست؟ محمدبنبشیر پیش آمد و گفت: چه شده است؟ آن سوار اطّلاع داد که فرزند تو در سرزمین ری اسیر شده است با من بیا تا برای رهایی او اقدام کنیم.
محمدبن بشیر گفت: «بیایم چه کنم؟ من پاداش مصیبت(داغ کشته شدن) او و خود را از خداوند امید دارم.»
اباعبدالله الحسین(ع) همین که شنید فرمود: رحمت خدا بر تو باد من بیعت خویش از تو برداشتم برو و برای آزادی فرزندت اقدام کن.
محمدبنبشیر گفت: درندگان بیابان مرا قطعه قطعه کنند اگر از تو جدا شوم.
امام، پنج قطعه لباس به ارزش هزار دینار به محمّدبنبشیر داد و فرمود: اینها را برای آزادی فرزندت بفرست.[۷]
شیرینتر از شهد: یکی از گزارشهای حماسی و شکوهمند درباری شب عاشورا، گفت و گوی قاسمبنالحسن با عموی خویش است.
آیا این گفت و گو در همان نشست اوّل شبانه و تصفیهی یاران بوده است یا در نشستی دیگر، به درستی معلوم نیست. احتمالاً چند بار این نشست شبانه و تصفیه اتّفاق افتاده است.
وقتی یاران امام اعلام وفاداری کردند امام فرمود: یاران من! فردا من کشته میشوم و شما نیز همگی کشته خواهید شد و یک نفر باقی نمیماند. عرض کردند: سپاس خدایی را که ما را به یاری تو تکریم فرمود و شرافت شهادت در رکاب تو را نصیبمان کرد. ای فرزند رسول خدا آیا خرسند نباشیم که با تو در درجهی تو باشیم؟»
امام فرمود: خدا همهی شما را پاداش نیک دهد و آنان را دعا کرد.
در این هنگام قاسمبنالحسن که در میان جمع نشسته بود به گمان این که ممکن است تنها مردان جنگی مشمول شهادت باشند و دشمن با کودکان و نوجوانان کار نداشته باشد پرسید: آیا من نیز کشته میشوم؟
امام مهربانه پرسید: «یا بُنّی کیف الموت عندک؟ فرزندم مرگ در نگاه تو چگونه است؟
[جالب است که پرسش را با پرسش جواب می دهد]قاسم گفت: عموجان! احلی من العسل از عسل گواراتر است.
امام فرمود: آری به خدا، عمویت فدایت باد تو نیز از کسانی هستی که پس از گرفتاری بزرگی در رکابم به شهادت میرسی و فرزندم عبدالله نیز.
قاسم گفت: عموجان! آیا آنان به زنان هم حمله میکنند که عبدالله شیرخوار نیز کشته میشود؟
امام پاسخ داد: عمویت فدایت باد. عبدالله وقتی کشته میشود که من در میدان کارزار از تشنگی بیتابم و به خیام باز میگردم تا آبی و شیری پیدا کنم، ولی هرگز نمییابم. در این هنگام میگویم فرزندم را بیاورید تا از بوسهی کام او بنوشم. او را آورده بر دو دستم مینهند و من او را نزدیک لبان خود میکنم که ناگاه فاسقی تیری میافکند و گلوی او را میشکافد. او دست و پا میزند و خونش در دستانم جاری است که او را به آسمان بر آورده و میگویم: خدایا صبرمان ده و این را در حساب خود بگذار. پس در حالی که آتش خندقِ پشت، گداخته است مرا آماج تیرهایشان قرار میدهند من نیز در تلخترین لحظات دنیایم برآنان یورش میبرم و آن چه مشیّت خداست رخ میدهد.[۸]
آن چه در این گفت و گوی لطیف و شیرین دیده میشود نوع روابط میان قاسم و اباعبدالله است. رابطهی عاطفی، احترام آمیز و پاسخهای مناسب به نوجوانی بصیر، عارف و پاکباخته است.
نشان دادن بهشت به یاران: امام سجاد(ع)، میفرماید: در شب عاشورا پس از آزمون اباعبدالله و اعلام وفاداری یاران، امام به یاران خویش فرمود: سر بر دارید و به جانب آسمان بنگرید. یاران سر برداشتند و منازل خویش را در بهشت مشاهده کردند. حضرت یک یک یاران را صدا میزد و جایگاه هر کس را در بهشت به او نشان میداد شوقی عجیب یاران را فراگرفته بود به گونهای که روز بعد همگان زخم تیر و نیزه را مرهم سینهی خویش میدانستند. آنان با مشاهدهی رحمت پروردگار و نعمتهای بهشت و وصل محبوب، بیتاب لحظهی شهادت شدند.[۹]
گزارش شگفت دیگر از شب عاشورا: هر چند این گزارش را به روز عاشورا هم نسبت دادهاند امّا عمدهی روایات آن را در شب عاشورا دانستهاند. روایت این است که امام حسین(ع) در این شب، خطاب به یاران فرمود: رسول خدا با من میگفت: فرزند گرامی، زود باشد که تو را به سرزمین عراق و به زمینی ببرند که پیغمبران و اوصیای ایشان یکدیگر را در آن ملاقات میکنند و نام آن سرزمین “عمورا” ست و تو در آن صحرا شهید خواهی شد با گروهی از یاران که زخم شمشیر برایشان دردآور نخواهد بود.
سپس اباعبدالله این آیه را قرائت فرمود: یا نارٌ کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم.»
سپس حضرت اباعبدالله فرمود: بشارت باد شما را که به نزد پیامبر میرویم و در پیشگاه آن بزرگوار خواهیم بود.
آن چه خدا اراده کند. پس نخستین کسی که در عصر رجعت باز میگردد و سر از خاک بیرون میآورد من هستم. من همراه با بازگشت امیرالمؤمنین علی(ع) باز میگردم درست همان زمان که قائم آل محمّد ظاهر شود. پس از آن گروهی از آسمان بر من نازل میشوند که پیش از آن بر هیچ کس نازل نشدهاند. پس بر اسبانی ابلق(سیاه و سفید) که پیش از آن هیچ کس بر آنها سوار نشده است جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و سپاهیان فرشته و پیامبر(محمّد) و علی و برادرم، سوار خواهند آمد. آن گاه پیامبر پرچم خود را به دست قائم ما خواهد داد همراه با شمشیر. پس از آن مدّتها در زمین خواهیم بود و خداوند از مسجد کوفه سه چشمه جاری خواهد کرد؛ چشمهای از روغن، چشمهای از آب و چشمهای از شیر. آن گاه امیرالمؤمنین علی(ع)، شمشیر پیامبر را به من دهد و مرا به شرق و غرب جهان فرستد تا هر کس دشمن خدا باشد کشته شود. تمام بتها را بسوزانم. تمام سرزمین هند را فتح کنم.
حضرت دانیال و یوشع زنده میشوند و نزد امیرالمؤمنین می آیند و میگویند: خدا و رسول راست گفتند. امیرالمؤمنین هفتاد نفر را همراه دانیال و یوشع به بصره میفرستند تا مخالفان بصره را سرکوب کنند و لشکری به سرزمین روم میفرستد تا آن جا را کاملاً فتح کنند.
آنگاه من هر حیوان حرام گوشت را خواهم کشت تا بر زمین جز پاک و پاکیزه نماند. آن روز اسلام را بر یهودی و مسیحی و دیگر آیینها عرضه میکنم و آنان را میان پذیرش اسلام و مرگ مخیّر خواهم کرد، هر کس قبول اسلام کند منّت نهاده و هر کس نپذیرد مستحق قتل است. و خداوند برای شیعیان ما فرشتهای میفرستدکه غبار از چهرهاش میزداید و همسر و جایگاه او را در بهشت به او نشان میدهد. در زمین هر چه بیماری مانند کوری، زمینگیر بودن و گرفتاری به برکت وجود ما شفا مییابند و رحمت و برکت الهی از آسمان فرود میآید، آنسال که درختان از فراوانی و سنگینی میوهها بشکند و مردم میوهی زمستان را در تابستان و میوهی تابستان را در زمستان بخورند همان گونه که پروردگار فرمود: و لو انَّ اهل القُری امنوا واتّقوا لفتحنا علیهم برکاتٍ من السّماءِ والارض ولکن کذّبوا فاخذناهُم بما کانوا یکسبون. اگر اهالی سرزمینها ایمان بیاورند و پرهیزگاری پیشه نمایند. برکاتهای آسمان و زمین را بر آنان خواهیم گشود امّا دریغ که تکذیب کردند و ما ایشان را به آن چه کسب کرده بودند، گرفتار کردیم.
آنگاه حضرت فرمود: خداوند به شیعیان ما کرامت و منزلتی عطا کند که بر ایشان هیچ خبری پنهان نماند.
حتّی آن که بخواهد خبر خانهی خویش را بداند، زمین او را به احوال خانوادهاش خبر دهد.[۱۰]
سیراب کردن یاران، کرامت حسینی: از امام صادق(ع) روایت است که چون یاران اباعبدالله از آب ممنوع شدند عطش به اوج رسید، امام در میان یاران خویش ندا داد: من کانَ ظمآناً فلیجئ. هر کس تشنه است بیاید. یاران یکی یکی میآمدند و امام انگشت ابهام خود را در کف دست او مینهاد و آبی زلال میجوشید و آنان میآشامیدند و سیراب میشدند. آنان پس از نوشیدن به همدیگر میگفتند:به خدا سوگند شربتی نوشیدیم که هیچ کس از مردم دنیا چنان ننوشیده است.[۱۱]
گدازههای درون، زمزمههای شبانه: امام سجاد(ع) میفرماید: در خیمهی خویش نشسته بودم تبدار و بیمار،عمّهام زینب از من پرستاری میکرد. پدرم نیز بود. وی مشغول اصلاح تیرهای خود بود[در روایتی دیگر، امام از خیمهی من به خیمهی خویش بازگشت] جونبنحُویّ غلام سیاه ابوذر پیش روی امام نشسته بود و شمشیر امام را صیقل میداد و آماده میکرد. ناگهان امام شروع به زمزمهی این اشعار کرد:
«یا دهرُ اُفٍّ لک من خلیلٍ کم لک بالاشراق والاصیل
من صاحبٍ او طالبٍ قتیل وَالدّهر لایقنعُ بالبدیل
وانّما الامرُ الی الجلیل وکُلّ حیٍّ سالکُ سبیلی
اُفّ بر تو ای روزگار، بد دوستی هستی. چه بامدادان و شامگاهان یاران و بزرگان را کشتهای!
روزگار به جایگزین خرسند نیست (هرگز خوبانی را که میگیرد جای آنها پر نمیشود). تمام کارها در دست خداوند بزرگ است و هر زندهای راه خویش را [به سوی مرگ] خواهد پیمود.
پس از چند بار تکرار این سروده، اشکم جاری شد عمّهام زینب نیز شنید. بیتابانه و فریاد زنان به خیمه آمد و گفت: آه از این اندوه، آه از این مصیبت! ای کاش مرده بودم و نمیشنیدم. ای سرور و یادگار خاندان من آیا از زندگی سیر شدهای؟ امروز، روزی است که جدّم رسول خدا، مادرم فاطمه زهرا، پدرم علی مرتضی و برادرم حسن از دنیا رفتند. برادرم حسین تو یادگار گذشتگانی و پناه بازماندگان!
امام خطاب به خواهرش زینب فرمود: خواهرم، شکیباییات را شیطان از تو نرباید.
آن گاه امام گریست و فرمود: اگر قطا[پرنده] را در آشیانهاش آرام بگذارند آسوده میخوابد خواهرم بدان که اهل زمین میمیرند. اهل آسمان نیز به جای نمیمانند همه چیز هلاک میشود؛ جز خداوندی که آفریدگان را آفرید وی به قدرت خویش انسانها را از گور برمیانگیزد و بازمیگرداند. او یگانه و بیهمتاست. جدّ من از من بهتر بود. پدرم، مادرم و برادرم از من بهتر بودند(همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی به پیامبر اقتدا میکنیم.
