خانه / با کاروان حسینی / ایّام مهادنه: سوّم تا نهم محرّم سال ۶۱ هجری

ایّام مهادنه: سوّم تا نهم محرّم سال ۶۱ هجری

ایّام مهادنه، روزهای نه جنگ نه صلح در کربلاست. روزهایی که به تدریج نیروهای اعزامی کوفه به کربلا انبوه‌تر و شرایط برای جنگ آماده‌تر می‌شود. این روزها از آمدن عمر سعد به کربلا روز سوّم محرّم تا روز تاسوعا آمدن شمر به کربلا را در برمی‌گیرد.

حوادث روز سوّم:

  • حضرت اباعبدالله الحسین(ع): بر شهادت خویش و شباهت شهادت به حضرت یحیی(ع) اشاره کرد. امام سجاد(ع) اشاره دارد که در هیچ منزلی فرود نیامدیم مگر این‌که پدرم شهادت حضرت یحیی(ع) را یاد آوری می‌شد.[۱]
  • ارسال نامه‌ی ابن‌زیاد به کربلا برای اباعبدالله‌الحسین (ع): عبیدالله نوشته بود: باری، ای حسین، خبر ورودت به سرزمین کربلا را دریافت کردم. امیرالمؤمنین یزید به من فرمان داده است که سر بر بالین آرامش نگذارم و نان سیر نخورم مگر این‌که تو را بکشم یا به فرمان و بیعت من و یزید درآیی.

پیک نامه‌رسان پاسخ نامه را خواست و امام فرمود: «پاسخ ندارد، پاسخ او عذاب است.»

فرستاده بازگشت و خبر را به عبیدالله زیاد رساند. [۲]

  • فرستادن عمر سعد به کربلا: عبیدالله‌بن‌زیاد فرمان حکومت ری و گرگان تا حدود همدان را برای عمر سعد نوشته بود. عمر سعد برای رفتن آماده می‌شد که عبیدالله او را طلبید و گفت: پیش از رفتن به ری، باید به جنگ حسین(ع) بروی. عمرسعد خوش نداشت و پاسخ را به بعد موکول کرد. عبیدالله گفت: فرمان حکومت ری را برگردان. عمرسعد تسلیم شد و سفر به کربلا را پذیرفت. وی امیدوار بود بدون جنگ به غائله پایان دهد در نتیجه با همان نیروهایی که قرار بود به ری برود به کربلا آمد.[۳]

تعداد همراهان عمرسعد را چهار هزار نوشته‌اند که با هزار تن همراه حُر در روز سوّم محرّم تعداد لشکریان دشمن به پنج هزار رسید.[۴]

عمرسعد با پیش‌قراولی خالدبن‌عرفطه و پرچم‌داری حبیب‌بن‌جمّاز(حمّار). همراه فرزندش حفَص فرزند بزرگ خود به کربلا آمد.[۵]

ورود عمرسعد به کربلا حدود بعد از ظهر روز سوّم محرّم بوده است.[۶] (با توجّه به حرکت عمرسعد از کوفه و فاصله‌ی کوفه تا کربلا)

  • عمرسعد: نماینده‌ی خود قرّه‌بن‌قیس حنظلی (قُرّهبن‌سفیان حنظلی و در برخی مقاتل عزرۀبن‌قیس احمس) را فرستاد تا از امام بپرسد برای چه به کربلا آمده است؟ وی به امام نامه نگاشته بود و به همین سبب از دیدار امام پروا داشت.

کثیربن‌عبدالله شعبی که سوارکاری نبرد آزموده بود گفت: من می‌روم و اگر بتوانم حسین(ع) را خواهم کشت. عمرسعد به او گفت: نمی‌خواهم او را بکشی امّا از او بپرس برای چه آمده است؟»

کثیر به سمت اردوگاه اباعبدالله آمد. ابوثمامه صائدی به اباعبدالله گفت:

خدایت هماره قرین صلاح دارد؛ شرورترین، خونریزترین و جسورترین فرد اهل زمین به سوی تو آمده است.»

ابوثمامه به کثیر گفت: «شمشیرت را بگذار تا با امام سخن بگویی». کثیر گفت: «من مأمورم اگر می‌خواهید پیام می‌رسانم وگرنه باز می‌گردم» (شمشیرم را از خودم جدا نمی‌کنم).

ابوثمامه گفت: «دسته‌ی شمشیرت را می‌گیرم و سخن بگو». گفت:« نه به خدا، اجازه نمی‌دهم.»

گفت: «پیامت را بگذار من به امام می‌رسانم اما بدان اجازه نمی‌دهم نزدیک شوی.»

کثیر پرخاشگر و دشنام گوی و تهی دست بازگشت.

پس از وی عمرسعد قرهبن‌قیس‌حنظلی را فرستاد وقتی قُرۀ نزدیک شد، اباعبدالله پرسید: «چه کسی او را می شناسد؟» حبیب‌بن‌مظاهر گفت: «او از طایفه‌ی حنظله و از قبیله‌ی تمیم است. او را می‌شناسم. خوش نیّت و درست اندیش است و گمان نمی‌کردم در این جا باشد.»

قره پیش آمد و سلام کرد و پیام عمرسعد را بازگفت. امام فرمود: «مردم دیارتان نامه نگاشتند و دعوت کردند. اگر خوش ندارند باز می‌گردم.»

