نام کتاب: نامه های امام حسین(ع)
مؤلف: عبدالکریم خاضعی نیا
تهیه شده توسط: مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا- دزفول
تعداد صفحات:۲۷۲
محل نشر: قم
ناشر: نشر خرم
سال انتشار: ۱۳۹۲
در این کتاب که توسط آقای عبدالکریم خاضعی نیا به همراه جمعی از پژوهشگران مؤسسه و زیر نظر استاد ارجمند جناب آقای دکتر محمدرضا سنگری نوشته و به چاپ رسیده است نامههای امام حسین(ع)، از منابع مختلف تاریخی، جمع آوری و از جهات گوناگون مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته اند؛ به این صورت که هر نامه ابتدا در قالب شناسنامهای معرفی شده پس از شناسنامه، متن نامه قرار گرفته است و سپس بر اساس ساختارنامه، به تحلیل و شرح نامه پرداخته شده و در آخر نتیجهگیری و یا درسهایی از هر نامه ذکر شده است. در یکی از نامههای امام حسین(ع) که به بنی هاشم نوشته شده است، میخوانیم:
نامه امام حسین(ع) به بنی هاشم
«بسم الله الرحمن الرحیم،مِنَ الحُسینِ بنِ علی الی بنی هاشم، اَمّا بعد، فَاِنَّهُ مَن اُلحِقَ(لَحِقَ) بی منکم اِستَشهِدَ و مَن تَخَلَّفَ لَم یَبلُغِ الفَتحَ و السَّلامُ؛به نام خداوند بخشندهی مهربان، از حسین بن علی(ع) به بنی هاشم، امام بعد، هر کس از شما با من باشد شهید خواهد شد و هر کس نباشد به پیروزی دست نخواهد یافت؛ والسلام»
این نامه به همراه ۲۵ نامه دیگر از امام حسین(ع) در مجموعهای با نام “نامههای امام حسین(ع)“ به چاپ رسیده است.
مقدمه
علاّمه امینی در الغدیر آورده است: معاویه از همان روزی که پادشاهیاش پایدار و سلطهی آزاردهندهاش کامل شد، در این اندیشه بود که فرزند خود را ولیعهد کرده، برای او بیعت بگیرد و سلطنت پابرجایی را در نسل خود بنا نهد. از اینرو هفت سال مردم را برای بیعت یزید آماده میکرد. نزدیکان را میبخشید و دوران را نزدیک میساخت و زمانی، آن را میبلعید و زمانی آن را نشخوار میکرد. پس از آن به مروانبن حکم (فرماندار مدینه) نوشت: من پیر شده، از توان افتادهام؛ میترسم پس از من، میان امّت اختلاف پیش آید. از این رو در نظر دارم کسی را پس از خود برای آنان برگزینم و نمیخواهم بدون مشورت شما تصمیمی بگیرم. مردم مدینه را از نظر من آگاه کرده، پاسخ آن را برای من بفرست.
مروان در جمع مردم ایستاده، آنان را از نظر معاویه آگاه کرد؛ مروان در جمع مردم ایستاده، گفت: امیرمؤمنان! فرزند خود یزید را جانشین خود ساخت۹.
حسینبن علیعلیه السلام برخاسته، ولایتعهدی یزید را رد کرد. ابنعمر و ابنزبیر نیز چنین کردند.
معاویه نامههایی برای عبداللهبن عباس، عبداللهبن زبیر، عبداللهبن جعفر و حسینبن علی علیه السلام نوشته، به سعیدبنعاص دستور داد تا به آنان برساند و پاسخ آنان را برای او بفرستد. معاویه به حسینبن علی علیه السلام نوشت: امّا بعد، از تو مطالب ناخوشایندی رسیده که باور نداشتم؛ شایستهترین مردم در وفاداری به کسی که با او بیعت شده، کسی است که در بزرگی و شرافت و منزلتی که نزد خدا دارد، چون تو باشد. دل به جدایی مبند و از خدا بترس و این امّت را به آشوب برمگردان و در کار و اندیشه خود و دین خود و امّت محمّد صل الله علیه و آله باش و کسانی که یقین ندارند، تو را به سبکسری وا ندارند۱۰. و امام هم پاسخ سرکوبگرانهای برای او نوشت که در متن نامه آورده شده است.