خواهرم تو را سوگند میدهم که چون کشته شدم، گریبان چاک نزنی، روی خود نخراشی . ناله فریاد بلند نکنی(در برخی کتب حضرت رینب با شنیدن اشعار اباعبدالله بی هوش شد و امام با زدن آب به صورتش، وی را به هوش آورد.)
در تاریخ یعقوبی آمده است که اباعبدالله پس از این ماجرا حضرت زینب را به خیمهی امام سجاد(ع) آورد و خود به خیمهی خویش بازگشت.[۱۲]
روایت سکینه، عطش شبانگاه: آبها تمام شده و مشکها خشک شده بود. من و چند نوجوان و کودک، تصمیم گرفتیم نزد عمّهمان زینب برویم شاید آبی اندوخته باشد و به ما بدهد. وقتی به خیمهی وی رسیدیدم، برادر شیرخوارمان را دیدیم که در آغوش او همچون ماهی در آب بیتابی میکند و میگرید و عمّه پیوسته به او میگوید: شکیبا باش! شکیبا باش پسر برادرم! اما چگونه صبوری کنی در حالتی که عطش بر تو چیره است بر عمّهات سخت و سنگین است که گریهات را ببیند و نتواند کاری بکند.
ما تشنگی خود را فراموش کردیم و گریستیم. عمهام زینب فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفتم: بر حال برادر شیر خوارم! [او بیش از ما تشنه است.]
به عمهام گفتم: عمّه جان خوب است به خیمهی انصار سری بزنیم شاید آب داشته باشند.
عمّه برخاست، کودک را در آغوش گرفته بود. به خیمه عموها رفتیم آب نداشتند. پشت سرما کودکانی تشنه نیز به امید آب حرکت کردند. سپس به خیمهی پسرعموها [فرزندان امام حسن مجتبی(ع)] و پس از آن به خیمهی یاران دیگر رفتیم و آب نیافتیم.
مأیوسانه بازگشتیم و در پی ما حدود بیست کودک- پسر و دختر- تشنه حرکت میکردند. در این هنگام یکی از یاران– بُریربنخُضیرهمدانی– که ماجرای ما را پی گرفته بود. خود را به خاک انداخت و خاک بر سر خویش میریخت(بُریر را سیّدالقُراء میگفتند). وی خطاب به یاران گفت: نظر شما چیست؟ آیا می پذیرید که فرزندان فاطمه تشنه کام بمیرند در حالی که دستههای شمشیر در دست ماست؟ به خدا سوگند خیری در زندگی پس از ایشان نیست. ما باید پیش از آنان از حوضهای مرگ بنوشیم. بیایید هر کدام دست یکی از این کودکان را بگیرید و با هم به آبراه غاضریه هجوم ببریم قبل از آن که از تشنگی بمیرند، اگر هم جنگ پیش آمد میجنگیم.
یحیی مازنی، از یاران اباعبدالله گفت: دشمن بر جنگ پای میفشرد اگر هر کدام دست کودکی را بگیریم چه بسا تیری یا نیزهای به سمت آنان پرتاب کند در آن صورت ما باعث این کار شدهایم، بهتر است هر یک مشکی برداریم و به شریعه برویم اگر کسی از ما کشته شد فدای دخترکان فاطمه زهرا(س) شده است.
بُریر گفت: پیشنهاد خوبی است.
پس هر دو مشک برداشتند و روانه شدند. دو تن دیگر نیز همراه شد و به شریعه نزدیک شدند. نگهبانان دریافتند. پرسیدند: کیستند؟ بُریر گفت: منم بریر و با یارانم برای رفع تشنگی آمدهایم.
نگهبانان گفتند: بایستید تا برویم و به فرماندهمان اطّلاع دهیم.[بین بُریر و فرمانده آنان نسبتی بود.]
فرمانده گفت: راه بگشایید تا آب بنوشند.
همین که بُریر و یاران به آب خنک وارد شدند. گفتند: خداوند عمرسعد را لعنت کند آب زلال و خنک جاری است و جگر تشنهی فرزندان رسول خدا دسترسی به قطرهای آب نیست.
گفت: مراقب باشید و مشکها را پُر کنید. شتاب باید کرد که قلب کودکان حسین از عطش میگدازد.
بُریر در آب خنک، ناگهان اندیشهی نوشیدن کرد امّا به یادآورد تشنگی مرا [سکینه] وقتی میخواستم از عمه طلب آب کنم و در آغوش او شیرخوار را تشنه یافتم و از مطرح کردن تشنگی صرف نظر کردم.
بُریر آب ننوشید و با خویش[و با یاران] گفت: تا جگر تشنهی فرزندان حسین را سیراب نکنیم آب نمینوشیم.
محافظان شریعه همین که احساس کردند بُریر و همراهان آب بر میدارند مخالفت کردند و گفتند: فرمانده ما اسحاق اجازه نمیدهد آب بردارید. میتوانید بنوشید اما اجازه نمیدهیم یک قطره به خیمههای حسین برسانید.
بُریر گفت: وای بر شما ما آب بنوشیم وحسین و دختران پیامبر تشنه بمیرند، هرگز!
بُریر مشک را پر کرد و از شریعه بیرون آمد. یاران نیز چنین کردند. دشمن از هر سو آنها را محاصره کرد. بریر و یاران دفاع میکردند. بریر به یکی از یاران گفت: بهتر است شما مشک را به خیمهها برسانی وما بجنگیم.
وی مشک را بر دوش کشید و به شتاب به سمت خیمهها رفت. یکی از نگهبانان او را هدف قرار داد تیر بر بند مشک و گردن وی نشست و خون بر سینهاش جاری شد. تیر را بیرون کشید و خون فواره زد. و او پیوسته میگفت: الحمدلله که خون گردنم فدای مشک شد.
