خاک، تمامی دلواپسیهای من است. آسمان، تمامی دلتنگیهایم. بهانهای نیست؛ برای گریستن، شیواترین بهانه، افتادن آسمان بر روی خاک است و برای دلتنگی، فرورفتن خاک، زیر پلکهای لاجوردی آسمان.
مویه میکنم تمامی خاک را و بر سرم میریزم خاکستریترین لحظات زیستن را.
فرو میبارم با همین چشمهای بستهام آسمان را و مشت مشت گرد استخوان غربتم را میپاشم و مویه میکنم.
خاک، تمامی دلواپسیهای من است؛ اگر خاک غریبستان کربلا باشد و آسمان، همه دلتنگیهایم؛ اگر آسمان چشمهای غریبان کربلا باشد. هایهای تمامی دلواپسیهای من! هایهای، تمامی دلتنگیهایم!
چگونه دم فروبستید آنجا که عشق، این دایره را میسرود، با بغضی در گلو فروخفته؟
اکرم سادات هاشمیپور