حبیب‌بن‌مظاهر به قُرّه گفت: «وای بر تو، نزد ستمگران باز می‌گردی؟ این جا باش و یاری‌گر مردی باش که خداوند، همه‌ی عزّت و اعتبار ما را به پاس وجود وی به ما بخشیده است.»

قّره گفت: «می‌روم و پیام می‌گذارم و بازمی‌گردم و اندیش می‌کنم» (تصمیم می‌گیرم).

قّره نزد عمرسعد بازگشت و پیام رساند. عمرسعد گفت: امیدوارم خداوند مرا از جنگ با وی نگاه دارد.[۷]

نامه نگاری عمرسعد: عمرسعد پس از دریافت گزارش قُره، نامه‌ای به عبیدالله زیاد نوشت. در این نامه نوشته بود. «من همین که به کربلا رسیدیم، رسولی را فرستادم تا با حسین مذاکره کند و از او بپرسد برای چه آمده است؟ پاسخ او این بود که مردم کوفه نامه نگاشته و از من درخواست آمدن کرده‌اند و من به درخواست آنان پاسخ گفته‌ام. اگر اکنون تغییر نظر داده‌اند و موافق دیدگاه‌های قبلی خود ]که در نامه‌ها نوشته‌اند[ نیستند باز می‌گردم.»

حسان‌بن‌فائدبن‌بکیرالعبسی گوید: در هنگام دریافت نامه‌ی عمرسعد من نزد عبیدالله‌بن زیاد بودم همین که نامه را خواند این شعر را زمزمه کرد:

الآن اذعلقت مَخالبُنا به                     یرجو النّجاهَ ولاتَ حین مناص![۸]

اکنون که پنجه‌های ما در گلوگاه اوست به رهایی می‌اندیشد امّا دیگر گریزگاهی نیست.

این نامه در روز چهارم محرّم یک روز پس از ورود عمرسعد به کربلا به دست عبیدالله زیاد رسید.

پاسخ عبیدالله زیاد: بسم الله الرحمن الرّحیم. باری، نامه‌ات رسید و محتوای آن را دریافتم. همین که جواب را دریافت کردی، از حسین و یارانش برای یزیدبن‌معاویه امیرالمؤمنین بیعت بگیر تا بیندیشم چه کنیم.[در برخی مقاتل آمده است وگرنه سر او و اصحابش را جدا کن و بفرست]

عمرسعد با دریافت نامه‌ی عبیدالله گفت: «می‌دونستم که عبیدالله سلامت و عافیت [صلح و سازش و روش مسالمت آمیز] را نمی‌پذیرد.».[۹]

احتمالاً پاسخ نامه‌ی عبیدالله در روز پنجم محرّم به کربلا رسید.

حوادث روز پنجم: ۱- فرستادن چهار هزار نفر سپاهی تازه نفس به کربلا.

۲-نامه نگاری مجدّد عبیدالله‌بن‌زیاد به کربلا و تحت فشار قرار دادن عمرسعد برای سخت‌گیری و تنگناسازی در کربلا.

۱-گفت و گوی امام با اصحاب و تصفیه‌ی مجدّد.

در این روز حداقل نیروی دشمن در کربلا به حدود ده هزار تن می‌رسد و موقعیت به تدریج رنگ و بوی جنگ می‌گیرد. احتمالاً نامه‌ی عبیدالله روز ششم به کربلا رسید.

عبیدالله در نامه نگاشته بود: باری، میان حسین و یارانش و آب فرات حایل شو(فاصله بینداز)،که حتّی یک قطره ننوشند تا به بیعت امیرالمؤمنین[یزید] و عبیدالله‌بن‌زیاد تن سپارند یا همچون شهید مظلوم تقی نقی عثمان‌بن‌عفان[ که در هنگام کشته شدن تشنه بود] کشته شوند.[۱۰]

به نظر می‌رسد این نامه همراه با پنج هزار نفر به فرماندهی عمروبن‌حجّاج به کربلا رسید.

با ورود عمروبن‌حجاج به کربلا، تعداد نیروها به پانزده هزار نفر رسید. عمرسعد به عمروبن‌حجاج دستور داد فرات را در محاصره بگیرند و وی با ۵۰۰ نفر، کمربندی در حاشیه‌ی فرات ایجاد کرد تا هیچ کس از یاران امام نتوانند از آب استفاده کنند.[۱۱]

گزارش‌های مخفیانه از کربلا: برخی از سپاهیان از جمله خولی‌بن‌یزیداصجی که با اباعبدالله‌الحسین(ع)، دشمنی و کینه‌ی عمیق داشت، گزارش گفت و گوهای عمرسعد با اباعبدالله(ع) را به کوفه ارسال کرد.

بنا به دعوت اباعبدالله و گاه عمرسعد در فاصله‌ی شب‌های چهارم تا ششم مذاکراتی میان اباعبدالله و عمر سعد بدون حضور حتّی نزدیک‌ترین یاران و احتمالاً یک بار با حضور فاصله‌دار نزدیکان عمرسعد و تنی چند از خانواده‌ی اباعبدالله، صورت گرفته بود.

خولی‌بن‌یزید در نامه‌ی خود نوشته بود:

«ای امیر! پسر سعد شبانگاه از لشکرگاه خود بیرون می‌رود و همراه با حسین در ساحل فرات، بساط گفت و گو می‌گستراند و این گفت و گوها گاه تا نیمه‌های شب ادامه دارد. او با حسین نرمش و رأفت و سازش دارد.