بُریر میجنگید و فریاد میزد: ای آل ابیسفیان از خدا بترسید فتنه بر پا نکنید. ای آل همدان[قبیلهی خود بُریر] شمشیرها را در نیام کنید. اباعبدالله صدای بریر را شنید و به یاران فرمود: بزرگواران صدای بُریر میآید!
دوازده تن از یاران رفتند و بُریر و یاران را از محاصره بیرون آورده به خیمهها بازگرداندند.
همین که ندا دادند که ای دخترکان رسول خدا، آب آوردهایم همگی به سمت مشک آمدند. برخی گونه بر مشک میگذاشتند و برخی میکوشیدند دست خود را به مشک برسانند. ناگهان در مشک گشوده شد و آب ریخته شد.
همگی بُریر را صدا زدند که آب ریخته شد. بُریر گریه کنان می گفت: آه آه از جگر شعلهور فرزندان رسول خدا.[۱۳]
نکتهی مهم در این ماجرا درس آموزی معلّم کوفه از کودکان کربلاست. بُریر- سیّدالقراء- گذشت سکینه، صبوری کودکان بر تشنگی، پس از درک تشنگی شیرخواره را ادراک کرد و در آب، عبّاسوار خود را از نوشیدن بازداشت.
کار حماسی یکی از یاران که تیر را از گردن بیرون کشید و جملهی شگفت او که حفاظت از مشک را بر خون خویش ترجیح داد[به پاس آن که جگرهایی تشنه را سیراب میکرد]، نکتهی درس آموز دیگر این حادثه است.
زنان بصیر و صبور کربلا: در شب عاشورا وقتی امام، وفاداری، پاکبازی، صفای باطن و اخلاص یاران را به حضرت زینب(س) گوشزد کرد و نشان داد، خطاب به یاران فرمود: هر کس همسرش را همراه خویش آورده است از این فرصت شبانه استفاده کند و او را به بنیاسد[محلّ امن] برساند. علیبنمظاهر- از یاران اباعبدالله- برخاست و پرسید: برای چه مولای من؟
امام فرمود: پس از شهادت و کشته شدن ما، زنان را به اسارت میگیرند و من بیمناک اسارت همسران شما هستم.
علیبنمظاهر به خیمه بازگشت تا موضوع را با همسرش در میان بگذارد. همسرش به استقبال آمد و به احترام وی برخاست و بر چهرهاش تبسّم زد.علیبنمظاهر گفت: چرا تبسّم ؟ تبسّم را رها کن.
زن گفت: ای پسر مظاهر من شنیدم که فرزند فاطمه در میان شما سخن میگفت و در انتهای سخنان او، سرو صداها مانع شد تا دریابم چه میگوید.[گفت و گوهای یاران و اعلام وفاداری آنان را شنیده بود و همین باعث مسرّت و خوشحالی او شده بود امّا دعوت امام برای بازگرداندن همسران را نشنیده بود].
علیبنمظاهر گفت: امام در انتهای سخنرانی به ما فرمود: هر کس همسرش را همراه آورده است او را به بنیاسد و عموزادگانش بسپارد چرا که من فردا کشته میشوم و زنان حرم من به اسارت گرفته میشوند.
زن پرسید: تصمیم تو چیست؟ علیبنمظاهرگفت: برخیز تا تو را به عموزادگان بنیاسد برسانم.
زن برخاست و سر بر عمود خیمه کوبید و گفت: ای پسر مظاهر این کار منصفانه نیست. آیا میپذیری که دختران رسول خدا اسیر شوند و من مصون از اسارت باشم؟ آیا رواست که دختران فاطمه را لباس و زینت بربایند و من در امان و آسودگی باشم؟ آیا تو روسفید در پیشگاه پیامبر باشی و من شرمسار و روسیاه در حضور دخترش؟ هرگز، شما یاریگر مردان باشید و ما غمخواران زنان.
علیبنمظاهر اشک ریزان بازگشت و ماجرا با اباعبدالله بازگفت. امام فرمود: خداوند از جانب ما پاداش خیرتان عنایت کند.[۱۴]
جایگاه زنان در نهضت عاشورا و بصیرت و شکیب آنان را از لا به لای چنین نمونههایی میتوان یافت. همسر و مادر عبداللهبنعمیرکلبی، مادر عمروبنجناده، همسر زهیربنالقین، همسر مسلمبنعوسجه و زنان حرم حسینی هر یک تأثیری ژرف و عظیم در انقلاب حسینی داشتهاند. همانگونه که درخشش چهرهی اباعبدالله و چند تن از بنیهاشم، نام و یاد دیگر یاران را تحت تأثیر قرار داده است، شکوه وجودی حضرت زینب(س) نیز همین تأثیر را در یاد و نام زنان کربلا داشته است.
در فضای هولناک و صحرای مرگریز، چنین شور و حضور و صبوری، ترجمان ایمان، اخلاص و معرفت زنان عاشورا است.
شب زمزمه و عبادت: شب عاشورا ، شب شوریدگان عاشق پارساست. در وصف آن شب گفتهاند: لهم دویٌّ کدوتیٌّ النحل بین قائم و قاعدٍ و راکعٍ و ساجدٍ. چونان کندوهای عسل زمزمه درهم افکنده بودند. یاران امام مانند اباعبدالله تمام شب را در حالات زیر گذراندند.
- نماز؛ آنان قائم، راکع و ساجد بودند.
- استغفار و استغاثه در پیشگاه الهی، تضرّع و اشک را به صبح رساندند.
- قرائت قرآن (حضرت اباعبدالله را در حال خواندن آیات سوره آلعمران گزارش کردهاند).[۱۵]
به تعبیر ابنطاووس آن شب، شب احیای اباعبدالله و یاران بود که با نیایش و ستایش و دعا و صلوات گذشت در حالی که در محاصرهی تبهکارانی بودند که بیرحمانه قصد ریختن خون آنان را داشتند.[۱۶]
پاکبازان عاشورا اگر شجاعانه و شیروار جنگیدند توان خویش را از همین عبادت و دل باختگی یافته بودند زیرا تنها زاهدان شب میتوانند شیران روز باشند.
