خانه / مهدویت / سخنراني / وظایف شیعه در دوران غیبت

وظایف شیعه در دوران غیبت

سخنران: حجه الاسلام عالی

به نظرم لازم است چند نکته در رابطه با امام زمان(عج) به عنوان وظایف شیعه مطرح شود. به ما گفته اند که ظهور را نزدیک بدانید و واقعا هم با علایمی که اجمالا خدمتتان عرض خواهم کرد ظهور نزدیک است. در روایت از امام صادق(ع)نقل است که به مفضل شاگردشان فرمودند:«تَوَقَّعْ أَمْرَ صَاحِبِکَ لَیْلَکَ وَ نَهَارَک(بحارالانوار، ج۵۹، ص۱۵۹)؛ صبح و شب منتظر ظهور صاحب باش یعنی اگر شب است، بگو ظهور فردا صبح رخ می دهد و اگر صبح، بگو شب ظهور رخ می دهد.صبح و شب منتظر او باش. آخر دعای عهد می خوانیم “اِنَّهم یَرَونهُ بعیداً و نَراهُ قَریباً” آن هایی که به ظهور معتقد نیستند، آن را دور می بینند در حالی که ما ظهور را نزدیک می دانیم (و نَراهُ قَریباً ). در روایتی از حضرت امیر(ع) هست که ظهور حضرت ولی عصر(عج) ناگهانی رخ می دهد«ناگهان شخصی از ما اهل بیت توسط خداوند متعال فرج را تحقق می بخشد و ظهور رخ می دهد». بنابراین دقت کنید که نزدیکی ظهور یک مسأله ی جدی است. حتی بعضی از بزرگان ما اعتقاد دارند که ظهور اصغر حضرت رخ داده است، فقط ظهور اکبر مانده؛ یعنی، همانطور که غیبت دو گونه بود غیبت صغری و کبری، ظهور هم دو قسم است، ظهور اصغر و ظهور اکبر. همان طور که پنهان شدن خورشید ولایت در پس پرده ی غیبت به تدریج رخ داد و ۷۰ سال غیبت اصغر ایشان بود و بعد غیبت کبری رخ داد ظهور هم چنین است. حتی خورشید ظاهری هم وقتی که می خواهد غروب و افول کند این گونه نیست که یک باره برود و تاریکی بیاید، نه! وقتی رفت تا مدتی سرخی می ماند و بعد آرام آرام سرخی می رود و تاریکی می آید. یعنی غروب به تدریج رخ می دهد. غیبت حضرت به تدریج صورت گرفته غیبت صغری و غیبت کبری، حالا طلوع این خورشید و ظهور حضرت نیز به تدریج رخ می دهد، باز هم مثل طلوع خورشید که در هنگام طلوع این چنین نیست که شب یک مرتبه تبدیل به صبح شود نه بلکه به تعبیر خودمان کم کم هوا گرگ و میش می شود و سپیده می زند و بعد آرام آرام از سمت افق سپیده فراگیر می شود و خورشید بالا می آید. یعنی مطلع الفجری هست که طلیعه ی صبح است؛ در رابطه با خورشید امامت نیز این گونه است، من به خورشید تشبیه می کنم چرا که در روایت نیز به خورشید تعبیر شده است.
اما ظهور اصغر حضرت چیست و چه علامت‌ هایی دارد؟ بعضی ها معتقدند این ظهور هم اکنون رخ داده و فقط ظهور اکبر مانده. بر اساس روایتی از امیرالمؤمنین «یظهر المهدى على أفواه الناس و یشربون حبه فلا یکون لهم ذکر غیره( فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۳، ص۳۴۱).» ابتدا نام حضرت ولی عصر(عج) بر زبان ها می افتد و بعد خودش می آید، انصافا الان اینچنین نیست؟ مثلا ۳۰-۴۰سال پیش را با امروز مقایسه کنید، امروز ذکر نام حضرت بسیار گسترده تر شده است. تقریبا۴۰-۵۰سال قبل تر، مسجد جمکران مسجد کوچکی بود وسط بیابان که تعدادی افراد خاص به آن جا می رفتند، اما امروز وقتی آمار زائرین مسجد جمکران را در طول سال می دهند از زائرین مکه بیشتر است؛ یعنی، چیزی حدود ۱۶-۱۵میلیون. به هر حال این گسترش یافتن نام و یاد حضرت است نه فقط در بین ما نه فقط بین شیعیان و مسلمانان، اگر به پایگاه های اطلاعاتی اینترنتی مراجعه کنید خواهید دید که ظهور به طور جدی در ادیان، مکاتب و افکار دیگر مطرح است و کتاب ها و فیلم های زیادی، چه مثبت و چه منفی به این مسأله پرداخته اند.
نشانه ی دیگر این که در روایات متعدد آمده است که نهضتی در ادیان رخ می دهد و مردم ایران زمینه سازی می کنند، در برخی از روایات نام هم گفته شده، با عنوان قوم سلمان یا عنوان مشرق زمین، که مشرق سرزمین اسلامی در آن زمان ایران بوده و مغربش اندلس. پیغمبر(ص) فرمودند: عده ای از مشرق، یعنی ایران خروج می کنند و برای ظهور حضرت مهدی(عج) زمینه سازی می کنند. که ما امیدواریم این نهصتی که با نیت های پاک و خون های پاک آبیاری شد و جلودارش رهبران پاکی بودند همان نهضت زمینه ساز باشد. به هر حال این هم یکی دیگر از نشانه هایی است که نشان دهنده ی نزدیک بودن ظهور است.
