افسوس آب

 

داستان‌های تشنگی در واقعه‌ی کربلا:

با نگاهی به خیمه‌ی سقا، کودکان را دیدم که کنار مشک‌های خشکیده، سینه‌های برهنه را بر زمین نمناک گذاشته‌اند؛ اما آتش عطش فرو نمی‌نشیند و فریاد می‌زنند آنچنان که صدایشان گرفته است.

دختران خشک‌لبی را دیدم که با صدای گرفته به جای آب آب، بابا بابا می‌گفتند و اصغر را نشان می‌دادند. اصغر را به روی دست پدر، و بوسه‌ی او با لب خشکیده را که دیدم، آه از نهادم برآمد. پدر را دیدم که بی‌صدا گریه می‌کرد، درست مثل پسر.

همچنان استوار بود و تشنگی خود و پسرش را زمزمه می‌کرد. دلم شعله کشید آنگاه که دیدم تشنه‌لب حاضر است پسر شیرخوارش را به دشمن بسپارد تا سیرابش کنند! چاره‌ی دیگری نبود. سوز عطش به جایی رسیده بود که عمق جانش می‌سوخت و ذوب می‌شد.

ای کاش او را به میدان نمی‌آورد، و این کودک با درد خود می‌سوخت و در آغوش پدر پرپر نمی‌شد! آنقدر جانسوز پژمرد که حتی نای بال زدن نداشت.

خدایا تشنگی در کربلا غوغا کرد، ولی همه‌ی این تشنگی‌ها در جایی بود که آب زلال نیلگون، همچون دریا، تشنگان را به خود می‌خواند. این صحنه‌ها از غوغا هم فراتر بود.

با آنکه منع آب هیچ تأثیری در ختم جنگ نداشت، ولی بنا بود ظالمان این کار شقاوتمندانه را انجام دهند. لعنت ابدی بر آنکه در کربلا آب را از حسین(ع) و اصحاب و فرزندانش منع کردند.

نویسنده: محمدرضا انصاری

telegram

همچنین ببینید

ماه شب چهاردهم

ماه شب چهاردهم «ابراهیم بن محمد» شبانه و هراسان از «نیشابور» گریخت. او سوار بر ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.