نماز شب و ارادت شبانه دارای نشئهای ویژه است و به تعبیر قرآن، انسان در آن حال گفت و گویش محکمتر، قدمش نستوهتر و بشکوهتر و قیامش سودمندتر است: «اِنّ ناشئه اللیّیل هی اَشَدَّ و طأٌ و اقومُ قیلاٌ اِنّ لک فی النّهار سبحاٌ طویلاٌ.».[۱۷]
آن شب، شب” قُرب” بود. شب بلافاصلگی عاشقان با معشوق که: لایزالُ لیتقربُ عبدی المؤمن بی و اَنّهُ لیتقربُ الیَّ بالنّوافل». [۱۸]«هماره بندهی مؤمن به من نزدیک میشود او با نافلهها به آستانهی “قرب” من بار مییابد.
جان هیچ مؤمنی تهی از این زمزمههای آسمانی و حالات ربّانی و لحظههای روحانی مباد.
عشق بازی و پاسداری: نیمههای شب، اباعبدالله الحسین(ع) از خیمه خارج شد و به سمت ارتفاعات و تپّههایی که نزدیک به لشکر دشمن بود حرکت کرد. نافعبنهلال که همواره مراقب و نگهبان امام و نگران حملهی ناگهانی و غافلگیرانهی دشمن بود، با شمشیر آخته خود را به امام رسانید. امام برگشت و نافع را دید. نافع پرسید: فدایت شوم برای چه در چنین شبی به لشکرگاه دشمن نزدیک شدهای؟ امام فرمود: نگران بودم که دشمن کمینگاههایی برای حمله به خیمهها تدارک دیده باشد.
سپس امام دست چپ نافع را گرفت و بازگشت و با خویش زمزمه کرد: به خدا سوگند وعدهی الهی تخلّف ناپذیر است. آنگاه به نافع گفت: نمیخواهی[در این شب هولناک] از میان این دو کوه [نقطهی کور میدان] بروی و جان خویش را نجات دهی؟
نافع خود را به پای امام افکند و بوسه داد و گفت: مادرم سوگوارم شود[اگر رهایت کنم]. من این شمشیر را به هزار دینار و اسبم را نیز به همین بها خریدهام تا جان در رکاب تو قربان کنم. به خدایی که به واسطهی تو بر من منّت نهاد هرگز ازتو جدا نمیشوم تا همهی هستیام را در راه تو تقدیم کنم.[۱۹]
نافع همراه امام تا خیمهها رسید. امام به خیمه خواهرش زینب در آمد و زینب(س) از برادر وضعیّت روحی و روانی و آمادگی یاران را پرسید.
نافع بلافاصله با شنیدن سخنان وی، یاران را جمع کرد و اعلام وفاداری کرد وحضرت زینب در حق آنان دعا فرمود و گفت: ای پاکان پاکباز از دختران رسول خدا و حرم امیرالمؤمنین پاسداری و نگاهبانی کنید.
یاران گفتند: خداوند بر ما منّت نهاد که در کربلا آمدیم. اگر انتظار فرمان مولایمان نبود هم اکنون با شمشیرهای آخته حملهمیکردیم و جان فدا میکردیم. اهل حرم آنان را سپاس گفتند.[۲۰]
جنگ روانی در شب عاشورا: نیروهای گشتی و جاسوسی و گاه سواران کنجکاو سپاه عمر سعد، شب هنگام به خیمهها نزدیک میشدند تا وضعیت اباعبدالله، خانواده و یارانش را بررسی کنند.
یکی از نیروهای دشمن که به خیمه نزدیک شد شخصی به نام ابوحربالسّبیعیعبداللهبنشهر(سمیر) بود.
امام قرآن میخواند و به آیات ۱۷۸- ۱۷۹رسیده بود: وَلَا یَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُملِی لَهُم خَیرٌ لِأَنفُسِهِم إِنَّمَا نُملی لَهُم لیزدادوا إثماً وَ لَهُم عذابٌ مُهینٌ. ما کان اللهُ لیذرَ المؤمنینَ عَلَی ما أَنتُم عَلَیهِ حتَّی یَمیزَالخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ.»
ابوحرب با شنیدن این آیات فریاد زد: قسم به خدای کعبه که ما پاکانیم و شما نیستید.
ضحّاکبنعبدالله مشرقی که روایتگر این صحنه است میگوید: من او را شناختم و به بُریربنخضیر همدانی گفتم: میدانی این کیست؟ بُریر گفت: نه! گفتم: نامش ابوحرب عبداللهبنشهر است. مردی دلیر، هتّاک، اهل تمسخر و بذلهگویی است. بارها سعیدبنقیس او را به سبب بدکاریها و جنایاتش زندانی کرده است.
بُریربن خضیر خود را به او نزدیک کرد و گفت: ای فاسق زشتکار، خداوند تو را جزو پاکان قلمداد میکند؟!
ابوحرب گفت: تو کیستی؟ بُریرخود را معرفی کرد. ابوحرب گفت: افسوس (برایت متأسفم)، به خدا هلاک شدی.
بُریر گفت: میخواهی از گناهان و گذشتههای تاریکت به خدا بازگردی و توبه کنی که به خدا ما پاکانیم و شما ناپاکان.
ابوحرب گفت: آنچه گفتی قبول دارم و بدان شهادت میدهم.
بُریرگفت: وای بر تو میدانی و در توسودمند و مؤثر نیست.
پاسخ داد: فدایت شوم. اگر بپذیرم چه کسی همنشین یزیدبنعذرهعنزی میشود که اینک همراه من است.
بُریر گفت: خدای رأی تو را تباه و زشت گرداند سخت بیخرد و نادانی.
برخی این گفت و گو را بین بُریربنخضیر همدانی و شمربنذیالجوشن که او نیز به خیمهها نزدیک شده بود گزارش کردهاند.
نوشتهاند که شمر گفت: ما پاکانیم و شما به خدای کعبه ناپاک!
