سلام وارث آزاده ی پیمبرها
عصاره ی دل آیینه گون کوثرها
کلیم! نوح! محمّد! مسیح! ابراهیم!
خلاصه ی دل پاک پیام آورها
روان شده است به رگهای آسمان خونت
که می زند به هوای تو نبض خاورها
نه شایدی، نه گمانی، به حتم می آیی
خدا نشانده تو را در تمام باورها
به کاهنان پر از ادّعا خبر بدهید
شنیده شد نفس یوسف از پس درها
نفس بکش که در این عصر زرد پاییزی
نسیم پر شود از عطر پاک گلپرها
بیا و از جگر ریش ریش باغ بپرس
چه ها گذشته بدون تو بر صنوبرها
چه بی حواس زمینی! چه ظهر غمگینی
تو را ندید که می آیی از پی سرها
تو را ندید که با ذوالفقار خاموشت
نشسته ای چه غریبانه بین خنجرها
چگونه «ناحیه» خواندی کنار آن گودال؟
چقدر خم شده قدّت به یاد خواهرها؟
هزار شاعر نور و هزار شعر صبور
کشانده اند تو را تا خیال دفترها
هزار بار نوشتند و تازگی داری
طلایه دار تمامی نامکرّرها…
شاعر: حسنا محمدزاده