بارانهای عاشورایی تنها در محرم چشمها نمیبارد. هرگاه دلی به عشق میاندیشد، پر از ابرهای احساس و حماسه میشود و میبارد. مطالبی که در ذیل میآیند برگرفته از سلسله مباحثی است که در نشستهای ادبی-عاشورایی برگزارشده از سوی واحد ادبیات مرکز پژوهش و نشر فرهنگ عاشورا در سالهای گذشته توسط میهمانان و سخنرانان در موضوعات مختلف ایراد شدهاست….. امید که این قبیل برنامهها مطلعی باشند برای آغاز حرکتی پایدار و نو در ادبیات عاشورایی. کانون ادبی روزدهم/سخنران: آقای مهران بقایی(مسئول انجمن قصهی شهرستان دزفول) موضوع: قصهی عاشورایی/تاریخ برگزاری نشست: خرداد۸۶ بسم ا…الرحمن الرحیم در ابتدای بحث بهتر است که اول تعریف مشخصی از داستان داشته باشیم که اصلاَ این داستانی که قرار است بعداَ به داستان عاشورایی یا داستان دینی تبدیل شود ماهیتاَ چه تعریفی دارد و ما چه دیدگاهی نسبت به داستان داریم. داستان کوتاه و داستان بلند چیست؟ داستان اتفاق یا ماجرایی است که با حضور شخصیت یا شخصیتها، آدم یا آدمهایی در یک موقعیت زمانی و مکانی مشخص و حول محور مشخصی اتفاق بیفتد. این تعریفی ساده است که در همهی دورهها از گذشته تا الان کاربرد داشته و دارد. اما شکل این تعریف در دورههای مختلف عوض شدهاست. در یک زمان داستان منظوم داشتیم، داستانهای منثور هم وجود داشتهاست، داستان کلاسیک و داستانهای مدرن. زمان که تغییر میکند و به زمان دیگری که وارد میشویم متناسب با زمان و مکان، شکل داستان و شکل گویش داستان تغییر پیدا میکند؛ ابزارهای تعریف داستان مدرنتر و به روزتر میشوند. همانطور، که دیدگاه خوانندگان و نویسندگان تغییر پیدا میکند به همان نسبت هم داستان و شکل گفتن آن تغییر پیدا میکند. حالا ما میخواهیم این داستان را در زمان حال و به شکل مدرن بررسی کنیم. منظور ما از داستان آن حکایتهای قدیمی نیست، اگر چه آنها هم داستان هستند. ولی موضوع اکنون ما بحث دربارهی چیزی است که شما امروزه تحت عنوان داستان در کتابها و مجلات میبینید و ما میخواهیم نوع مدرنی از داستان نویسی را تحت عنوان ادبیات عاشورایی یا دینی بررسی کنیم، داستان دو نوع دارد یکی داستان کوتاه و دیگری داستان بلند. داستان کوتاه و بلند هر کدام تعریف مشخصی دارند، داستان کوتاه مدرن امروزی ما برشی است کوتاه از زندگی فرد یا افرادی که در یک مقطع زمانی خیلی کوتاه، عموماَ یک روز یا نصف روز یا کمتر از آن برای آنها اتفاق میافتد. ما به همهی ابعاد نمیپردازیم بلکه به بخشی بسیار کوتاه و گذرا از زندگی شخص یا شخصیتهایی میپردازیم و به آن، از زاویهای خاص نگاه میکنیم این زاویهی دید میتواند من راوی باشم که دارم با شما صحبت میکنم، یا این شخص سومی که از بیرون نگاه میکند که این شخص سوم میتواند خودش در همین مکان وجود داشته باشد یا اینکه از بیرون بر جلسه اشراف داشته باشد و میتواند همهی زوایای اتفاق و ماجرا را ببیند. شکل و نحوهی بیان داستان کوتاه با تمام قالبهای ادبی دیگر متفاوت است داستان کوتاه، سفرنامه نیست، گزارش نیست، مقاله نیست، شکلی است از گویش، شکلی است از یک متن ادبی که قصد دارد یک ماجرا را روایت کند و این روایت بایستی به گونهای اتفاق بیفتد که با مشخصات و عناصر داستان کاملاَ منطبق باشد. مهمترین عوامل تشکیل دهندهی داستان کوتاه عبارتند از: ۱- داشتن شخصیت یا آدمهایی که ما بخواهیم در مورد آنها حرف بزنیم ۲- بودن یک حادثه یا اتفاق که قرار است روایت شود ۳- استفاده از عنصری به اسم تعلیق یا شکل سادهتر