اگر فرماندهی را به من بسپاری من کار را تمام خواهم کرد و به تنهایی بر این امر توانایم.»

عبیدالله‌زیاد با دریافت این نامه به عمرسعد نوشت: «ای پسر سعد خبر رسیده است که شب‌ها تا دیرگاه با حسین گفت و گوها داری. همین که نامه‌ام را خواندی حسین را وادار تا بر فرمان من فرودآید. اگر نپذیرفت آب را بر او ببند و میان او و فرات حایل شو که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم و بر حسین و خانواد‌ه‌اش حرام. حسین و یارانش نباید از آب بنوشند تا همان‌گونه که بر امیرالمؤمنین عثمان گذشت، تشنه بمیرند.»

عمرسعد با دریافت نامه‌ی عبیدالله حجربن‌حُر(حجّاربن ابجر) را با چهار هزار سواره بر آبراه غاضریّه گماشت.[۱۲]

شبث بن ربعی نیز با ۱۰۰۰ سوار مأمورحفاظت بخش دیگر غاضریّه شد.[۱۳]

آغاز رسمی قطع آب در کربلا: سه شنبه هفتم محرّم برابر با ۱۷ یا ۱۸ مهر ماه ۵۹ شمسی.[۱۴]

شروع جنگ روانی دشمن: عبدالله‌بن‌حصین‌ ازدی خطاب به امام حسین(ع) گفت: آیا آب را نمی‌بینی که به روشنی آسمان است؟ به خدا یک قطره از آن نمی‌چشی تا از تشنگی بمیری.

امام در حق او نفرین کرد که خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نبخش. حمیدبن‌مسلم می‌گوید: فرجام او بیماری بود که آب می‌خورد و قی می‌کرد و سیراب نمی‌شد و آن قدر آب خورد تا جان داد.»[۱۵]

عمروبن حجّاج صدا زد: ای حسین این فرات است که سگان و خوکان و گرگان از آن می‌نوشند امّا تو قطره‌ای از آن نخواهی نوشید تا آب گداخته‌ی جهنّم را بنوشی!.[۱۶]

این برخوردها و جنگ روانی از روز هفتم آغاز شد. همه‌ی این فشارها برای تسلیم امام حسین(ع) با بهره‌گیری از ناتوانی کودکان و بی‌تابی زنان بود.

تشنگی حرم و عکس‌العمل اباعبدالله: پس از چیره شدن تشنگی بر خیمه‌ها و یاران، امام پشت خیمه‌های زنان، نوزده قدم به سمت قبله برداشت و زمین را با تبر حفر کرد ناگاه آبی زلال جوشیدن گرفت همگان نوشیدند و مشک‌ها را پر کردند. سپس چشمه فروشد و هیچ نشانی از آن به جا نماند.

در مناقب نُه گام پشت خیمه‌ها و در مدینه‌المعاجز آمده‌است فرشته‌ای نازل شد و پشت خیمه‌ها خطی کشید و نهر آب جاری شد.[۱۷]

خبر حفر چاه به عبیدالله رسید و او به عمرسعد نوشت: شنیده‌ام چاه حفر می‌کند و آب می‌نوشد با رسیدن نامه جلوگیری کن و تنگ بگیر تا همچون عثمان‌بن‌عفان از عطش بمیرند.

جلوگیری از حفر چاه و تهدید عمرسعد با چهار هزار نفر در روز هفتم یا هشتم محرّم آغاز شد. عمرسعد تهدید کرد اگر چاه را نپوشانی حمله خواهم کرد.[۱۸]

اعزام نیروهای جدید به کربلا: عبیدالله‌بن‌زیاد در مسجد کوفه سخنرانی و تهدید کرد که هر کس به کربلا نرود ذمّه‌ای از او برگردن نیست(خون او مباح و حقوقش از بیت‌المال قطع می‌شود).

لشکریان از نخیله، گروه گروه و لشکر لشکر به کربلا اعزام شدند. عبیدالله، عمروبن‌حریث را کارگزار کوفه کرد و به کثیربن‌شهاب، محمدبن‌اشعث، قعقاع‌بن‌سوید و اسماءبن‌خارجه فرمان داد در میان مردم بچرخند و تهدید و تحریک و ارعاب و روش‌های گوناگون را به کار گیرید تا همه به کربلا بروند.

یزیدبن‌معاویه برای تأمین هزینه‌ی نظامی چهار هزار دینار و دویست هزار درهم برای عبیدالله فرستاد.

مردم در گروه‌های سیصد و چهارصد نفری اعزام می‌شدند. این افراد از نخیله اعزام می‌شدند.

ابن‌زیاد بیست و پنج هزار  نفر را تجهیز کرد که عبارت بودند از:

۱-   حرّبن یزید ریاحی از قادسیه با      ۱۰۰۰ نفر
۲-   کعب بن طلحه ۳۰۰۰ نفر
۳-   عمربن سعد ۴۰۰۰ نفر
۴-   شمربن ذی الجوشن      ۴۰۰۰ نفر از اهل شام
۵-   یزید بن رکاب کلبی ۲۰۰۰ نفر
۶-   حصین بن نمیر ۴۰۰۰ نفر
۷-   مضایر بن رهینه مازنی ۳۰۰۰ نفر
۸-   نصر بن حرشه ۲۰۰۰ نفر
۹-   شبث بن ربعی ۱۰۰۰ نفر
۱۰-                       حجّار بن ابجر      ۱۰۰۰ نفر

تا روز ششم تعداد لشکریان و شرکت‌ کنندگان سپاه عمرسعد در کربلا به بیست هزار نفر می‌رسید.[۱۹]

فرستادن عروهبن‌قیس، سنان‌بن‌انس هر یک با چهار هزار نفر، معمربن‌سعید با چهار هزار نفر و فلان مازنی را با سه هزار نفر نیز در مقابل نگاشته‌اند.[۲۰]

در مجموع عمده‌ی مقاتل بالاترین رقم سپاه دشمن را سی و پنج هزار نفر نوشته‌اند.

