خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 49)

شعر های عاشورایی

منظر حضور(حمید باقریان)

آفتاب شعله‌های خویش را افروخته است و خارها در آغوش بیابانی داغ آرمیده‌اند. گل‌هایی که سفیر طراوت و تازگی‌اند، در حصار خارها شکفته‌اند. بیابانی بی‌نصیب از نوازش نسیم، در چنگال توفانی از تازیانه‌های ستم. بیابانی با فریادهای بی‌صدا، بیابانی با نیستانی از درد، می‌نوازد آهنگ محزون نینوا را. و نینوا، داستان عطش و آتش است؛ داستان لب‌های خشکیده و سر ...

ادامه نوشته »

هیأت بهشت (رضا جعفری)

صد بار خوانده ای ودوباره بخوان کم است دنیا اگر تمام شود روضه خوان کم است بغضی زدیده ام فوران می کند ولی تشبیه این دو چشم به آتشفشان کم است خورشید در افق همه را تشنه کرده است گلدسته ها زیاد وصدای اذان کم است پروانه را عطش زده ام آنقدر زیاد بر بالهای تشنه ام این آسمان کم ...

ادامه نوشته »

حلاوت عرفان(محبوبه زارع)

تمام کربلا را در همین لحظه خلاصه کرده‌اند. خدای من! چه سنگین است فراق و وداع پسر از پدر؛ آن هم وقتی پسر، علی (ع) باشد و پدر، تو. از میدان برگشته است و باز هم اذن جهاد می‌گیرد. آمده تا سخت‌ترین امتحان خدا را بر تو دشوارتر کند. آمده تا تو یک بار دیگر، سنگین‌ترین مرحله زندگی‌ات را تکرار ...

ادامه نوشته »

حُر (مرتضی امیری اسفندقه)

عاقبت جان تو در چشمه‌ی مهتاب افتاد پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد نور در کاسه‌ی ظلمت زده‌ی چشمت ریخت خواب از چشم تو ای شیفته‌ی خواب افتاد چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر آن دل مرده که یک چند به مرداب افتاد کارت از پیله‌ی پوسیده به پرواز کشید عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد ...

ادامه نوشته »

دختر وحی (مرتضی حیدری آل کثیر)

کاش دیوار به سویت قدمی داشته باشد در به هر در زده تا از تو غمی داشته باشد غمت آن گونه بزرگ است که باید به تبرّک آسمان نیز از آن سهم کمی داشته باشد سینه ی سخت کمان تیر کشید از غمت اما دل این شهر بعید است غمی داشته باشد ای زمین! خاک شوی دختر وحی تو چگونه ...

ادامه نوشته »