آن یک سؤال مهم و آن، این است که بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد؛ ایجاد پرسش برای خواننده که بعد از این اتفاق قرار است چه اتفاقاتی بیفتد و این باعث کشش میشود و ما باید این کشش و تعلیق را در داستان ایجاد کنیم. این اتفاق وقتی میافتد که خواننده از ادامهی داستان اطلاع نداشته باشد و ما او را در یک حالت تعلیق نگه داریم تا برای او جذاب باشد و داستان را ادامه دهد. هر داستان اوج و فرودی دارد که اصطلاحاَ به آن کشش در داستان میگویند جایی که تمام گرههای داستان کور میشوند و اتفاقات در هم تنیده میشوند و بعد قرار است که مرحله به مرحله حل شوند و همهی اینها در لفافهای به اسم تخّیل پیچیده میشوند که ذهن خیال پرداز داستاننویس باید آنها را حل کند. همهی اینها با زبان و نثری داستان گونه، زبانی که متعلق به داستان است و به هیچ قالب دیگری ربط ندارد بیان میشود. اصرار من بر این که میگویم نثر داستان مانند نثر مقاله، گزارش و خاطره نیست به این دلیل است که زبان و نثری که در سفرنامه به کار میبریم نثری است روایی و نویسنده به شرح دیدهها و اتفاقات و ماجراها میپردازد؛ در چنین نثری تخیل و احساسات آنچنان جایگاهی ندارند. شما مقید هستید که فقط دیدهها و شنیدههای خودتان را بنویسید. نثر مقاله هم به این صورت است مقالهی شما باید به آمار و ارقام و اطلاعاتی که موجود است، مستند باشد. در قطعهی ادبی هم درصد عاطفه و احساس و سطحینگری بالاتر است. حالتی است که نویسنده بیشتر قصد دارد که رنگ و لعاب احساسات را در متن بالا ببرد. خاطره هم نیست چون خاطره تنها شرح احساسات، دیدهها و گفتههای ماست و آنچه که بر ما گذشتهاست. اما داستان باهمهی اینها متفاوت است. شما در مکانی نشستهاید و میخواهید در مورد مکان و موضوعی صحبت کنید که خودتان در آن حضور نداشتهاید شاید تجربیات درونی شما هم چندان نقشی یا دخالتی نداشته است و حالا شما میخواهید این ذهن خیالپرداز خود را به آن نقطه ببرید یا دربارهی آدم هایی حرف بزنید که شاید هیچ وقت آنها را ندیدهاید. این را که میگویم فقط مخصوص قصهی عاشورایی نیست هر داستانی با هر موضوعی شامل این تعریف میشود. داستان کوتاه انواع مختلفی دارد ادبیات داستانی شامل داستانهای اقلیمی، دینی و آیینی، جنگی، سیاسی، اجتماعی، کودک و نوجوان، پلیسی، روانشناسی، حادثهای، زندگی حیوانات، سمبلیک، تعلیمیو غیره میشود. قصهای که در ارتباط با عاشورا نوشته میشود در قالب داستانهای دینی وآئینی و داستان تعلیمی قرار میگیرد. ادبیات تعلیمی، ادبیاتی است که قصد دارد با هدف خاص تعلیم و تربیت نوشته شود. منظور از داستان تعلیمی، دینی و آئینی این است که ما میخواهیم داستانی بنویسیم که مشخصههایی از داستانهای دینی یا ادبیات دینی در آن وجود داشته باشد. یا اینکه بخشی از آئینهای ملی و مذهبی، در آن جلوهگر شود و داستان وسیلهای برای بازتاب آنها باشد. مهمترین پرسش ما از این جا شروع میشود که اصلاَ ادبیات دینی چیست؟! اگر دین را به عنوان مجموعهای از آداب و رسوم و روشها و منشهایی که شخص در زندگی برای خودش انتخاب میکند بدانیم، آن وقت اگر آن انسان، شخص هنرمندی باشد و بخواهد عقیدهاش را در اثر هنریاش وارد کند این اثر میتواند یک اثر دینی باشد. ما قرار است به حادثهای به اسم عاشورا که یک واقعهی تاریخی است بپردازیم. اول باید ببینیم که از کجا باید شروع کنیم. در بین عوامل آفرینش داستان کوتاه نخستین عنصری که عنوان کردم، شخصیتها بودند، آدمهایی