شبث‌بن‌ربعی در آغاز تمارض کرد تا به جنگ نرود اما عبیدالله دریافت و گفت: بیماری را بهانه نکن و او نیز برای جنگ با اباعبدالله به کربلا آمد.».[۲۱]

حرکت عمومی پس از کشتن مرد شامی: سویدبن‌عبدالرحمان منقری از جانب عبیدالله مأموریت یافت هر کس را به جبهه‌ی جنگ نمی‌رود دستگیر کند. مردی شامی برای مطالبه‌ی میراث خود به کوفه آمده بود. او را گرفتند و نزد این زیاد آوردند. هیچ کس به توضیحات او گوش نداد. عبیدالله فرمان داد او را گردن زدند و مردم با دیدن این صحنه هراسان و شتابان به سمت کربلا حرکت کردند. نوشته‌اند برخی از هراس و ازدحام از پل به درون آب افتادند.[۲۲] این افراد برخی بدون سلاح و با سنگ و چوب به کربلا آمدند. چون جرئت نمی‌کردند به خانه بروند، مبادا متهم به کوتاهی و فرار از جنگ شوند.

پیوستگان در ایّام مهادنه: امام به حبیب‌بن‌مظاهر نامه نوشت و او را دعوت کرد. حبیب در کنار همسرش مشغول خوردن غذا بود که پیک امام رسید. همسرش او را برانگیخت و حبیب که خود بی‌تاب این پیوستن بود. به کربلا آمد و امام پرچمی را که نگه داشته بود و به یاران گفته بود که صاحب آن در راه است، به حبیب سپرد.

عمّاربن‌ابی‌سلامه‌دالانی نیز از کوفه به امام پیوست.

پیوستن مسلم‌بن‌عوسجه‌اسدی، عبدالله‌بن‌عمیرکلبی، همسر و مادرش را نیز در همین روزها دانسته‌اند.[۲۳]

حبیب‌بن‌مظاهر و جذب نیرو: حبیب‌بن‌مظاهر که خود از بنی‌اسد بود به اباعبدالله(ع) گفت: قبیله‌ی بنی‌اسد با من خویشاوندند و به کربلا نزدیک، اگر اجازه دهی بروم و با آنان برای همراهی گفت و گو کنم. امام اجازه داد.

حبیب، شبانگاه حرکت کرد و به قبیله‌ی بنی‌اسد رسید. وقتی قبیله جمع شدند حبیب فرمود: «آمده‌ام تا شما را به خیر و سعادت راهبر باشم و آن یاری فرزند رسول خداست. او اکنون در کربلاست و عمرسعد با انبوه سپاه محاصره‌اش کرده است. اگر جویای شرافت دنیا و آخرت هستید با وی همراه شوید. هیچ کس از شما در این راه کشته نشود مگرهم‌نشین پیامبر در اعلی علییّن باشد.

نخستین کسی که لبّیک گفت عبدالله‌بن‌بشر بود که این ارجوزه را خواند:

قد علم القومُ اذا تواکلوا                      واَجحَم الفُرسانُ او تناضَلوا

انّی شجاعٌ بَطَلٌ مقاتلٌ                         کانّنی لیث عرینٍ بِسلٌ

این رجز دیگران را برانگیخت و نود تن مسلّح آماده شدند. یکی از افراد قبیله، خبر به عمرسعد رساند وعمرسعد، ازرق را با چهارصد سوار رزم آزموده برای سرکوب فرستاد. در سر راه درگیری آغاز شد. تعدادی از بنی‌اسد کشته شدند و دیگران گریختند و از تاریکی شب استفاده کردند و دور شدند.

حبیب به سختی خود را به امام رساند و ماجرا باز گفت. امام فرمود: لاحول و لاقُوّهَ الّا بالله.[۲۴]

این حادثه احتمالاً در شب هشتم محرّم اتفاق افتاده است.

دیدار امام و عمرسعد: امام، عمروبن‌قرطه‌انصاری را فرستاد تا عمرسعد را به مذاکره دعوت کند. امام با بیست تن و عمرسعد نیز با همین تعداد آمدند و در میان اردوگاه دیدار کردند. مقرّر شد همراهان دور شوند تا گفت وگوها سرّی باشد. بعدها متن مذاکرات به این گونه مطرح شد:

اباعبدالله به عمرسعد پیشنهاد داد یکی از این سه امر را بپذیر:

۱- مرا بگذار از همان راهی که آمده‌ام بازگردم ۲- بگذار پیش یزید بروم و بیعت کنم!! ۳- بگذار سوی مرزها بروم (بی تردید از ساحت وجود امام حسین(ع) دور است که چنین پیشنهادهایی داده باشد. این پیشنهادها محتوای نامه‌ی عمرسعد به عبیدالله است که به دروغ نگاشته بود تا شاید جنگ کربلا را به تأخیر بیندازد و به راه حل مسالمت آمیز برسد.)

قول دیگر آن است که امام فرمود: با من پیش یزیدبن‌معاویه بیا و دو اردو را به جای می‌گذاریم.

عمرسعد پاسخ داد: خانه‌ام را ویران خواهند کرد.

اباعبدالله: برایت آن را خواهم ساخت.

عمرسعد: املاکم را می‌گیرند.

اباعبدالله: از املاک خودم بهتر از آن را در حجاز به تو خواهم داد.

عمرسعد: نگران عیال و فرزندانم هستم.

امام سکوت کرد و روی برگرداند و فرمود: وای بر تو، خداوند به زودی تو را در بسترت بکشد و در قیامت نبخشد. امیدوارم از گندم عراق جز اندکی نخوری. عمرسعد به طنز و طعنه گفته بود: به جای گندم، جوی عراق می‌خورم. تعداد این دیدارها را چهار تا پنج بار گفته‌اند.[۲۵]

در برخی مقاتل گفته شده است در هنگام گفت وگو از همراهان اباعبدالله، ابوالفضل العبّاس(ع) و علی اکبر(ع) و از همراهان عمرسعد، پسرش حفص و غلامش باقی ماندند و شاهد مذاکرات بودند.[۲۶]

عقبه‌بن‌سمعان که از مدینه تا روز عاشورا همراه امام بوده است و روز عاشورا به فرمان امام از کربلا بیرون رفت تا اطلاعات همراه او حفظ شود می‌گوید: من همه‌ی راه و در کربلا  با امام بودم و به خدا سوگند از او نشنیدم که بخواهد دست در دست یزید بگذارد و نه یکی از سرحدّات مدینه، مکّه یا راه یا عراق را برای بازگشت انتخاب کند فقط شنیدم که فرمود: بگذارید به این سرزمین گسترده بروم.[۲۷]

ملاقات‌های چندگانه بین سوّم تا هفتم محرّم میان امام و عمرسعد بوده است.[۲۸]

آمدن هرثمـهبن‌سلیم به کربلا و بازگشت او: هرثمهبن‌سلیم در نبرد صفین همسفر علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) بود. وقتی برای سفر به صفین به کربلا رسیدند، نماز بامداد در کربلا برگزار شد. حضرت علی(ع) خاک کربلا را بویید و بوسید و فرمود: خوشا به حال تو ای خاک پاک! از تو قومی بر انگیخته شوند که بی حساب به بهشت بروند.

هرثمه پس از بازگشت به صفین ماجرای ورود به کربلا را با همسرش جرداء بنت سمین باز گفت، جرداء که شیعه‌ی امیرالمؤ منین بود گفت: ای مرد! علی جز راست نمی‌گوید.

هرثمه همراه با سپاهیان عبید الله‌بن‌زیاد به کربلا آمد وقتی صحنه کربلا (تپّه درخت سدر و موقعیت جغرافیایی) را دید، سوار بر شتر خدمت ابا عبدالله‌الحسین(ع) آمد و ماجرای صفین و سخنان امیرالمؤمنین را باز گفت امام پرسید : «با مایی یا بر ما؟» پاسخ داد: «نه این و نه آن! من کودکانی دارم در کوفه که نگران جان آن‌ها هستم و از عبیدالله زیاد ترسانم (در برخی کتب دختری دارم).

امام فرمود: اگر سر یاری ما نداری به جایی برو که شاهد شهادت ما و شنوای ناله‌های ما نباشی. سوگند به آن که جان ما در دست اوست هر کس فریاد مارا بشنود و یاری نکند خداوند او را به رو در دوزخ خواهد افکند.»

هرثمه می‌گوید: من از کربلا بیرون زدم تا ناظر صحنه نباشم.[۲۹]

فرمان جدید عبید الله: با دریافت نامه جدید یزید و دادن اختیارات کامل به عبیدالله، وی براساس نامه یزید دستور داد:

۱-تعداد جاسوسان افزایش یابد و همه جا را زیر نظر بگیرند.

۲-آخرین نیرو ها از کوفه به کربلا اعزام شوند.

۳- مراقبت شدید و دستگیری عناصر مشکوک  و متّهم و مجازات سنگین آنان.

۴- کشتن بدون درنگ.

۵- ارسال آخرین اخبار بی هیچ وقفه به شام(از کوفه به شام).[۳۰]

توصیف امام در روز هفتم یا هشتم: یکی از سربازان سپاه عمرسعد که همراه با چهار هزار نفر به کربلا آمده بود می‌گوید: ما چهار هزار نفر قرار بود به سرزمین دیلم (بخشی از سرزمین‌های شمالی ایران) اعزام شویم، امّا عبیدالله ما را به کربلا فرستاد. من در کربلا اباعبدالله را در حالی که موی سر و محاسن او سیاه بود ملاقات کردم . امام پاسخ سلام مرا داد ( اندکی صدای امام تو دماغی بود!). شهاب‌بن‌خراش که این نکته را از زبان یکی از اقوامش همان که در کربلا بوده است، نقل می‌کند وقتی برای زیدبن‌یزید باز گفتم از این سخن که ابا عبدالله صدایش اندکی غُنّه(تو دماغی) بوده است شگفت زده شد.