یکی از خوبان قم فردی بود به نام میرزا ابوالفضل قهوه چی. ایشان از عاشقان امام زمان(عج)بودند که چهارشنبه ها و جمعه ها رفتن به جمکران را ترک نمی کرد. بعضی از بازاری های قم به او می گفتند میرزا ابوالفضل جمعه هایت برای خودت می خواهی بروی برو، جمعه بازار تعطیل است، اما چهارشنبه ها ما چای و غذا می خواهیم، چهارشنبه مغازه ات را باز کن ما با تو کار داریم. او گفت من جمکرانم را تعطیل نمی کنم. بازاری ها برای اینکه بتوانند کاری کنند که او را چهارشنبه ها در مغازه نگه دارند، او را تهدید کردند( حالا شوخی بود یا جدی نمی دانم) و گفتند این هفته چهارشنبه به جمکران بروی در مغازه ات را تعطیل می کنیم تا بروی و برنگردی. او هم گفت مختارید هرکاری می خواهید انجام بدهید و به جمکران رفت. شب حضرت ولی عصر(عج)را در خواب دید حضرت به او فرمودند می خواهند مغازه ات را ببندند، او گفت من فدای شما بشوم مغازه می خواهم چه کار؟ فردا که رفت دید به در مغازه اش قفلی زده اند.خودش رفت و قفل بزرگتری خرید و آمد و به در مغازه زد و آن جا را دو قفله کرد و رفت. او این گونه عاشق امام زمانش بود. البته بعضی ها می خواهند با ابزارعقل اعمال این گونه افراد را محاسبه کنند، مدام مناقشه می کنند و می گویند این حرف ها چیست؟ به هر حال حرف عشق حرف دیگری است، شاید بعضی چیزها با عقل معمولی جور در نیاید. گفت سلسله‌ی موی دوست حاقه ی دام بلاست هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
می گوید انسان باید در این ماجراها باشد که این ها را بفهمد، حتی شاید بعضی این ها را اشکال ببینند. میرزا ابوالفضل عاشقی بود که خیلی ها این نوع از عاشقی را درک نمی کنند. مرحوم جعفر آقای مجتهدی این میرزا ابوالفضل را خیلی دوست داشت و او هم شدیداً ارادتمندآقای مجتهدی بود. در یک ماه مبارک رمضان، جعفر آقای مجتهدی به کوه خضر که در نزدیکی جمکران است رفته بود. میرزا ابوالفضل وقتی فهمید جعفر آقا به آن جا رفته اند، مختصر غذایی برای افطار برداشت و به آن جا رفت. آن دو نماز را خواندند و بعد افطار را خوردند. جعفر آقای مجتهدی با آن صوت داوودی که داشتند شروع به خواندن مناجات کردند. هر دو شروع به خواندن می کنند، مانند دو عاشق دو تا محب امام زمان(عج)و اهل بیت و بعد به شدت گریه می کنند و بعد از اتمام مناجات، جعفر آقا رو به میرزا می کند و می گوید میرزا چشمی داری که بتواند تمثال حضرت را ببیند یا نه؟ گفت انشاءالله دارم. گفت نگاه کن. گفت من نگاه کردم، البته به عنایت ایشان تمثال حضرت را دیده ام در یک صحنه ای که حضرت به حالت نیم خیز بودند مانند زمانی که شما داریداز نماز بلند می شوید. جعفر آقا به من گفت خود آقا منتظر قیام است و برای قیام لحظه شماری می کند، قیام نزدیک است چون در حال بلند شدن بودند. میرزا ابوالفضل می گوید من چند لحظه نگاه کردم و از شدت عشق غش کردم و بیشتر نتوانستم نگاه کنم.
ای منتظر غمگین مشو قدری تحمل بیشتر گردی به پاشد در افق گویی سواری می رسد

این میرزا ابوالفضل مدتی بعد از دنیا رفتند، یکی از خوبان قم او را در خواب دید که در همان عالم قبر(برزخ) یک کوله پشتی روی دوشش دارد و به آن شخصی که خواب می دید نزدیک شد و گفت آقا وارد قم شده و رد شد و رفت. این آقا وقتی از خواب برخواست، گفت: یعنی چه؟ میرزا ابوالفضل از دنیا رفته کوله پشتی یعنی چه؟ آقا واردقم شده یعنی چه؟نفهمید. برای تعبیر خوابش پیش کسی رفت. گفتند این که دیدید کوله پشتی بر روی دوشش بود به این خاطر است که او عاشق ولی عصر(عج)بودند، عاشقی که از دنیا برود، عشق را از یاد نمی رود، یعنی برای رجعت آماده است و زمانی که امام زمان(عج) ظهور کند او نیز برمی گردد. در روایات کتاب سیاحت غرب آقای قوچانی می گوید زمانی که ما را به بهشت برزخی بردند بعد از مرگم. یک مقدار از لذت هاو نعمت ها استفاده کردیم ولی بعد از زمانی، دیدیم ما نشسته ایم و داریم لذت می بریم ولی امام زمان(عج)هنوز در دنیا ظهور نکرده است، ما در بهشت برزخی هستیم و امام هنوز ظهور نکرده است. چه بی معرفتی هستیم که در خوشی هستیم و امام در بلاها هستند. من به بهشتی ها هم گفتم بیایید دعا کنیم برای فرج حضرت. خلاصه نهضتی در بهشت به پا و در همان صورت تمثالی همه دست به دعا برای ظهور حضرت بردیم و بعد گفتند که ظهور حضرت رخ داده و بیایید که می خواهد بیاید. این متن روایت است که آمده: که وقتی حضرت ظهور کنند می روند سراغ مومنان(در قبردر عالم برزخ)به او می گویند: صاحب ظهورکرد؛ اگر می خواهی به او ملحق بشوی ملحق شو اگر می خواهی برگردی بیا. در زیارت آل یاسین و زیارت جامعه نیز به این مسأله اشاره شده است. یکی از مسائل اعتقادی شیعه، مسأله ی رجعت است. به مومن می گویند اگر می خواهی برگردی برگرد و اگر می خواهی در همان نعمت بهشت بمانی بمان. آن وقت است که عده ای از مخلصین بر می گردند. این که دیدید میرزا ابوالفضل در عالم برزخ کوله پشتی بر دوستش بود، کنایه از این است که او آماده است برای برگشتن و اما اینکه دیدید به تو گفت حضرت وارد قم شد، یعنی حضرت وارد مرحله ی قیام شد. پس واقعیت این است که قیام حضرت نزدیک است.
اما ممکن است برای خیلی ها این سؤال پیش بیاید: شما می گویید ظهور نزدیک است، در روایات می گویند شب و روز منتظرظهور باش، امشب بگو فردا صبح، فرداصبح بگو شب رخ می دهد. مگرنگفته اند که ظهور در روز جمعه رخ می دهد؟ فردا که جمعه نیست! مگربه ما نگفته اند، قبل ازظهور، خروج سفیانی است؛ ۵۰ تا علامت از علائم ظهور است، اما پنج تا ازآن ها: من المحتوم، از علائم حتمی ظهور است. یکی از آن ها خروج سفیانی است که در رأس دشمنان حضرت ولی عصر(عج) قرار دارد. او از مشرکین است که در منطقه ی فلسطین و شامات خروج می کند. یکی فرو رفتگی بیابان بَیداء است، یعنی زمین گیر شدن همین لشکر سفیانی در منطقه‌ای به نام بیداء است که بین مکه و مدینه است. یکی دیگر خروج یمنی(یمانی) یکی از افراد بسیار بزرگ از شیعیان است که با گروهی از شیعیان از یمن خروج می کند. قبل از زمان ظهور حضرت که حکومتی هم تشکیل می دهند . یکی دیگر، قتل نفس زکیه است که فرد بسیار بزرگوار و پاکدامنی است که با ظلم کشته می شود (۱۵ روز قبل از ظهور حضرت) و پنجمین آن ها صیحه ی آسمانی است که شب ۲۳ماه رمضان یعنی شب قدر، ندایی خواهد آمد که همه خواهند شنید و منادی آسمانی بانگ بر می آورد: «ای مردمان! آگاه باشید که حق با علی و شیعیان اوست». یک همچنین ندایی شب ۲۳ ماه مبارک رمضان رخ خواهد دادآن وقت محرم همان سالی که ماه رمضان این اتفاق می افتد در جمعه ی محرم در بعضی از روایات است(شنبه رخ می دهد)هیچ منافاتی با هم ندارد. جمعه می تواند ظهور باشد و و شنبه شروع نهضت، شروع قیام، شروع پاک سازی، از همان مکه و مدینه از همان لبنان و حرمین شروع می شود. به هر حال این ۵علامت که هنوز رخ نداده، پس شما چطور می گویید قیام نزدیک است و ممکن است فردا صبح باشد؟ این سوال مهمی است که امکان دارد به ذهن برخی ها آمده باشد. جوابش چیست؟ جواب این است که یکی از ضروریات عقاید شیعه که هیچ مذهب و دین و مکتبی در عالم این عقیده را ندارد و فقط شیعیان و محبان اهل بیت این عقیده را دارند مسئله ی بداء است، که خداوند متعال بعضی از مقدرات را تغییر می دهد. مسأله ی بداء که مبتنی بر باز بودن دست خداست« بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتان(مائده/۶۴)». این طور نیست که دست خدا بسته باشد و نتواند تغییراتی در آن رخ بدهد، شما برای چه شب های قدر می نشینید، ضجه می زنید تا صبح گریه می کنید؟ چه می گویید؟می گویید خدایا اگر قرار بود سرنوشت ما این باشد که خدای ناکرده جزء اشقیاء باشم کاری کن جزء سعدا بشوم، مرا جزء افراد سعید قرار بدهید؛ یعنی سرنوشت عوض بشود. پس معلوم است که قابل تعویض است من نمی خواهم در این زمینه بحث کنم چون باید مفصل گفت فقط می خواهم بگویم که یکی از عقاید مسلم شیعه که در روایات متعدد است و از علائم مومن، داشتن این عقیده است، عقیده ی بداء است.بر اساس این عقیده، گاهی خداوند سرنوشت را عوض می کند. یکی از مواردی که امکان بداء و تغییر است همین علائم است، ممکن است هیچ کدام از این علائم، حتی علائم حتمی که جمعه فلان و فلان است رخ ندهد و ظهور رخ بدهد. در روایتی از امام جواد(ع) که در کتاب الهداه مرحوم شیخ حر عاملی آمده که شخصی آمد نزد امام جواد و عرض کرد که آقا امکان دارد آن علائم رخ ندهد و ظهو امام رخ بدهد؟حضرت فرمود: بله. پرسید: حتی علائم حتمی؟ حضرت فرمود: بله، حتی علائم حتم.ی بعد طرف، سوال دقیقی پرسید، سوال کرد: آقا اگر اینگونه است، اگر امکان دارد علائم رخ ندهد و عوض بشود و حضرت زودتر ظهور کند و فرجش تحقق پیدا کند پس ممکن است اصل ظهور حضرت هم بداء بشود؟ ظهورو فرج حضرت را نیز تغییر بدهد و اصلاً رخ ندهد؟ امام جواد(ع) جوابی داد که اگر امام نباشد کسی نمی تواند این سوال را جواب بدهد، فرمودند:خیر ظهور حضرت”من المیعاد”ظهور حضرت از وعده های خداست و «اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعاد(آل عمران/۹)»؛خدا که خلف وعده نمی کند. ظهور از وعده های خداست در قرآن آمده که«وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ(مائده/۹)». اما آن علائم که وعده ی خدا نیست، علامت است و خدا وعده نکرده که حتما این علائم رخ بدهد ولی ظهور حضرت را وعده کرده، بنابرین طبق معارف ما این مسأله مسأله ای جدی است؛ نزدیک دانستن ظهور از اعتقادات شیعه است، که اگر کسی آن را واقعا جدی بداند و اگر باورمان را تقویت کنیم در زندگی مان بسیار تأثیر گذار است و نقش مهمی در زندگی مان دارد؛ اولاً، به آدم امید می دهد و ثانیاً انسان را تکان می دهد. به هر حال باید مراقب باشیم از قافله ی موعود عقب نیفتیم چرا که مسئله ی ظهور ناگهانی رخ می دهد.
مطلب دوم این است که فضای روح خودمان را امام زمانی کنیم. هم فضای روحی خودمان هم خانواده هم جامعه مان. تا جایی که می توانیم فرهنگ مهدویت را ترویج کنیم. کاری که بعد از جنگ باید انجام می شود ترویج فرهنگ مهدویت بود که در آن کوتاهی کردیم. در زمان جنگ همان روحیات پاک و مقدس و حماسی جامعه را پالایش می کرد و نمی گذاشت این آب یک جا بماند که خدای ناکرده در بعضی از جاها گند بزند. وجود شهدا در خانواده و جامعه، رفتن مردم به جبهه و برگشت آن ها، همه باعث پالایش بود. چه جبهه چه پشت جبهه به تعبیر یک بزرگوار، یک قطعه از بهشت شده بود، اما بعد از آن طبیعی است که مشکلات همیشه بعد از جنگ خودشان را نشان می دهند؛ در هر جنگی نابسامانی هست. یک سری شبهه افکنی های شدید هست. ما شیعیان که از طریق اهل بیت(علیهم السلام ) فرهنگی غنی و مهدوی داریم باید دست به کار فرهنگ سازی می شدیم. ما باید فرهنگ مهدوی را که در تار و پود همه ما وجود دارد، به جوانان و نوجوانانمان می دادیم. می گفتیم نوجوان و جوان خوبی که قبل از انقلاب و در زمان انقلاب نبودی و در جنگ بچه بودی و نمی توانستی در جنگ شرکت کنی، جوانی که آن زمان نتوانستی حرکتی انجام بدهی، امروز می توانی سازنده ی حرکت دیگری باشی، یعنی نزدیک کردن فرج و ظهور. چرا به جوانمان فقط خاطرات گذشته را می گوئیم؟ البته شکی نیست که باید اینها را گفت خاطرات جنگ و حماسه را باید گفت باید زنده نگه داشت. خدا نبخشد کسانی که می خواهند اینها را پاک کنند هنوز که هنوزه در جنگ ویتنام یا در بعضی از جنگ های گذشته دارند فیلم می سازند. اما جنگی که هنوز شهدایش را می آورند، بعضی ها می خواهند اینها را پاک کنند. بله لازم است از گذشته گفته شود ، ولی کافی نیست. به جوان فعلی که آن زمان را درک نکرده نباید گفت تو بمان و ببین ما چه کار کردیم، فقط نباید گفت تو تماشاچی باش. باید خودش را نیز وارد صحنه کرد. چگونه؟ بگوئیم، صحنه دیگری در پیش است،صحنه ی ولی عصر، تو آن را بساز. مگر معتقد نیستی ما این جنگ را ترویج نکرده ایم.