بریر گفت: ای فاسق فاجر! ای دشمن خدا، همچون تویی از پاکان باشد؟ هرگز!تو جز حیوانی بیشعور چیز دیگر نیستی. تو را به آتش جهنم و عذاب دردناک بشارت باد.
شمر گفت: ای گوینده [بُریر] خداوند به زودی تو و رهبرت[حسین] را خواهد کُشت.
بُریر گفت: ای دشمن خدا، با مرگ تهدیدمان میکنی. به خدا سوگند ما شیفتگان شهادتیم و مرگ را برزیستن با شما ترجیح میدهیم. به خدا سوگند هرگز قومی که خون اهل بیت و فرزندان پیامبر را بریزند به شفاعت وی نمیرسند.
امام فرستاد تا بُریر آنان را رها کند. آنگاه به بُریر فرمود: ای بُریر دریغ باشد که با اینان سخن بگویی و خود را به زحمت اندازی. نصایح تو همچون نصایح آن دو مرد مؤمن است که آن فرعون را نصیحت کردند و تأثیر نبخشید تو نیز شرط موعظه را به جا آوردی. ما به قضای الهی راضی هستیم.[۲۱]
در برخی مقاتل آمدن شمر همراه با یک گروه ذکر شده است. برخی نیز نوشتهاند که عزرهبنقیساحمسی، رهبری گروهی را که به خیمهها نزدیک شده بودند عهدهدار بود.
خواندن این آیات در آن شب خود جای تأمل و درنگ دارد و صبوری و ثبات قدم و عظمت روحی یاران در زیر باران تمسخر، توهین و تهدید در آن شب گواه پروردگی، ایمان و صدق و اخلاص آنان بود. یاران امام مصداق ولا یخافون لومه لائم» بودند و معنای مجسّم این سخن امیرالمؤمنین علی(ع) که: المؤمن کالجبل الرّاسخ لایُحرکُهُ العواصف مؤمن همچون کوه استوار و با شکوه است و هرگز تندبادها او را سست و لرزان نمیکند.
پیوستگان در شب عاشورا: برخی از شرکتکنندگان در سپاه عمرسعد چشم امید به مصالحه و نرمش عمرسعد یا بازگشت اباعبدالله بسته بودند. وقتی دریافتند که فرجامی جز جنگ نیست و عمرسعد هیچ یک از پیشنهادهای اباعبدالله را نمیپذیرد (پیشنهادهای سه گانهی بازگشت به مدینه، رفتن به سرزمین دیگر و تسلیم که البتّه در چند و چون آنها نیاز به تحلیل و تبیین بوده و هست)، تصمیم به جدایی از لشکر عبیدالله و پیوستن به اباعبدالله گرفتند.
تعداد آنان را در مقاتل و منابع گوناگون سی نفر ذکر کردهاند در برخی مقاتل نیز سی و دو تن و گاه بیست تن نگاشتهاند.
در ابصارالعین(ص۸)، پیوستن سی نفر را در طول شب تا صبح عاشورا دانسته است. این سی تن سواره به اردوگاه امام پیوستند و جنگیدند و به شهادت رسیدند.[۲۲]
مزاح و سرخوشی یاران: در آن شب شگفت، پاکبازان و عاشقان، سر از پا نمیشناختند.
آنان منتظر طلوع سپید، و فرارسیدن روز شهادت و ایثار بودند. در هنگام ورود به خیمهی نظافت، بُریربنخضیرهمدانی با عبدالرّحمنبنعبدربّهانصاری مزاح کرد و ساعتی بعد حبیببنمظاهراسدی- پیر پارسای کربلا- با بُریربنخضیر! بُریر به حبیب گفت: برادر جان! هنگام شوخی و طنّازی نیست. حبیب پاسخ گفت: هیچجا و موقعیّتی مناسبتر از اکنون برای سرور و شادمانی نیست. به خدا سوگند چشم به راه شمشیرهای این بیدادگرانم تا دست در گردن حورالعین افکنم.[۲۳]
این نشاط و شادی و سرزندگی، گواه جانهای پاک وقلبهای رها از هراس و ترس است. قلبهایی که آشنای محبوب و لبریز طمأنینهاند وهیچگاه پروای خطر و میدان و مرگشان نیست و اصحاب اباعبدالله چنین بودند.
پاک و خوشبو، در انتظار وصال: در انتهای شب-نزدیک به صبح- امام فرمان داد خیمهای بر پا کنند و در ظرفی بزرگ مُشک فراوان بریزند. (امام در شب به بُریربنخضیر فرمان داد مُشک تهیه کند. گویا مواد خوشبو در کربلا تمام شده بود و بُریر در همان شب از بنیاسد با جست و جو در بین یاران مقداری تهیه کرد).
پس از فراهم شدن مُشک، نوره نیز آماده کردند و افراد به ترتیب درون خیمه رفته و پس از نظافت و خوشبو شدن بیرون میآمدند. در هنگامی که امام به این خیمه رفته بود، عبدالرحمنبن عبدربهانصاری در صف بود و در کنار او بُریربنخضیرهمدانی. در این موقعیت، بُریر شروع به شوخی و مطایبه کرد . عبدالرحمن پرسید: «چه وقت خنده و شوخی است؟
بُریر گفت: همهی خویشاوندان من میدانند که من هیچگاه- نه در جوانی و نه در پیری- اهل مزاح و شوخی نبودم امّا اکنون زمان شوخی است به پاس سرنوشتی که پیشروست. به خدا سوگند فاصلهی ما و شهادت و دست در گردن حوریان افکندن به یک شمشیر زدنی بیشتر نیست.[۲۴]
گزارش این واقعه را غلام انصاری داده است که روز عاشورا از صحنه گریخت.
پرسشی که در این جا مطرح است این است که با وجود ضرورت استفاده از آب برای رفع عطش چگونه میتوان این امر را پذیرفت(نظافت یاران)
در پاسخ این پرسش چند احتمال هست:
- آبی که استفاده شده است آب غیر شرب بوده است. (نوعی باتلاق در پشت خیمه بوده است)
- از آب استفاده نشده است و این نظافت با ترکیباتی خاص مانند نوره، نمک و برای زدودن موهای زائد بوده است.