امام به آن شخص گفته بود انگار قصد دارید امشب به سپاه من دستبرد بزنید.[۳۱]

آب آوردن ابوالفضل عبّاس: وقتی تشنگی در خیمه‌ها بالا گرفت امام برادرش عبّاس را  فراخواند. وی بر اسب نشست  و همراه سی نفر سواره و بیست نفر پیاده رهسپار شریعه شد. حرکت در دل شب بود  و بیست مشک که باید پُر می‌شدند. علی‌اکبر نیز همراه عموی خویش بود.

پرچم را نافع‌بن‌هلال‌جملی در دست داشت.

گروه امدادی آب رسان به کنار فرات رسیدند. عمروبن‌حجاج‌زبیدی که با پانصد نفر نگهبان فرات بود فریاد زد:
کیستید؟ برای چه آمده اید؟

نافع‌بن‌هلال پاسخ داد: منم نافع‌بن‌هلال. آمده‌ایم آب بنوشیم. آبی که بر همگان حلال است.

عمروبن‌حجاج گفت: خوش آمدی، بنوش!

نافع گفت: هرگز! یک قطره نخواهم نوشید تا وقتی که حسین تشنه است.

عمرو گفت: نه، اجازه نمی‌دهم. مارا اینجا گماشته‌اند تا حسین آب ننوشد.

نافع به یاران گفت: مشک هایتان را پر کنید. پیاده‌ها مشک‌ها را پر کردند. عمروبن‌حجّاج حمله کرد. جنگی کوتاه در گرفت. در حال جنگ، پیادگان مشک‌ها را پّر کردند. چند تن از نگاهبانان کشته شدند و از یاران امام کسی شهید نشد. رزم ابوالفضل العبّاس در این نبرد کوتاه، یاران را سرشار شجاعت کرد.

برخی گفته‌اند لقب “سقایت” از این لحظه به ابوالفضل عبّاس داده شد. پس از این‌که آب که به خیمه‌ها رسید سهم هیچ کس بیش از یک‌بار نوشیدن نشد. [۳۲]

باز گشت فراس‌بن‌جعده: این شخص با اباعبدالله‌الحسین(ع) همراه شد. پس از مزاکرات امام و عمرسعد، امید به صلح و حل مسئله داشت. وقتی عزم وایستادگی امام را دید و دریافت که ماندن و کشته شدن قطعی است از امام اجازه‌ی بازگشت گرفت و از کربلا بیرون رفت! [۳۳]

خطبه‌خوانی اباعبدالله: پس از محاصره شدید و تشنگی گویا روز هشتم، امام مقابل دشمن آمد و در حالی که بر شمشیر تکیه داده بود. یک بار دیگر خود را به دشمن شناساند و پس از معرفی پیامبر به عنوان جد و پدرش علی(ع) و عموهایش ومادرش، پرسید با اینکه می‌دانید من کیستم چرا قصد کشتن من را دارید؟

گفتند: این همه را می‌دانیم امّا نمی‌گذاریم قطره‌ای از آب بنوشید تا از تشنگی بمیرید.

اهل حرم با شنیدن این سخنان گریستند و شیون کردند. امام فرمود: آرام باشید که بعد از این بسیار خواهید گریست.[۳۴] (این ماجرا را برخی به پیش از تاسوعا نسبت داده‌اند که دقیق‌تر آن است که این خطبه‌ی امام در روز عاشورا بوده است)

آخرین نامه عمرسعد به عبیدالله: عمرسعد، گزارش کربلا را به عبیدالله نوشت و عبیدالله باخواندن نامه‌ی عمرسعد گفت: این نامه گواه اندرزگویی عمرسعد است به امیر خویش. من آن را می‌پذیرم( رفتن حسین را).

شمر که در مجلس یزید بود برخاست و گفت: حسین اکنون در سرزمین تو و در کنار توست. آیا از او می‌پذیری که از اینجا رود. به خدا سوگند اگر برود دیگر به او دست نمی‌یابی. آنگاه او قوی و تو ضعیف خواهی بود. با بازگشت حسین موافقت نکن که نشانه‌ی ناتوانی و سستی است. باید او و یارانش تسلیم تو شوند. پس از تسلیم هر گونه خواهی می‌توانی رفتار کنی(ببخشی یا بکشی). من شنیده‌ام عمرسعد کوتاهی می‌کند و با حسین میان دو لشکر نشست و گفت و گو برگزار می‌کند.»

عبیدالله گفت: نظر تو درست است.

عبیدالله پس از این گفت وگو: نامه‌ای نوشت وبه شمربن‌ذی الجوشن سپرد تا به کربلا برساند. در نامه نوشته شده بود: باری، تو را نفرستاده‌ام تا شانه از زیر کار خالی کنی. تو به آرامش و صلح و آسایش دل بسته‌ای.

اگر حسین و یارانش تسلیم شدند آن‌ها را نزد من بفرست و گرنه، بر آن‌ها حمله‌ور شو و پس از قتل آنان، اعضای بدنشان را قطعه قطعه کن. پس از کشتن حسین بر سینه و پشت وی اسب بتاز که وی ناسپاس سرکش و گستاخ و بیدادگر است. اگر به دستور من عمل کردی پاداش فرمانبر مطیع را دریافت خواهی کرد و اگرچنین نمی‌کنی، سپاه را به شمربن‌ذی‌الجوشن بسپار که فرمان لازم را به او داده‌ایم.»