در مسابقات رادیو و تلویزیون می بینید وقتی سوال می پرسند نویسنده‌ی فلان رمان کیست؟ کارگردان فلان فیلم چه کسی بود؟ یا پایتخت فلان کشور چه شهری بوده؟ جوان ما، خوب جواب می دهد، اطلاعات عمومی خوبی دارد، این بد نیست اما همین جوان بزرگوار را بگو از امام زمان امام زنده و حی خودت ۱۰ دقیقه حرف بزن، صحبت مستند بکن، البته نه صحبتی که که هر کس از هر جایی چیزی می گوید و سندی هم ندارد شنیده باشی و بگویی می بینیم که آدم خیلی حرف برای گفتن ندارد ، اینجا مقصر کیست؟ اولا هر کس اول باید خودش را مقصر بداند چرا که به هر حال هر کس در درجه ی اول خودش موظف است و ثانیا به عهده ی فرهنگ سازان آن جامعه است. من بارها گفته ام چرا ما دهه ی فاطمیه ،دهه ی محرم ، ایام شهادت امیرالمومنین (ع) را داریم؟ حتی در برخی از مناطق قم دهه ی باقریه داریم. چرا دهه ی مهدویت نداریم؟ چرا در ایام شعبانیه فقط به چراغانی و جشن های اینچنینی اکتفا می کنیم؟ حالا نه ۱۰ روز پنچ روز را بیائیم فضا را امام زمانی بکنیم. ما در ایام شعبانیه زیاد این طرف و آن طرف میرویم، باور کنیدآدم چیزهایی می بیند و یا می شنود که تعجب می کند. آن شب به بهانه ی حضرت ولی عصر(عج) موسیقی ها و رفتارهایی دیده می شود که دل امام زمان را ناراحت می کند. چرا ما نباید بیائیم، فرهنگ و رفتار درست را همراه با معرفت دینی به مردم القاء کنیم؟ نمایشگاهی بزنیم گروه های تواشیح و سرود راه بیندازیم، سخنرانی های خوب و درست و صحیح و فضای روحی برای خود و جامعه مان ایجاد کنیم. کتاب های مناسبی وجود دارد، تهیه کنید و حداقل روزی بیست دقیقه ولی دائم بخوانید. یکی از بهترین کتاب ها در این زمینه، کتاب«مکیال المکارم» آیت الله سید محمدتقی موسوی اصفهانی است که به توصیه خود حضرت نوشته شده است. کتاب دوم«روزگار رهایی» است. این کتاب نوشته ی«کامل سلیمان» و ترجمه ی علی اکبر مهدی پور است. کتاب سوم «سیمای آفتاب» از حبیب الله طاهری است. کتاب چهارم « عصر ظهور» از علی کورانی است. در هر یک از این کتاب ها به بعدی از ابعاد مسأله ی مهدویت اشاره شده است. کتاب پنجم، کتابی بسیار محققانه با عنوان« چشم به راه مهدی (عج)» که جمعی از نویسندگان مجله حوزه این کتاب را نوشته اند. کتاب ششم، «خورشید مغرب» از آقای محمدرضا حکیمی است. کتاب های هفتم و هشتم، «عصر زندگی» و «در فجر ساحل» از محمدرضا حکیمی هستند. کتاب نهم «دیدار یار» که بعضی از تشرفاتی را که خدمت حضرت ولی عصر(عج) بوده، بیان کرده و اثر علی کرمی است. ولی فقط به کتاب اکتفا نکنید ارتباط عملی هم با حضرت داشته باشید. گاهی اوقات آدم حال کتاب خواندن ندارد، پنج دقیقه ای گوش بدهید، حالتان عوض می شود. سخنرانی هایی مانند سخنرانی های آقای هاشمی نژاد ، در رابطه با تشرفات خدمت ولی عصر(عج) وجود دارد . از اینها گذشته ارتباط عملی با حضرت پیدا کنیم صبح و شب، سلامی خدمت حضرت بگوئیم یعنی بعد از نماز صبح و بعد از نماز مغرب و عشاء اول صبح و اول شب این دو وقت این دو وقت خصوصیت دارد که در زیارت آل یاسین هست که «اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی الَّلیلِ إذا یَغشی وَ النَّهارِ إذا تَجَلّی». حداقل این که یک سلام زبانی بدهیم، هر کس به زبان خودش و اگر آدم حال بیشتری داشته باشد صبح دعای عهد و مغرب بعد از نماز مغرب و عشاء زیارت آل یاسین باشد. از آیت الله بهجت(ره) سوال کردند آقا راه های تشرف خدمت حضرت ولی عصر(عج) چیست؟ آقای بهجت ذکر ورد و ریاضت و ختم و چله و این ها را نگفتند. گفتند منتظر این ها نباشید، ایشان می گفتند : عده ای همه اش منتظر ذکری هستند تا با کمک آن به خدمت آقا برسند. می فرمودند راه رسیدن خدمت حضرت ولی عصر(عج) و تشرف، یاد حضرت است. به طور دائم یاد ایشان بودن. به تعبیر ایشان اگر اهل همت باشید، از نفس کشیدن برایتان ساده تر است؛ یعنی، آدم در حالی که انجام کارهای دیگرش است اما در گوشه ی دلش یاد اوست. برای اینکه یک تمرین عملی داشته باشید یک روش عملی تری را خدمتتان عرض بکنیم شما پنج شش روز با خودتان این تمرین را داشته باشید و تصمیم بگیرید که هر ۲۰ دقیقه یک مرتبه در دلتان فقط بر زبانتان هم نه خسته بشوید و ریا بشود در دلتان یک صلوات همراه با عجل فرجهم هدیه کنید به حضرت ولی عصر. چه طور آدم دکتر می رود می گویند که هر ۶ ساعت یک قرص بخور ، حواسش هست حتی جلوتر از این که شش ساعت بگذرد قرص را می خورد. هر بیست دقیقه یک بار در دلش تکرار کند اگر فراموش هم کرد هر وقت یادش آمد، بگوید.پس از ۶-۵ ملکه می شود. بعضی می پرسند چه کار کنم که گناه نکنیم؟ اگر سعی کنید این ارتباط را با حضرت ولی عصر(عج) صمیمی کنید، دائم با او حرف بزنید؛ بعضی از خوبان می دیدند، آن هایی که در دلشان با حضرت حرف می زنند و نجوا می کنند ولی عصر(عج) کنارشان راه می رود اما خود آن فرد نمی دید. اینچنین نیست که نیت های قلبی ما را هم نفهمد چه برسد به حرف زدن و در دل حرف زدن. او روح کلی عالم وجود است؛ اگر این را درک بکنید کافی است . یعنی چه روح کلی عالم وجود است؟ شما روح خودتان را درنظر بگیرید. روح خودتان چگونه خبر از بدنتان دارد، ولی عصر(عج) قطب عالم امکان است، واسطه ی فیض است، روح کلی عالم وجود است.