که در داستان وجود دارند، ما آدمهایی را داریم مثل: امام حسین (ع)و یارانش در یک طرف و از آن طرف هم سپاه دشمن از گذشته تا آن لحظه و بعد از آن. وجه دوم، حادثه بود. حادثهایی که در یک دورهی زمانی اتفاق میافتد و نقطهی اوجش در یک روز تا پایان غروب ادامه مییابد. اما چون موضوع بحث ما داستان کوتاه است به همان واقعه یا بخش، ساعات و لحظاتی از آن روز میپردازیم. مرحلهی بعد، تعلیق در داستان است ما قرار است خواننده را در چنبرهی کلمات خودمان حبس کنیم و او را همراه خود بکشیم. حلقههای داستان را قرار است به گونهای پشت سر هم قرار دهیم که خواننده نداند قرار است بعداَ چه اتفاقی بیفتد. ولی در این جا مشکلی وجود دارد و آن هم این است که داریم در مورد ماجرایی حرف میزنیم که همه از زیر و بم آن خبر دارند. همه میدانند چه اتفاقی افتاده و بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد بنابراین این تعلیق کجا میتواند اتفاق بیفتد؟! این عامل جذابیت کجا میتواند خودش را نشان بدهد؟! این اولین جایی است که ما به چالش کشیده میشویم. نکتهی بعد این است که ما در داستان نقطهی اوج و فرودی داریم یعنی قرار است داستان ما را به جایی ببرد که گرهها کور میشوند. چون یکی از عوامل تشکیل دهندهی تعلیق ایجاد گره در داستان است. یعنی شخصیتهای شما در جاهایی به مشکلی برمیخورند که در آن لحظه قادر به رفع آن نیستند و همین است که داستان را شکل میدهد. یعنی داستان نویس به دنبال همین گرهها و مشکلات است چرا که همین گرهها و مشکلات عامل و انگیزه برای نوشتن داستان شدهاند حالا این گرهها قرار است در جایی کور شوند اما وقتی گرهی وجود ندارد و زوایای همهی این ماجرا برای ما روشن است، خودبهخود این مسأله یا کم رنگ میشود یا کنار میآید. وقتی که هنرمندی میخواهد اثری را خلق کند یا بیافریند فقط در خلوت خودش نیست که این اتفاق میافتد بعد از این که افکار و اندیشهها و دیدههایش را منسجم کرد و متن را نوشت حالا قرار است که به جامعه ارائه شود. این جامعه مجموعهای از افرادی است که زندگی میکنند عدهای خوانندگان، نویسندگان، روشنفکران و اهل مطالعه هستند، بخشی دیگر از جامعه را حاکمان تشکیل میدهند که کشورداران و سیاستمداران هستند. اما وقتی پای دین در میان است مستقیماَ با اعتقادات انسانها سرو کار دارد و از طرفی دیگر میدانیم ایدئولوژی ارتباطی مستقیم با سیاست دارد و سیاست رابطهی مستقیم با حاکمان و کشورداران. بنابراین نویسنده باید به اعتقادات جامعه پایبند باشد یعنی شما در خلوت خود داستانی را نوشته و از تخیل و احساس خود استفاده کرده و به یک مسألهی دینی یا یک واقعهی دینی، تاریخی پرداختهاید اما مسأله به این جا ختم نمیشود چون قرار است این اثر بازتاب بیرونی داشته باشد و وارد جامعه شود و دیگران بخوانند و حتی ابعاد آن فراتر از شهر و کشور خودتان را فرابگیرد با اعتقادات و عواطف و احساسات دینی بخش مهمی از زندگی ما را تشکیل میدهد به هر حال بخش زیادی از جامعهی ما مردم عادی هستند که باورهای مذهبی بخشی از دغدغههای اصلی زندگی آنها است و شما میخواهید شخصیتها و ماجراهایی را روایت کنید که افراد از کودکی، نوجوانی و در تمام طول زندگی با آنها عجین شدهاند. حالا اگر تخیل شما به سمت دیگری حرکت بکند چه بسا که خیلی زود با افکار عامیانهی مردم برخورد پیدا کند و به شما گفته شود که در حال تحریف واقعیت هستید و در حال از بین بردن مسائل هستید، ماجراهایی را بیان میکنید که اصلاَ نبوده است؛ کجا حضرت عباس(ع) این حرف را زد؟ کجا امام حسین(ع) چنین چیزیگفت؟ و شما با پرسشهای بسیار زیادی مواجه میشوید که هیچ پاسخی برای آنها ندارید. جز یک کلمه که من داستان نویس هستم. من از تخیلم استفاده کردهام.من،قصد نوشتن یک مدح احساسی را نداشتهام، نه سخنران هستم، نه روضهخوان، من یک داستان نویسم و داستانی را که نوشتهام زایدهی تخیل من است ممکن است هیچ کدام از اتفاقاتی که در قصه است اتفاق نیفتاده باشد. در این صورت چه باید کرد؟ این بخشی از زندگی و باورها و اعتقادات ماست که قرار است نه متزلزل بلکه به چالش کشیده شود این چالش از کجا ناشی میشود؟ این دومین پرسش بنیادین است که به وجود میآید. مسألهی دوم از این جا شکل میگیرد که در واقع ما با شخصی به نام داستان نویس سر و کار داریم این داستان نویس مثل هر هنرمند دیگری اول باید خودش با این مسأله کنار آمده باشد. داستان نویس کسی است که به همهی جامعهی بشری تعلق دارد نه فقط به ایران. داستاننویس مثل یک زنبور عسل اول باید شهد گلی را که در ظاهر نه بو، نه مزه، نه طعم و نه شکل خاصی دارد، در درون خود هضم کند آن را به عسل تبدیل کند. یعنی یک فرآیند را طی کند، که این فرآیند بسیار مهم است که بهراحتی اتفاق نمیافتد. یک تحول درونی و یک تغییر بیرونی اتفاق میافتد این تغییر درونی اول در درون نویسنده اتفاق میافتد. ما مجموعهای از اطلاعات داریم که این اطلاعات از جاهای مختلف جمع شدهاند بخشی از آنها در روابط اجتماعی، ساسی، دینی، جغرافیایی و … شکل گرفتهاند. همهی اینها بر تفکرات داستاننویس تأثیر دارد و این تأثیر در جایی باید خود را نشان بدهد. حال ببینیم در این مرحلهی درونی چه اتفاقی میافتد. به مثال زنبور عسل برگردیم، زمانی که این مادهی خام و این گرده در درون داستان نویس وارد میشود، مهمترین فرآیند این است که این مسأله را جز به جز تجربه کند تا به اصل قضیه برسد. ماجرایی دارد با شخصیتها و اتفاقات مربوط به آنها، حال باید تصمیم بگیرد که از این ماجرا کدام قسمتش را، از این شخصیتها، کدام شخصیتش را و به چه شکلی و چه طور بیان کند که آن عواملی را که گفتیم در آن حضور داشته باشد.بعد شکل بیرونی را در نظر میگیرد. حالا این اثر نوشته شده، میخواهد بیرون بیاید و وارد جامعه شود این جامعه قرار است چه برخوردیداشته باشد؟! شما اگر به عنوان یک داستان نویس، بخواهید به این مسأله نگاه کنید چه راه حلی را پیشنهاد میکنید. فکر میکنید مسأله باید از کجا شکل بگیرد و ما این تخیل و این تعلیق را با این شکل درونی را که قرار است اتفاق بیفتد به چه شکلی باید مطرح کنیم که بتواند در قالب یک اثر مدرن داستانی قرار بگیرد. خانم”صمیمی فر” (در داستانی که از زبان علی اصغر(ع) بیان کردند) از تخیل خود استفاده نموده و میگوید من از بین این شخصیتها علی اصغر(ع)را انتخاب میکنم که در این ماجرا تیر به گلویش اصابت میکند و شهید میشود سپس میگوید بچه خیلی کوچک بوده و قادر به صحبت کردن نیست با شنیدن این حرف من بلافاصله یک زبان و فضای کودکانه به داستان میدهم: «خیلی تشنه بودم بابا جون حسین آمد منو بغل کرد و از چادر برد بیرون. منو گرفت روی دستاش و شروع کرد به بلند صحبت کردن با آن آقا که لباس قرمز پوشیده بود من نفهمیدم که اونا چی میگن. زبون آدم بزرگا را بلد نبودم ولی فکر کنم با هم دعوا میکردن آخه بس که بلند حرف میزدن گوشم درد گرفت صداشون خیلی بلند بود ولی یکی از آنها خیلی مهربون بود.» این جا همان قسمتی است که