قطعهای از آسمان
نامها گاه زمینی نیستند، سرود قدسیان و زمزمهی مدام آسمانیانند. گاه کسی بر خاک قدم میزند و اهل زمینش نمیشناسند اما اهالی آسمان به سر انگشت اعجاب و شگفتی به همدیگر نشانش میدهند که اوست، همان بهانهی بودن ماست. بهانهی هر چه بهار که میآید و هر چه باران که میبارد و هر چه خورشید و ستاره که طلوع میکند.
فی الارض مجهولون و فی السماء معروفون
در زمین گمنامند و در آسمان شهره و آشنا.
این توصیف علی(علیه السلام) بزرگ، تنها برای انسانها نیست که گسترهی شمول آن به شهرها و سرزمینها نیز میرسد.
چه بسیار زمینها که به گونه کربلا، ارض مقدساند و آنسان که از زمین ماه و ستاره را در شب مینگریم برای آسمانیان چنیناند.
و این شهر چنین است. شهر نمونه و شهر نمونهها. شهر دژهایایستاده در هجوم طوفانها. شهر پل که از خاک به افلاک میرساند و از زمین به عالم پاک.
شهری که در روزگار ارغوان و آتش«دز» بود و برای عبور از دنیای تن به ملکوت روح، پُل.
دزفول، شناسنامهی عاشقی است. ویزای عالم معرفت است و گذرنامهی مرز محبت و پاکسازی.
شهری که سرخ قبایان عالم شهود و شهادت، از طواف سبزقبایش میآمدند و ملهم از زلال آبی رودخانهاش به شط شهادت به پیوستند.
دزفول شهر فقاهت و فرزانگی است. هر که محضر شیخ اعظمش را ادراک کرده است، به رسائل رستگاری رسیده است و «مکاتب» کمال را ادراک و کسب کرده است.
دزفول بلد امین است. دارالسلام ایمان و امان و آسمان.
شهر آب و آفتاب. شهر آفتابهای بیغروب، شهر شهیدانی که عاشقانه بر زمین چشم بستند تا در مشرق جاودانگی تبسم کنند.
شهر مردان و زنانی که معصومانه و مظلومانه، در شبهای هراس و مرگ- دوازده تن ان تی خوابی را که نداشتند به بیداری خوابناپذیر وصال پیوند زد. شهر موشکهای قساوت و شقاوت.
تندیس ایستادن و نشکستن، نماد و نمود شکیب شکوهمند در بارش گلوله و آتش. شهر قهرمان، شهر نمونه، شهر بیبدیل دخترکانی که در هنگام بیرون کشیدن از زیر آوار تکبیر میگفتند و در نیمجانی که در لبهایشان متراکم شده بود به التماس چادر میطلبیدند تا خود را بپوشانند!
شهری که آوارگی و دربدری دید؛ اما از ایمان و آرمانش نبرید. شهری که خرابههایش جز خون و خاکستر نداشت اما هیچکس، هیچگاه شکوه از زبانش نشنید و اخم بر چهرهاش ندید.
دزفول یک شهر نیست؛ جغرافیای پاکی و پاکبازی است. امالقرای عشق و همدلی و یکدلی است. دزفول شهر دُر و رود و روشنی و سدر است. سدرهالمنتهی را همین جا باید دید.
کِنار کُنارهایش، کناره و کرانهی بهشت را میتوان دید و اگر لختی ساحل رودخانهاش را بچشی به جان خویش رحیق مختوم فردوس را چشاندهای. این شهر از شمال به کوه میرسد، آیت استواری و پایداری
از جنوب به درخت میرسد، نماد سرسبزی و شکفتن و سایهنوازی
از غرب، به آب میرسد، قصهی جاری زندگی، زمزمهی مدام حیات در گوش سبزهها و درختان.
و از شرق همهی آفتاب بر شهر بال و پر گشوده است، گواه روشنی و نور و سیاهی ستیزی.دو کرانهی دیگر شهر، کرانههای فرودین و خرازین دزفولاند.
فرود، شهیدانند که «فرود» بیگانهی نام آنهاست و صعود و ملکوت، همسایه و همپایهی همارهی نامشان. و کرانهیفرازین شهر، فرشتگانند که بال و پر گشودهاند.
شهر زیر چتر بال ملائک است.
شهر معطر از نفس فرشتگان است، سپید از گسترهی بالهای آسمانی، پس حق است که بگوییم:
اخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی.
محمدرضا سنگری
مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا