– امان خواستن امام
اوضاع کلّی: زمینهها برای جنگ کاملاً آماده است. عمرسعد مصمّم به جنگ، سپاه را آماده کرده است.
نخستین شعار جنگ: بعد از نماز عصر (فاصلهی ساعت ۳ تا ۴ بعدازظهر)، عمرسعد سپاه خود را آماده کرد و شعار پیامبر را سر داد: یا خیل الله ارکبی و بالجنّه ابشری، ای لشکر خدا سوار شوید و مژده ی بهشتان باد!
همگان سوار شدند و حرکت خود را به سوی لشکرگاه امام حسین(ع) آغاز کردند.
امام حسین(ع)، جلوی خیمهی خود نشسته و به شمشیر تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود. در این هنگام حضرت زینب(س) که صدای سواران و حرکت سپاه را شنیده بود. نزد برادر آمد و گفت: آیا همهمه و خروش سپاه دشمن را میشنوی؟ امام سر برداشت و فرمود: هم اکنون رسول خدا را در خواب دیدم که میگفت: به زودی نزد ما خواهی آمد و آن لحظه بی شک نزدیک شده است. (در برخی مقاتل پدرم علی، مادرم فاطمه و برادرم حسن نیز در کنار رسول خدا در خواب دیده شدند)
حضرت زینب با شنیدن این سخن بر صورت زد و فریاد کرد: وای! وای!
امام به خواهرش فرمود: آرام باش آرام باش. سکوت کن و صیحه نزن تا دشمن ما را سرزنش و ریشخند نکند.
در این هنگام، امام به ابوالفضلالعباس[که رو به رویش ایستاده بود] فرمود: فدایت شوم برادر سوار شو و برو و بپرس چه میخواهند؟ اگر بتوانی آنان را منصرف کن و برگردان.»
ابوالفضلالعباس با بیست تن از جمله زهیربنقین و حبیببنمظاهر به نزدیک سپاه آمدند و علّت تهاجم را پرسیدند. آنان گفتند: امیر فرمان داده است هجوم آوریم تا فرمان او را گردن نهید.»
عبّاس فرمود: شتاب نکنید تا من بازگردم و با اباعبدالله(ع) در میان بگذارم. سواران درنگ کردند. سردار رشید عاشورا بازگشت و ماجرا بازگفت.
امام فرمود: بازگرد و بگو یک امشب را به تأخیر بیندازید تا ما امشب را به نماز و شب زندهداری و استغفار و دعا بگذرانیم. خدا میداند که من نماز و قرائت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.»
در این فاصلهی زمانی، همراهان ابوالفضلالعباس به موعظه وهشدار پرداختند و با مهاجمان گفت و گو کردند.
ابوالفضل برگشت و گفت: امشب باز گردید تا ما در این کار مطالعه کنیم. فردا صبح که رو به رو شدیم به خواست خدا یا تکلیف شما را قبول میکنیم و یا پیشنهاد را رد خواهیم کرد.»[۱]
نحوهی سخن گفتن ابوالفضلالعبّاس(ع)، نوعی مهلت و امان خواستن است که در ذهنیت دشمن سوسوی امیدی برای تسلیم باقی میگذارد. در گفت و گوهای بعدی عمرسعد با سرداران و فرماندهان سپاه این نکته محسوس است.
نکتهی مهّم دیگر در این امان خواستن، گذراندن شبی به نیایش و زمزمه و نماز است. امام فرمود: لعلّنا نُصلّی لربّنا فی هذه اللیله فانّهُ یعلُم انّی اُحبُّ الصّلاهَ لَهُ و تلاوهُ کتابه، تا این شب را به نماز بگذرانیم. خدا میداند من عاشق نماز و تلاوت قرآن هستم.»
تشکیل شورای فرماندهی: بلافاصله بعد از امان خواهی اباعبدالله، عمرسعد شورای فرماندهان را تشکیل داد و از آنها نظر خواهی کرد. عمرسعد نخست از شمر پرسید: نظر تو چیست؟ شمر گفت: فرمانده لشکر تو هستی (هر چه تو تصمیم بگیری). عمرسعد از دیگران نظر خواهی کرد. عمروبنحجّاج زبیدی گفت: سبحان الله!
اگر اینان(حسین و یارانش) از دیلم(اهل کَفر) بودند و امان میخواستند موافقت میکردیم.
قیسبناشعثبنقیس گفت: بپذیر. به جان خودم سوگند. جنگ، فردا صبح زود آغاز خواهد شد.»
عمرسعد گفت: اگر بدانم چنین است، جنگ را به تأخیر نمیاندازم.