تذکر دادم خانم”صمیمی فر” براساس یک حس درونی به این نتیجه رسیده که باید مسئله را بشکافد و تجربه کند تا چیزیبرای گفتن داشته باشد تا بتواند یک صحنهی کوتاه را بگوید. چه چیزی بگوید و چکار کند که تا الان اتفاق نیفتاده است و شکل عریان مسأله کجاست. یعنی شخصیت یک بچهای را ترسیم بکند که این بچه عموماَ هیچ احساسی به ماجرایی که دارد اتفاق میافتد ندارد آدمها را نمیشناسد و فقط صداها به گوشش میرسند و در واقع یک نوع آشنازدایی در این مسأله هم اتفاق بیفتد علیرغم این که ما میدانیم آنها مهربان نبودند اما از دید این بچه مهربان هستند. «یک چیزی را پرت کرد به طرفم انگار میخواست با من بازی کند» این قسمت از نوشته خیلی قشنگ است. یک داستان نویس باید این تکهها را پیدا کند. نگاهی که در واقع بعد از درونی کردن مسأله در ذهنش اتفاق افتاده که حالا من این نیزهای را که به سمت بچه پرتاب میشود از نگاه کودکان چطور ببینم اما بعد ناگهان مسأله را دچار مشکل میکند همان مشکلی که در موردش صحبت کردیم:«بعدش یک چیز گرمی از توی گلوم بیرون آمد، قرمز بود!» اینجاست که دیگر نویسنده فراموش کرده که بچهی کوچک نمیتواند عالم باشد که؛ یک چیزی به گلویم خورد و یک چیز گرمی بیرون آمد. در واقع نویسنده وارد مسألهایشده که میخواسته واقعیت مسأله را همان طور که بوده بگوید و جرئت نکرده تخیلش را از همانجا که شروع کرده بود ادامه بدهد چون میبایستی که این تیر به هدف بخورد و این خون بیرون بیاید و این شخصیت کشته شود و لاغیر….. اما اگر به تخیلش اجازه میداد که همان طور که دارد سپاه دشمن را مهربان میبیند و شئ پرتاب شده را به گونهای ببیند که انگار دارد با او بازی میکند و همین را جلو ببرد این میتواند برای یک داستان کوتاه عاشورایی یکی از آن روزنهها باشد. من شخصاَ میگویم میتوانیم اصلاَ بنویسیم تیرخورده نشد چه اتفاقی میافتد؟ از همین جاست که شما به عنوان یک داستان نویس میگویید که نه تیر خورده شد تو چرا گفتی که تیر خورده نشده؟ و خون هم از گلو بیرون زد. اما اگر داستان بخواهد این جا شکل بگیرد داستان نویس باید این اجازه را داشته باشد که فقط شخصیت علی اصغر از این ماجرا گرفته شود. ما شخصیتی را در اختیار داریم به اسم علی اصغر که شکل کشته شدنش این طور است. این را ما از واقعه بیرون بیاوریم و آن را در بستر یک داستان دیگر شکل بدهیم و وارد یک ماجرای دیگر بشویم اما مسأله این است که ما در زمینهی ادبیات دینی و آئینی صحبت میکنیم و ادبیات آئینی ما به بخشی از آداب و رسوم و آئینهایی برمیگردد که ریشه در فرهنگ ملی و مذهبی ما دارد. اشارهای به سریال”شب دهم” شد، دقیقاَ تلفیقی از ایندو است. ما با بخشی از روتینها، زبان و نثر ایران و تهران قدیم و آداب ملی قهوهخانهای خودمان روبرو هستیم که ارتباط نزدیکی با ادبیات نمایشی، مذهبیما پیدا میکند و در کنار آن با تعزیه روبرو هستیم که بخشی از آئینهای مذهبی ما هستند از جمله آئینهای دیگر ما نوع لباس، نوع حرفزدن و نوع غیرتمندی که در شخصیتها وجود دارد و در روابط خانوادگی ما نیز هست، آدابی که مادر با پسرش دارد اینها مجموعهای از ادبیات آئینی ما را تشکیل میدهند. آئینی که به ملیت ما بر میگردد و بخشی هم به مذهب. تلفیقی از این دو تبدیل به فیلم شب دهم میشود. حالا زمانی که ما میخواهیم این دو را تحلیل کنیم باید ببینیم که اصلاَ به واقعهی عاشورا چه طور نگاه کنیم. یک واقعهی تاریخی یا یک واقعهی مذهبی، یا تفکیکی از این دو و یا هیچ کدام.
