خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 43)

شعر های عاشورایی

هیبت دریا (علی اکبر لطیفیان)

موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد آتش گرفت دامنش امّا تکان نخورد او قول داده بود فدای علی شود در پشت در به خاطر مولا تکان نخورد زهرا خودش علی ست چرا کم بیاورد چون کوه از مقابل آنها تکان نخورد با هیبت از حریم ولایت دفاع کرد طوری که آب در دل مولا تکان نخورد مسمار لعنتی به پرش ...

ادامه نوشته »

می دانی چرا؟ (علیرضا قزوه)

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟ یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟ بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟ اشهد ان لا…شهادت اشهد ان لا …شهید محشر الله الله است می دانی چرا؟ یک بغل باران الله الصمد آورده ام نوبهار قل ...

ادامه نوشته »

تذکره ی کربلا (حسین رستمی)

تو نیستی و عید، ببخشید! عزای ما اصلا صفا ندارد عزیزم برای ما تو نیستی و خنده فراموشمان شده بر عکس، بی تو آن قَدَر این اشک های ما… با ما که نیست وَر نه همش گریه می کنیم این شهر بسته است کمی دست و پای ما حالا نمی شود که بیایی و با خودت – چیزی بیاوری شب ...

ادامه نوشته »

بهار نیست (هدیه ارجمند)

احساس می کنم که نباشی بهار نیست شعری میان دفتر این روزگار نیست معطوف می شود به شما حس واژه ها آقا خودت بگو مگر این افتخار نیست؟ من با سروده های همه شرط بسته ام بیتی بدون نام شما ماندگار نیست سین سلام سفره ی هفسین من بگو! معنای این قصیده مگر انتظار نیست؟ روزی ظهور می کنی و ...

ادامه نوشته »

رکعت به رکعت (عباس خوش عمل)

به لب از آتش دل گفتگوی کربلا دارم دلی آتشفشان در جستجوی کربلا دارم نماز عشق را رکعت به رکعت بسته ام قامت به جای قبله ی جان رو به سوی کربلا دارم غبارآسا به شوق کاروان شور و شیدایی روم منزل به منزل آرزوی کربلا دارم لهوفم در کف و چشمم پر آب وسینه در آتش به هر ماتمسرایی ...

ادامه نوشته »

ترک ترک(ابوالقاسم حسینجانی)

یا اباالفضل که نامت تداعی کننده بخشش است و ایثار و جان بخشیدن به لبان تشنه بسیار،شکسته ایم در انتظار آفتابی که فقط عطش نبارد و همه طلوع باشد. نشسته ایم با لبهای زخم بسته و زبان به کام کشیده و جرعه جرعه یادت را می نوشیم و چشم می دوزیم به جاده زمان،دست سایبان چشم و دل تپنده از ...

ادامه نوشته »

جاده ی پر غبار (سودابه مهیجی)

دوباره رفت زمستان ولی بهار نیامد جهان کهنه ی ما با شما کنار نیامد زمین به گیسوی خودگل زد و کنار خیابان نشست و وعده ی شادی سر قرار نیامد چه وردها که نخواند آسمان به گوش درختان یکی از این همه شاخه به برگ و بار نیامد غبار روبی هر کوچه را به جشن نشستیم ولی مسافری از جاده ...

ادامه نوشته »