عبیدالله‌بن‌زیاد به شمر گفته بود اگر عمرسعد پذیرفت که با حسین بجنگد مطیع او باش وگر نه، گردنش را بزن وسرش را به کوفه بفرست و خود فرماندهی سپاه را عهده‌دار باش.[۳۵]

نوشته‌اند عبیدالله‌بن‌زیاد، حویرهبن‌یزید تمیمی را مأمور کرد که به محض رسیدن نامه به عمرسعد اگر برای جنگ اقدام نکرد او را بگیرد و در بند بکشد.[۳۶]

شمر با این زمینه‌سازی و با استفاده از موفقیت و روحیات عبیدالله‌بن‌زیاد، به سمت کربلا حرکت کرد.

 

[۱] . نفس‌المهموم: ص ۱۸۵، بحارالانوار: ج ۴۵ ص ۸۹، اعیان‌الشیعه: ج ۱، ص ۵۹۴، المناقب: ج۴، ص ۸۵، العبرات: ج۱، صص ۴۰۹- ۱۴۰

[۲].المناقب: ج۴، ص۹۸، الفتوح ج۵ ، صص ۱۵۰- ۱۵۱، مقتل‌الحسین خوارزمی: ج۱، ص ۲۳۹ ، معالی‌السبطین: ج۱، ص۳۰۰، اعیان‌الشیعه، ج۱، ص۵۹۸

[۳]. تاریخ یعقوبی: ج۲، ص ۲۱۶، بحار الانوار: ج۴۴، ص ۲۵۹، انساب الاشراف: ج۳ صص۱۷۶-۱۷۷، اخبار الطوال: ص۲۵۱، تاریخ الطبری: ج۵، ص۳۸۹

[۴]. الفتوح: ج۵، ص ۱۵۳، انساب‌الاشراف: ج۳، صص۱۷۶-۱۷۷، تجارب‌الامم: ج۲، ص۶۴

[۵].العوالم: ج۱۷، ص۱۴۸، مدینه المعاجز: ص ۱۱۹، ارشاد: ج۱، ص ۳۳۱، بحارالانوارج۴۱، صص۳۱۳- ۳۱۴ ، الامام‌الحسین و اصحابه: ج۱، صص، ۲۲۰- ۲۲۲

[۶]. تاریخ طبری: ج۵، ۴۱۰، نفس‌المهموم: ص۲۱۰، ارشاد: ج۲، ص۸۶، بحار: ج۴۴،ص ۳۸۴، اعلام‌الوری: ص ۲۳۴

[۷]. الفتوح: ج۵، صص۱۵۳- ۱۵۶، نفس المهموم: صص۲۱۱-۲۱۲، ارشاد: ج۲، صص۸۶-۱۷، اعیان‌الشیعه: ج۱، ص۵۹۹، بحارالانوار : ج۴۴، صص۳۸۴- ۳۸۵، تاریخ طبری: ج۵ صص۴۱۰- ۴۱۱

[۸]. مقتل‌الحسین بحرالعلوم: ص۲۶۸، مقتل‌الحسین خوارزمی: ج۱، صص۲۴۱- ۲۴۲، بحارالانوار: ج۴۴، ص ۳۸۵، اعیان الشیعه: ج۱، ص۵۹۹، مقتل‌الحسین مقرّم: صص۲۳۸- ۲۳۹، کامل: ج ۳، ۲۸۳

[۹]. نهایه‌الارب: ج۲۰، ص۴۳۷، مناقب: ج۴، ص۹۷، اعیان‌الشیعه: ج۱، ص۵۹۹ ، معالی‌السبطین: ج۱، ص۳۰۹

[۱۰] . تاریخ یعقوبی: ج۲، ص۲۱۶، الفتوح: ج۵ صص۱۶۲ -۱۶۳ المناقب: ج۴، ص۹۷، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، صص۲۴۱-۲۴۲، تاریخ طبری: ج۵، ص۴۱۲، ارشاد: ج۲، ص۸۸

[۱۱] . کامل‌ابن‌اثیر: ج۳، ص۲۸۳، نهایه‌الارب: ج۲۰، صص۴۲۷-۴۲۸، الدّمعه الساکبه: ج۴، ص۲۶۳، مثیرالاحزان: ص۳۷

[۱۲] .مثیرالاحزان: ص۵۱، نفس المهموم: ص۲۱۷، الامامالحسین و اصحابه: ج۱، ص۲۳۸، ابصارالعین: ص۸

[۱۳] .اسرارالشهاده: صص۲۵۹-۲۶۰، مقتل ابی‌مخنف: صص۵۳-۵۴

[۱۴] ینابیع‌الموده: ج۳، ص۲۶، ناسخ‌التّواریخ: ج۲، صص۱۹۲-۱۹۳

[۱۵] مثیرالاحزان: ص۵۲، نفس المهموم: ص۲۱۵، بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۸۹، تاریخ طبری: ج۵، ص۴۱۲، مناقب: ج۴ ص۵۶

[۱۶] انساب الاشراف: ج۳، ص۱۸۲، تذکرهالخواص: ص۱۴۱، معالی‌السبطین: ج۱، ص۳۱۵

[۱۷]المناقب: ج۴، ص۵۰، کبریت احمر: ص۱۸۵، مقتل‌الحسین مقرّم: ص۲۴۴، مدینه المعاجز: ص۲۴۴، بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۸۷، مثیرالاحزان: ص۵۱، مقتل‌الحسین خوارزمی: ج۱، ص۲۴۴