- شیوهی غسل و شست و شو با آب اندک بوده است.
در این زمینه قزوینی در الامام الحسین و اصحابه نظرگاههای گوناگونی را طرح کرده است.[۲۵]
اباعبدالله و آمادگی برای نبرد: امام پس از نظافت یاران بر مرکب خویش نشست و قرآنی طلب کرد. آنگاه قرآن را پیش روی خویش نهاد.[۲۶]
قرآن قانون کربلاست. شب تا صبح عاشورا، تلاوت قرآن و زمزمه دلنشین امام و یاران در کربلا پیچیده بود و اکنون در انتهای شب و پس از پاکیزگی وآمادگی برای رزم شورانگیز عاشورا، باز قرآن است که پیش روی حسین و یاران گشوده شده تا معلوم شود که این جنگ برای قرآن است و محور و انگیزه و مقصد در”قرآن” خلاصه میشود.
دیدار بهشت پیش از وصال بهشت: پس از گزارش جمع آمدن بنیهاشم در خیمهی ابوالفضلالعباس و آمادگی همگان برای شهادت و پاکبازی و جمع آمدن اصحاب و یاران در خیمه حبیببنمظاهراسدی و هم پیمانی عاشقانه برای دفاع از حریم حسینی، امام یاران را جمع کرد، همگان با شور و عشق و اخلاص، بیتابی خود را برای شهادت و دفاع از آرمانهای اباعبدالله و قیام و حرم پیامبر بازگو کردند.
امام در این لحظه به یاران فرمود: سر بلند کنید جایگاه خود را در بهشت ببینید. پردهها کنار رفت و همگان جای خود را در بهشت و حور و قصور را یافتند. زیبا رویان بهشتی یاران را صدا میزدند که شتاب کنید، شتاب کنید، ما نیز مشتاق دیدار شما هستیم.
با مشاهدهی بهشت همگان برخاستند. شمشیر کشیدند و به ابا عبدالله گفتند: هم اکنون ما را اجازهی نبرد بده تا با این قوم بجنگیم تا خدا آنچه را که اراده کرده است انجام دهد. امام فرمود: آرام باشید خداوند شما را رحمت کند و پاداش خیر عنایت فرماید.[۲۷]
گفت و گوی بُریر با عمرسعد: در این که چنین حادثهای در شب عاشورا اتفاق افتاده باشد میتوان تردید کرد و ممکن است در شب هشتم یا نهم رخ داده باشد.
بُریر از اباعبدالله اذن خواست تا با عمرسعد مذاکره کند(در برخی کتب به اشارهی امام برای مذاکره رفت) وقتی بُریر به عمرسعد رسید سلام نکرد. عمرسعد پرسید: چه چیز تو را از سلام باز داشت؟ آیا من مسلمان نیستم. آیا شناسای خدا و رسول خدا نیستم؟ بُریر جواب داد: اگر تو آن گونه که میگویی مسلمان بودی به قصد قتل فرزند پیامبر نمیآمدی. جز این، آب فرات را سگان و گرازان مینوشند و حسینبنعلی و برادران و زنان و خانوادهاش از عطش میمیرند و تو میان آنان و آب فرات فاصله افکندهای و با این همه، گمان میکنی خدا و رسولش را میشناسی!
عمرسعد سر به زیر افکند و گفت: نادرستی این کار را میدانم و میدانم کشندهی حسین و اهلبیتش اهل دوزخ خواهد بود. امّا ای برادر همدان، هر چه کوشیدم تا نفس من از حکومت ری بگذرد، اجابت نکرد تا ملک ری در دست دیگری باشد. اگر حسین را بکشم بر هفتاد هزار نفر سوار فرمانده خواهم شد.
بُریر شکسته دل بازگشت و به امام حسین گفت: مولای م ، شیطان بر گردن این قوم سوار شده است و عمرسعد قصد قتل تو و یاران وخانوادهات را دارد و راضی است تا به آتش در آید امّا به ولایت و حکومت ری برسد و این نشانهی تباهی و خسران آشکار است.[۲۸]
شهوت قدرت و حسادت و رقابت با شمر و رؤیای تعبیر نا شدهی حکومت ری کار خویش را کرد و عمرسعد آمادهی جنایت شد. این نکته شگفت است که عمرسعد اعتراف میکند قتل امام و یارانش فرجامی جز عذاب و خشم الهی ندارد با این همه خود را برای رسیدن به ری برای هر عذابی آماده میبیند.
