آسمان در غبار پنهان شد، شانه بر شانهی خدا لرزید
سقف هفت آسمان ترک برداشت، کعبه همپای کربلا لرزید
چاربند ستون آدم ریخت، وقتی از نیزههایشان غم ریخت
درد بر شانههای خاتم ریخت، وقتی آن خنجر خطا لرزید
نظم آن شانهها که بر هم خورد، بغض هستی شکست و طوفان شد
هفت بند صدا به شور آمد، ناله در ناله نینوا لرزید
زلف بر باد رفتهای آرام بر سر نی مدام میرقصید
عطر قرآن به نینوا پیچید، سورهی سبز هل اَتی لرزید
داغ آمد، ترانهها آمد، یک به یک عاشقانهها آمد
بغضها در گلو شکوفا شد، اشک در چشم ماجرا لرزید
از تو گفتیم و آهمان گل کرد، نام تو در دهانمان گل کرد
بوی شب گریههای ما پیچید، کربلا در تب صدا لرزید
شعله شعله کبوتر عاشق، پر زد از خیمههای آتشزا
خیمه زد اشک و آه و آتش و دود پیش یک چشم آشنا لرزید
روی خاکستر همین خمیه دختری میدوید آبله پا
ناگهان دست نانجیبی رفت پشت آن گوشوارهها لرزید
بعد از آن عطر تند خاکستر مثل ققنوس خیمه برپا شد
و از آن خیمههای در آتش پشت مردان ناروا لرزید
بعد از آن روزهای پر برگشت هر کجا خیمهای علم کردند
نام و یاد تو زنده شد در آن، کاسهی چشمهای ما لرزید
عبدالرضا کوهمال جهرمی