در قولی دیگر است که عمرسعد گفت: کاش هرگز این مأموریت را نمیپذیرفتیم و به این مهلکه نمیافتادم.
عمرسعد سفیری همراه با حضرت عباس فرستاد. این سفیر نزدیک لشکرگاه اباعبدالله آمد و فریاد زد: یک امشب شما را مهلت دادیم اگر بامداد سر به فرمان فرود آورید شما را نزد عبیداللهبنزیاد خواهم فرستاد و اگر نپذیرید رهایتان نمیکنم تا کار را با شمشیر تمام کنم.»
پس از این اعلام، دو سپاه به خیمههای خویش بازگشتند.[۲]
در برخی مقاتل، شمر به عمرسعد گفت: فرمانده تویی اگر من فرمانده بودم کار را هم اکنون تمام میکردم. و در قول عمروبنحجّج زبیدی این نکته نیز هست، که اگر ترک و دیلم بودند امان میدادیم و اینان که امان میخواهند خانوادهی پیامبرند.
گفت و گوهای یاران با سپاه عمرسعد: در طول مدّتی که ابوالفضل العباس پیام امام و پیام سپاه دشمن را ردّ و بدل میکرد، حضرت حبیببنمظاهر و زهیربنقین و دیگر همراهان به بحث و گفت و گو با سپاه عمرسعد پرداختند.
حبیب خطاب به سپاه عمرسعد گفت: به خدا سوگند، فردای قیامت، در پیشگاه الهی بد مردمی خواهید بود.
در آن حال شما خدا را ملاقات میکنید و قاتل فرزندان پیامبر و خاندان و یاوران وی هستید، قاتل کسانی که شبانگاه به عبادت و نماز میایستند و هماره خدا را یاد میکنند.
عزرۀبنقیس گفت: این همه از خودت تعریف نکن!
زهیر به عزره گفت: «ای عزره، حسین را خداوند ستوده و راه نموده است. از خدا بترس که من خیرخواه توام.
ای عزره مراقب باش که از آنانی نباشی که یاریگر گمراهان بر کشتن پاکان و پاکدامنان باشی.»
عزرهبنقیس گفت: ای زهیر، پیشتر از دوستان و پیروان این خانواده نبودی و عثمان را طرفداری میکردی؟
زهیر پاسخ داد: گذشته، گذشته است هم اکنون شیعه و پیرو حسینبنعلی(ع) هستم. به خدا سوگند که من نه نامهای و نه پیکی برای حسین فرستادم و نه وعده یاریاش دادم همین که او را بر حق یافتم در راه به او پیوستم. (اشاره به این که تو نامه نوشتی و اکنون پیمان شکستهای)
با این سخنان، طرفین از هم جدا شدند.[۳]
از نکات قابل توجّه، بهرهگیری سپاه عمرسعد از شعارهای گذشته و استناد به ارزشهای مقبول دینی است. معلوم میشود برای خام کردن و فریب سربازان از این عناصر استفاده میکردند شعار یا خیلُ الله ارکبی و [بالجنّه] ابشری شعاری است که سعدبنابی وقاص پدر عمرسعد در جنگ مسلمانان علیه نامسلمانان به کار میبرد که شعار دوران پیامبر هم بوده است. [۴]و شگفتا اکنون علیه خاندان پیامبر به کار برده میشد.
[۱] بحارالانوار: ج۴۴، صص۳۹۱-۳۹۲، اعیان الشّیعه: ج۱، ص۶۰۰، مقتلالحسین خوارزمی: ج۱، صص۲۴۹-۲۵۱، ارشاد: ج۲، صص۹۱-۹۳، مثیرالاحزان: صص۵۳-۵۴، مناقب: ج۴، ص۹۸، کاملابناثیر: ج۳، صص۲۸۴-۲۸۵
[۲] . مقتلالحسین مقرّم: صص۲۵۴-۲۵۵، مقتلالحسین بحرالعلوم: صص۲۷۸-۲۷۹، کبریت احمر: صص۴۷۸-۴۷۹، نهایهالارب: ج۲۰، صص۴۳۲، ۴۳۳، مثیرالاحزان: ص۲۶، مناقب: ج۴، ص۹۸، بحارالانوار: ج۴۴، صص۳۹۱، ۳۹۲، المنتظم: ج۵، ص۳۳۷
[۳] . نفس المهموم: ص۲۷۸، سیّد الاهل، زینببنتعلی: ص۱۹۴
[۴] قیام حسین(ع): فضلالله کمپانی، ص۱۶۴