[۱۸] مقتل‌الحسین خوارزمی: ج۱، ص۲۴۴، الدّمعه السّاکبه: ج۴، ص۲۶۳، بحارالانوار: ج۴۴، صص۳۸۷-۳۸۸

[۱۹] مقتل‌الحسین خوارزمی: ج۱، ص۲۴۴، نفس‌المهموم: ص۲۱۴، مقتل‌الحسین مقرّم: ص۲۳۹، المناقب: ج۴، ص۹۸، اللّهوف: ص۸۵، معالی‌السّبطین: ج۱، ص۳۰۱

[۲۰]  الدّمعهالساکبه: ج۴، ص۲۶۱، بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۸۶، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، صص۲۲۸-۲۳۰، مقتل‌ابی‌مخنف: صص۵۱-۵۲

[۲۱]  انساب الاشراف: ج۳، ص۱۷۸، الفتوح: ج۵، صص۱۵۸-۱۵۹، بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۸۶

[۲۲] معالی‌السّبطین: ج۱، صص۳۱۲-۳۱۳، مقتل الحسین مقرّم: ص۲۴۱، انساب الاشراف: ج۳، ص۱۷۹، اخبار الطّوال: ص۲۵۲، ابصارالعین: ص۸

[۲۳]  اعیان‌الشّیعه: ج۱، ص۶۰۳، تاریخ طبری: ج۵، ص۴۲۹، معالی‌السّبطین: ج۱، صص۳۷۲-۳۷۰، مقتل‌الحسین مقرّم: ص۲۴۰، انساب‌الاشراف: ج۳، ص۱۸۰

[۲۴]الفتوح: ج۵، صص۱۵۹-۱۶۱، نفس‌المهموم: صص۲۱۶-۲۱۷، بحارالانوار: ج۴۴، صص۳۸۶-۳۸۷، مقتل‌الحسین خوارزمی: صص۲۴۳-۲۴۴، مقتل‌الحسین مقرّم: ص۲۵۴، معالی‌السّبطین: ج۱، صص۳۷۲-۳۷۳

[۲۵] تاریخ طبری: ج۵، ص۴۱۴، الفتوح: ج۵، صص۱۶۴-۱۶۶، تجارب الامم: ج۲، صص۶۵-۶۶، مقتل‌الحسین خوارزمی: ج۱، ص۲۴۵

[۲۶]  الفتوح: ج۵، صص۱۶۴-۱۶۵، نفس‌المهموم: صص۲۲۱، بحارالانوار: ج۴۴، صص۳۸۸-۳۸۹

[۲۷] تاریخ طبری: ج۵، صص۴۱۲-۴۱۴، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، صص۲۳۵-۲۳۶، نفس‌المهموم: ص۲۲۱، تذکره الخواص: ص۱۴۱

[۲۸] تجارب الامم: ج۲، صص۶۵-۶۶، کامل‌ابن‌اثیر: ج۳، صص۲۸۳-۲۸۴، مقتل‌الحسین بحرالعلوم: صص۲۷۴-۲۷۵

[۲۹] وقعه الصفّین: صص۱۴۰-۱۴۱، بحارالانوار: ج۴۴، ص۲۵۵، نفس‌المهموم: صص۵۷-۵۸، تهذیب‌التهذیب: ج۲، ص۳۴۸، معالی‌السّبطین: ج۱، صص۲۸۷-۲۸۸

[۳۰] مع الحسین فی نهضه: صص۱۷۱-۱۷۲

[۳۱] تاریخ‌الاسلام ذهبی: ج۲، ص۳۴۴، الحسین‌ابن‌عساکر: صص۲۰۹-۲۱۰،تهذیب‌ابن‌بدران: ج۴، صص۳۳۲-۳۳۳٫

[۳۲] مقتل الحسین مقّرم: صص۲۴۵-۲۴۶، الدّمعه‌السّاکبه:ج ۴، ص ۲۶۴، اعیان‌الشّیعه: ج۱، ص۵۹۹،تذکره‌الخواص: ص۱۴۱،کامل‌ابن‌اثیر: ج۳،ص۲۸۳، مقاتل‌الطالبین: ص۷۸٫

[۳۳] انساب‌الاشراف: ج۳،ص۱۸۰،جمل  انساب‌الاشراف:ج۳،ص۳۸۸٫

[۳۴] اعیان‌الشّیعه: ج۱، ص۵۹۹، المنتخب: ج۲، صص۴۴-۴۴۱، اللّهوف: صص۸۵-۸۷، لواعج الاشجان: صص۱۱۱-۱۱۳

[۳۵] تاریخ طبری: ج۵، صص۴۱۴-۴۱۵، العقدالفرید: ج۴، ص۳۷۹، امالی شیخ صدوق: ص۵۵، ارشاد: ج۲، صص۹۰-۹۱، بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۹، اعیان‌الشّیعه: ج۱، ص۶۰۰، مقتل‌الحسین خوارزمی: ص۲۷۶

[۳۶] مقتل‌الحسین خوارزمی: ج۱، صص۲۴۵-۲۴۶

telegram

همچنین ببینید

آب روان سوخت

چو گفتم کربلا، جان جهان سوخت نوشتم تشنـــگی آب روان سوخت از آن صحرا که ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.