اگر کسی این ارتباط دائم را با آن بزرگوار برقرار کند و حضور حضرت را حس کند دارد، این حس حضور باعث می شود که آدم اگر احیانا خدای ناکرده به جایی رفت که چشمش آلوده شد، از دیدن روی محبوبش محروم می شود چشمی که می خواهد مهدی (علیه السلام ) را ببیند هرزه نیست، همه چیزش را با ایشان تنظیم می کند چون حضور حضرت را حس می کند تا می خواهد چشم هرزگی بکند می گوید تو مگر نمی خواهی خدمت آقا برسی؟ مگر نمی خواهی با این چشم حضرت را ببینی؟
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است در رخ او نظر از آینه پاک انداز
تا زبان می خواهد هرزگی بکند می گوید مگر نمی خواهی با این زبان با حضرت حرف بزنی؟ تا گوش می خواهد هرزگی بشنود می گوید مگر نمی خواهی صوت او را بشنوی؟ ببینید خدا می داند می تواند تهذیب کننده ی سریع آدم باشد. دنبال برخی از عرفان های جعلی نروید، دنبال عرفان زدگی های کاذب نروید عرفان ناب اهل بیت(عج) در خانه حضرت ولی عصر(عج)است، عرفان نابی که خطری ندارد عرفان نابی که دست انسان را می گیرد و زود محبتش تبدیل به عشق می شود دراین خانه است. آن وقت بعد از مدتی حضور حضرت را حس می کنید نه به عنوان یک مراقب و پلیس، نه به عنوان یک رقیب بلکه به عنوان یک رفیق دائم کنار من است. آن وقت آدم خجالت می کشد با حضور رفیقش خطا بکند” الامام الانیس الرفیق الشفیق” روایت است که این ارتباط را باحضرت داشته باشید. نیازها و حاجت هایتان را از حضرت بخواهید از ریز و درشت. حتی حاجت هایی که شرایطش فراهم است، حتی برای آن هم بگوئید یا صاحب الزمان(علیه السلام ) و بعد به سراغش بروید و از آن بزرگوار بخواهید. آنقدر آدم می تواند به بهانه حاجات ریز و درشت به در خانه اش برود، تا خودش را ببیند و بخواهد.
بهر نان شخصی سوی نانوا دوید، رفت نان بخرد حاجتش نان بود تا حسن نانوا را بدید عاشق خود نانوا شد. آن‌قدر به بهانه ی نان به سراغ نان برویم تا خودش را بخواهیم. باید به شرایطی برسیم که حتی اگر خودخواهی باشد به خاطر خواسته هایمان به در خانه اش برویم. اما اگر انسان زود به زود در خانه اش برود آن وقت خودش را بخواهد:
گفت طلب کن ز دوست آنچه تو را آرزوست/ گفتمش ای دوست، دوست
حالا رسیدیم به اینجا که به او گفتم ای دوست، دوست
گفت در این کار زار / طالب دیدار یار/ کیست بگو غم مدار/ گفتمش ای دوست، دوست/ گفت که مرد
خدا/ چیست تو را مدعا/ بر در اهل ولا/
چه می خواهی از در خانه اهل بیت(ع)؟
گفتمش ای دوست، دوست
خودت را می خواهم.

پس اولا چیزهایِی که خدا به ما داده، را شکر کنیم نداده ها راببریم در خانه ولی عصر(ع) و ایشان را واسطه قرار بدهیم.
بعضی ها هستند زبان خواستن و اعتراضشان خیلی زیاد است همه اش در این فکر اند که چرا من این را ندارم؟ چرا این برای من نیست؟ تو یک حب ولایت و اهل بیت داری، به خداوند عظیم الاعظم قسم که اگر تا قیامت سجده شکر بگذاریم بخاطر این حب ولایت که به ما داده اند کم کاری کرده ایم. تو می توانستی اینجا به دنیا نیایی، ‌می توانستی در یک کشور دیگر به دنیا بیایی، مگر فکر کرده اید اینها بی حساب است؟ دری به تخته خورده و شانسی من اینجا به دنیا آمده ام، به خدا قسم اگر کسی این فکر را بکند از معارف اهل بیت دور است. امام حسین(ع) در دعای عرفه خدا را شکر می کند و می گوید خدایا شکر که من در زمان جاهلیت به دنیا نیامده ام زمانی به دنیا آمده ام که اسلام آمد و بعد از آن من به دنیا آمده ام. آدم با معرفت اینها را می فهمد. امیرالمؤمنین(ع) که جای خودش را دارد زمینی که لیاقت پیدا می کند که قبر مومن می شود آن زمین یک لیاقتی داشته هر زمینی لیاقت ندارد محل دفن مومن باشد زمینی که چنین لیاقتی را داشته باشد، دارای خصوصیتی است. فکر نکنید که هر زمینی لیاقت دارد که نجف باشد. زمینی لیاقت دارد قبر امام باشد و زمینی دیگر هم باید قبر معاویه باشد، اینها حساب دارد. بعضی از بزرگان وقتی می خواستند از دنیا بروند مثلا می رفتند جایی و می گفتند این جا را حفر کنید، وقتی حفر می کردند نگاهی کرده و و می گفتند، نه اینجا جای من نیست برو فلان جا را حفر کن؛ یعنی، می فهمیدند کدام زمین جای اوست. همه ی این ها جای شکر دارد. من یک بار خدمت آیت الله اراکی- خدا رحمت کند ایشان را- بودم. ایشان شروع کردند به شکر کردن از چیزهایی دارند. که اگر الان من به شما بگویم ممکن است به جای شکرکردن خنده‌تان هم بگیرد. اصلا این‌ها به چشم ما نعمت نمی‌آید ایشان گریه می‌کردند می‌گفت پس این ابروهای تو را خدا بالای چشم‌هایت قرار داده اگر آن‌ها را پایین قرار می‌داد چقدر زشت می‌شدانگشتانت با همدیگر مساوی نیست اگر مساوی بود چه کارهایی را که نمی توانستی انجام بدهی. از همین چیزهای پیش پا افتاده، این‌ها نعمت است.
شخصی خدمت امام رضا(ع) رسید، گفت آقا من زن و زندگی دارم و خرجم را نمی‌توانم خیلی تأمین کنم دخل و خرجم با هم جور نمی‌شوند به هر حال وضعم خراب است. حضرت شاخه انگوری را از داخل سینی برداشتند و به ایشان دادند. گفت: این شاخه را چه کار کنم ؟ زن و بچه را چه کار کنم؟ زن و بچه‌ام گرسنه هستند حالا یا خودش در سینی گذاشت یا به حضرت دادند؟ چند لحظه گذشت شخص دیگری آمد سلام کرد به حضرت و حضرت پاسخ سلام داد و یک دانه انگور به او داد. برق از خوش‌حالی در چشم او پرید و گفت آقا خیلی ممنونت هستم خیلی به من لطف کردید. این دانه را می‌برم خانه و در یک کاسه آب می‌چکانم تا همه اهل خانه من‌باب تبرک بخورند. خیلی بزرگواری کردید. حضرت یک شاخه‌ای انگور به ایشان داد. گفت آقا شما خیلی کریمی این یک شاخه برای همه فامیل کافی است. شما چه قدر خوب هستید. آقا من دلم برایتان تنگ شده بود آمده بودم شما را ببینم. چیزی که از شما نمی‌خواستم. آقا سینی انگور را به او داد. گفت آقا باور کنید من دلم برای خودتان تنگ شده بود آمده بودم شما را ببینم شما چقدر بزرگوار هستید حضرت گفت کاغذ و قلم بیاورید. آوردند حضرت نوشت زمین‌های تاکستان زمین‌های انگوری که مال خود حضرت بود آن‌ها را بخشید به او. مرد گفت: آقا من زبانم لال شد چگونه از شما تشکر کنم؟ هیچ چیز دیگر نمی‌گویم. حضرت ادامه داد و زمین‌های اطرافش گفت آقا من همان لالی که بودم هستم هیچ چیز نمی‌گویم چون نمی‌توانم تشکر کنم چه بگویم؟ یک مرتبه شخص اولی که آمده بود بلند شد و گفت این چه وضعی است؟ من و زن بچه‌ام محتاج بودیم. من آمده بودم کمک بخواهم. او فقط آمده بود شما را ببیند. حضرت گفت اگر شکرگزار باشید زیادتر (می‌شود) می‌کنیم و اگرنه. تویی که یک شاخه انگور به تو دادیم پس زدی و نعمت را ندیدی اما او دانه انگور را دید. همه‌اش به نداده‌ها نق نزنیم داده‌ها را هم ببینیم و شکرگزاری کنیم. مرحوم محدث نوری در کتاب لوء ومرجان و مرحوم مجلسی در بحار الانوار مطلبی را آورده اند. در نجف، جوان متدینی بود به نام شیخ حسین از طایفه آل رحیم منتهی به شدت فقیر بود و از بچگی‌در فقر بزرگ شده بود. نزدیکی‌های سن ازدواجش بود. از طرفی به خاطر یک مرض ریوی که دچار شده بود سرفه می‌کرد و خون از گلویش خارج می‌شد، و مشکل سومش این بود که به خاطر این مصیبت‌هایی که با وجود علاقه مندی به یکی از دخترهای فامیل نمی توانست ازدواج بکند. با این مشکلات رفت در خانه ی ولی عصر(ع)، ۴۰هفته به مسجد کوفه رفت. ۴۰شب چهارشنبه از موقع نماز مغرب و عشاء تا صبح. شنیده بود که ۴۰ هفته برود حاجت‌روا می شود. در زمستان و تابستان، سرما و گرما به آن‌جا رفت. چهلمین رسید اما خبری نشد و وضع او تغییری نکرد. خیلی ناراحت و گرفته بود با خود گفت شایداین که گفته اند در چهل هفته حاجت روا می شوی درست نبوده اما با این وجود رفت ولی ترسید به داخل مسجد برود، چون از گلویش خون می‌آمد ،ترسید که مسجد نجس بشود. با این که هوا سرد بود بیرون از مسجد با عبایی و لباسی که داشت اطراف خودش را پوشاند، آتشی درست کرد و کتری و یا قوری که با خودش آورده بود و خواست قهوه‌ای برای خودش درست کند. خودش حال خودش را نقل می‌کند که خیلی اوقاتم تلخ بود. با این فقر و مریضی‌ام و با این وضعیتی که دارد پیش می‌رود چه می‌شود؟ و این ۴۰ هفته‌ای هم که گفتند و آمدم، چیزی نشد. همین‌طور که داشتم فکر می کردم ناگهان یک جوان عرب آمد سلام کرد و مرا به اسم صدا کرد و احوال‌پرسی کرد. گفتم شاید از اعراب قبیله های اطراف است و مرا می شناسد. وقتی نزدیک شد در دلم گفتم حالا این هم امشب آمده در این سرما و این اوقات تلخی ما این یک ذره قهوه‌ای را هم که ما داریم بخورد و اوضاع بدتر بشود. به او گفتم شما از فلان قبیله هستی که اسم مرا بردی؟ گفت: نه. گفتم : از فلان قبیله؟ گفت: نه. اسم چند تا از قبیله‌های نجف را بردم گفت نه. ناراحت شدم هرچه اسم می‌بردم می‌گفت نه گفتم حتما از تُری تُره هستی و لفظ بی‌معنایی گفتم. او لبخندی زد و گفت حالا تو چه کار داری که از کجا هستم به چه درد شما می‌خورد که من از کجا هستم؟ تو بگو برای چه به این‌جا آمده‌ای؟ گفتم به چه درد تو می‌خورد که بگویم برای چه به این‌جا آمده‌ام؟ چه فایده‌ای برای تو دارد؟ گفت: حالا چه ضرری دارد که به من بگویی؟ می گوید همین‌طور که آرام آرام حرف می‌زد، لحظه‌ به ‌لحظه از او خوشم می‌آمد. من همه‌اش با تندی با او حرف می‌زنم و او این‌طور مؤدب و نرم با من حرف می‌زند. بعد گفتم که ای برادر من دلم امشب خیلی گرفته است شاید خدا تو را فرستاده تا مونس من باشی؟ همین‌طور که قهوه درست شد مقداری ریختم و فوت کردم و به او دادم گفت نه من نمی‌خورم یک مقدار دیگری که به او دادم فقط لب زد و بعد گفت بقیه‌اش را تو بخور بعد گفت برای چه این‌جا آمده‌ای، گفتم خودم را که از بچگی در فقر یافتم و الان مریضی هم رویش ‌آمده و جوانی هم هست و به کسی هم علاقه مند هستم اما به من همسری نمی‌دهند. این آخوندها به ما گفتند ۴۰ هفته بیائید این‌جا و کارتان درست می‌شود، آمدم دیدم خبری نیست. ‌گفت داشتم این‌ها را به او می‌گفتم، گفت مریضی تو خوب می‌شود. من اصلاً توجهی به این حرف‌ها نداشتم، گفت مریضی‌ات خوب می‌شود آن همسرت هم برایت درست می‌شود به زودی برایت درست می‌شود، اما فقر تو به صلاح تو است برایت می‌ماند. گفت من اصلاً توجهی نمی‌کردم و گفتم الان دارد برای من دعا می‌کند. بعد بلند شد و من به او گفتم می‌آیی برویم سر قبر حضرت مسلم؟ گفت می‌آیم. من از او خیلی خوشم آمد چون رفتار این جوان خوش‌بو و معطر را دیده بودم این‌چنین با من نرم صحبت کرده بود گفتم بیا با هم‌دیگر برویم منتهی اول تبرکاً دو رکعت نماز در مسجد بخوانیم و بعد برویم. وارد مسجد شدیم و نماز را خواندیم. او یک طرف ایستاد و من طرف دیگر. یک مرتبه الله اکبر را که گفت و شروع کرد به قرائت من قرائتی که از او شنیدم ، این قرائت را تا حالا نشنیده بودم . حالا خودم هم داشتم نماز می‌‌خواندم یک مرتبه در دلم گفتم نکند او امام باشد؟ با خودم گفتم ۴۰ هفته برای چه آمدی مگر این هم هفته چهلم نیست؟ نکند او خود حضرت باشد. گفت تا این به دلم آمد سرم را بالا بردم در همان حالت نماز دیدم، نور عظیمی اطرافش را گرفت، از ابّهت حضرت به شدت منقلب شدم، نماز را به هر فلاکتی که بود تمام کردم شروع کردم به شدت گریه کردن. حضرت هم نماز را تمام کرد و رفتم و گفتم عذرخواهی می‌کنم آقا، جسارت کردم ، آقا عذر می‌خواهم شما را نشناختم. مهربان قول دادی باهم برویم سر قبر حضرت مسلم(ع) نمی‌آیی برویم سر قبر مسلم ؟ تا این را گفتم حرکت کرد به سمت قبر مسلم(ع). من هم پشت سرش راه افتادم و گریه می‌کردم و می‌رفتم تا رسیدیم سر قبر مسلم. دیدم این نور یک گوشه‌ای رفت و من گوشه‌ای- من تا نزدیکی‌های صبح حالم منقلب شده بود فقط پاسی از شب که گذشته بود و دیگر آن بزرگوار را ندیدم.
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی/ جان بی تو به لب آمد/ وقت است که بازآیی
ای ذکر توأم مونس/ در بستر بیماری/ ای یاد توأم درمان درگوشه ی تنهایی/ مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد/ کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی

آقاجان می‌ترسم در این دوران فتنه شکیبایی‌ام تمام شود خودت عنایتی کن« کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی» خدایا تو را به وجود مقدس بی‌بی زهرا(س) قسمت می‌دهم که در این ایام که متعلق به زهرای مرضیه است، در فرج مولایمان امام زمان تعجیل بفرما. تو را به محمد و آل محمد(ص) ما را از نوکران و یاران در ظهورش قرار بده. به محمد و آل محمد دل‌های ما را منور از معرفت خودت و اهل‌بیت(ع) قرار بده. روح امام راحل و شهدا و ذوی الحقوق را با اهل بیت محشور بفرما. رهبر انقلاب و خادمین انقلاب را بر طول عمرشان بیفزا. عاقبت ما را ختم به خیر بگردان.

 

telegram

همچنین ببینید

نقش بانوان در عصر ظهور

سخنران: حجه الاسلام حیدری کاشانی در بسیاری از روایات به شرایط نابسمان پیش از ظهور ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.