[۱] کاملابناثیر: ج۳، ص ۲۸۶، اعیانالشیعه: ج۱، ص ۶۰۱، بحارالانوار: ج۴۵، ص۳، معالیالسبطین: ج۱، ص ۳۳۵، ارشاد: ج۲،ص ۹۷، الامام الحسین و اصحابه:ج۱، صص ۲۵۸-۲۶۱، فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع): صص ۴۳۷-۴۳۸
[۲] بحارالانوار: ج۴۴، ص ۳۱۵، تاریخ طبری: ج۵، ص ۴۱۸، مقاتلالطالبین: صص ۷۴-۷۵، الفتوح: ج۵، صص ۱۶۹ ۱۷۰، ارشاد: ج۲، صص ۹۳- ۹۴، نفسالمهموم: ص ۲۲۷، الدمعهالساکبه: ج۴، ص ۲۶۹، اعیانالشیعه: ج۱، صص۶۰۰- ۶۰۱
[۳] کاملابناثیر: ج۳، ص ۲۸۵، مقتلالحسین خوارزمی: ج۱، ص ۲۴۷، بحارالانوار: ج ۴۵، ص ۸۹، ارشاد: ج۲، ص ۹۵، مثیرالاحزان: ص ۵۶، نفسالمهموم:صص ۲۲۸-۲۲۹، مقتل الحسینالمقّرِم: صص ۲۵۸-۲۵۹، المناقب: ج۴، صص ۹۸-۹۹، فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع): صص ۴۴۰-۴۴۹
[۴] فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع): صص ۴۴۳-۴۴۵، العوالم: ج۱۷، ص ۳۴۷، التفسیرالمنسوب الی الامام الحسن العسکری: ص ۲۱۸، بحارالانوار: ج۴۵، صص ۹۰-۹۱
[۵]. فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع): ص ۴۴۵-۴۴۷، معالیالسبطین: ج۱، صص ۳۳۸-۳۴۰، الدمعهالساکبه ج۴، صص ۲۷۱-۲۷۲
[۶] . سیر اعلامالنبلاء: ج۳ ص ۲۰۲، المعجمالکبیر: ج۳ ص ۱۳۲، الحسینابنسعد: ص ۷۱
[۷] . بحارالانوار: ج ۴۴ ص ۳۹۴، نفسالمهموم: ص ۲۲۹، مثیرالاحزان: ص ۲۷، تهذیب الکمال: ج۶ ، ۴۰۷، مقتل الحسین بحرالعلوم: صص ۲۸۱= ۲۸۲، اعیانالشیعه: ج۱، ص ۶۰۱
[۸] . فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع): صص ۳۵۰- ۳۵۱، نفسالمهموم: ص ۲۳۰، معالیالسبطین ج۱ ، صص ۳۴۳-۳۴۴، مقتل الحسین بحرالعلوم: ص ۲۸۲
[۹] . بحارالانوار: ج ۴۴، ص ۲۹۸، مقتلالحسین المقرّم: صص ۲۶۰- ۲۶۱، نفسالمهموم: ص۲۳۱، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، ص ۲۵۶، وسیلهالدّارین: ص ۹۳
[۱۰] . بحارالنوار: ج۴۵، صص۸۰-۸۲، جلاءالعیون: صص۶۹۸-۶۹۹، انوارالنعمانیه: ج۲،صص۹۶-۹۸، الخرائج والحرائج: ج۲، صص۸۴۸-۸۵۰
[۱۱] . مدینهالمعاجز: ص۲۳۹، کبریت احمر: ص۱۸۵، دلائلالامامه: صص۷۸-۷۹، اثباتالهداه: ج۲، ص۵۸۹، نوادرالمعجزات: ص۱۱۱
[۱۲] کاملابناثیر: ج۳، صص۲۸۵-۲۸۶، مقتلالحسین مقرّم: صص۲۶۴-۲۶۵، المناقب: ج۴، ص۹۹، ارشاد: ج۲، صص۹۵-۹۷، بحارالانوار: ج۴۵، صص۱-۳، نفسالمهموم: صص۲۳۲-۲۳۳، تاریخ یعقوبی: ج۲، صص۲۱۶-۲۱۷
[۱۳] . معالیالسّبطین: ج۱، صص۳۱۹-۳۲۱، اسرارالشهاده: صص۳۹۴-۳۹۵
[۱۴] . معالیالسّبطین: ج۱، ص۳۴۲
[۱۵] . اعیانالشّیعه: ج۱، ص۶۰۱، مثیرالاحزان ص۲۶، الاقبال: ص۵۵۵، بحارالانوار: ج۴۵، ص۳، ارشاد: ج۲، ص۹۷، المناقب: ج۴، ص۹۹
[۱۶] . الاقبال: ص۵۵۵
[۱۷] . سوره مزمّل، آیات ۶-۷
[۱۸] . اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر: ج۴ ص۴۱
[۱۹] . – معالیالسّبطین: ج۱، ص۳۴۴، مقتلالحسین بحرالعلوم: ص۲۸۴، مقتلالحسین مقرّم: ص۲۶۵ نکتهای قابل توجّه آن است که در برخی مقاتل هلالبننافع نیز آمده است.
[۲۰] مقتلالحسین بحرالعلوم: صص۲۸۴-۲۸۵، مقتلالحسین مقرّم: صص۲۶۵-۲۶۶، الدّمعهالساکبه: ج۴، صص۲۷۳-۲۷۴
[۲۱] . البدایه والنهایه: ج۸، صص۱۷۷-۱۷۸، نفسالمهموم: صص۲۳۴-۲۳۵، الفتوح: ج۵، صص۱۷۹-۱۸۰، مقتلالحسین مقرّم: ص۲۶۲، ارشاد: ج۲، ص۹۸، تاریخ طبری: ج۵، صص۴۲۱-۴۲۲
[۲۲] . نفسالمهموم: ص۲۳۵، مثیرالاحزان: ص۲۶، اعیانالشّیعه: ج۱، ص۶۰۱، بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۹۴، البدایه و النهایه: ج۸، ص۱۷۹، الامامهوالسّیاسه: ج۲، ص۶، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، ص۲۵۸
[۲۳] . بحارالانوار: ج۴۵، ص۹۳ف مقتلالحسین مقرّم: ص۲۶۲، العوالم: ج۱۷، ص۳۳۴، الکشّی: ج۱، ص۲۹۳
[۲۴] . تاریخ طبری: ج۵، صص۴۲۲-۴۲۳، کاملابناثیر: ج۳، ص۲۸۶، اعیانالشّیعه: ج۱، ص۶۰۱، نهایهالارب: ج۲۰، صص۴۳۸-۴۳۹، بحارالانوار: ج۴۵، ص۱
[۲۵] . الامام الحسین و اصحابه: ج۱، صص۲۵۹-۲۶۱
[۲۶] . مقتلالحسین مقرّم: ص۲۶۲، نفسالمهموم: صص۲۳۷-۲۳۸، العبرات: ج۱، ص۴۵۹
[۲۷] . معالیالسّبطین: ج۱، صص۳۴۰-۳۴۲
[۲۸] . مقتلالحسین خوارزمی: ج۱، صص۲۴۷-۲۴۸، الفتوح: ج۵، صص۱۷۱-۱۷۳، المنتخب: ج۲، صص۲۹۶، ۲۹۷، ۳۳۳، نفسالمهموم: صص۲۱۷-۲۱۹