امّا عکسالعمل معاویه از پاسخ امام: معاویه چون نامه را خواند، گفت: در دل او، کینهای بود که آشکار نکرده بود. یزید گفت: ای امیرمؤمنان! برایش پاسخی تحقیرآمیز بنویس و از تبهکاری پدرش یاد کن. در این هنگام عبداللهبن عمروبن عاص وارد شد. معاویه به او گفت: آیا از مضمون نامهی حسین علیه السلام خبر داری؟ گفت: چیست؟ او را واداشت تا نامه را بخواند. سپس گفت: چرا پاسخی که تحقیرش کند به او نمیدهی؟ عبدالله این سخن را برای خوشایند معاویه گفت. یزید گفت: ای امیرمؤمنان! نظر مرا چگونه دیدی؟ معاویه خندید (و به عبدالله) گفت: یزید هم مانند تو نظر داده است. عبدالله گفت: یزید درست گفته است. معاویه گفت: هر دو اشتباه میکنید. فرض کنید که من، به راستی بخواهم عیوب علی علیه السلامرا بازگو کنم، دربارهی او چه خواهم گفت؟ برای همچو من(که خلیفه هستم) نیکو نیست که از روی باطل (و دروغ) و ناآگاهانه، از کسی عیبجویی کند و اگر کسی را به چیزی که مردم (در او) نشناسند، عیبدار کنم، آن کس اهمیت ندهد و مردم نیز آن را چیزی ندیده، دروغ پندارند و (نیز) به حسین چه عیبی خواهم ببندم؟ به خدا سوگند! هیچ عیبی در او سراغ ندارم؛ ابتدا به نظرم رسید نامه تهدیدآمیزی به او بنویسم؛ پس (به مصلحت) دیدم که چنین نکنم و او را به ستیزهجویی نکشانم۱۱.
امام حسین علیه السلامدر پاسخ او نوشت: «امّا بعد، نامهات رسید، در آن آوردهای که از من، کارهای ناخوشایندی به تو رسیده که باور نداشتی؛ البته به نیکیها جز خدای متعال، راهنمایی و ارشاد نمیکند.
امّا آنچه از من به تو رسیده، آن را چاپلوسان سخنچین و تفرقهافکن به تو گفته و گمراهان از دین برگشته، دروغ بافتهاند. من نه سر جنگ با کسی دارم، نه سر ناسازگاری؛ از خدا میترسم که تو و دار و دستهی دور از حق و پیمانشکن تو که حزب ستمگر و یاران شیطان رانده شدهاند، خود این مهمّ را واگذارند.
آیا این تو نبودی که حجر و یاران او را که عبادتگر و خاشع در برابر خداوند بودند، -کسانی که بدعتها را وحشتناک میشمردند و امربه معروف و نهی از منکر میکردند- کشتی؟ تو پس از آنکه میثاقهای محکم و پیمانهای مؤکّد به (در امان بودن) آنان دادی، – به سبب گستاخی که در برابر خدا داری و ناچیز شمردن پیمان الهی- آنان را ظالمانه و تجاوزگرانه کشتی.
آیا این تو نبودی که عمروبن حمق را -که پرستش خدا، چهرهاش را فرسوده بود- کشتی؟؛ پس از آنکه چنان پیمانهایی (در امانش) دادی که اگر آهوان آن را درمییافتند، از فراز کوهها به زیر میآمدند؟
آیا تو نبودی که در اسلام، ادّعای زیادبن ابیه را کردی و او را فرزند (پدر خود)، ابوسفیان پنداشتی؟ با اینکه رسول خدا صل الله علیه و آله حکم فرمود که: فرزند، از آنِ شوهر و برای زناکار سنگسار است؛ سپس او را بر مسلمانان، چیره ساختی که آنان را میکشت و دست و پای آنان را در خلاف جهت یکدیگر قطع میکرد و آنان را بر شاخههای درخت خرما به دار میآویخت؛ سبحان الله! ای معاویه! گویا تو، از این امّت نیستی و آنان از تو نیستند! آیا تو نبودی که حضرمی را کشتی؟ کسی را که زیادبن ابیه به تو نوشت، او بر دین علی -کرم الله وجهه- است. دین علی علیه السلام همان دین پسر عمّ او، (پیامبر اکرم صل الله علیه و آله)است که تو را در این مسند نشانده است و اگر دین اسلام نبود، برترین شرافت تو و پدرانت، همان کوچیدن پردردسر زمستان و تابستان بود؛ خدا به برکت ما بر شما، منّت نهاد و آن را از شما برداشت.
تو در نامه خود آوردهای: «این امّت را به آشوب و فتنه، برمگردان». من برای این امّت، فتنهای بزرگتر از فرمانروایی تو بر آنان، سراغ ندارم و آوردهای که: «در کار و اندیشه خود و دین خود و امّت محمد صل الله علیه و آله باش». به خدا سوگند! من هیچ کاری را برتر از پیکار با تو، نمیشناسم؛ اگر آن را انجام دهم، برای تقرّب به خداست و اگر انجام ندادهام، برای دینم از خدا آمرزش میطلبم و از او درخواست میکنم که مرا، به آنچه دوست دارد و میپسندد، موفق بدارد.
و آوردهای که: «اگر با من دسیسه کنی، من نیز با تو دسیسه کنم». ای معاویه! تا میتوانی با من مکر کن، به دینم سوگند! از دیر زمان با صالحان، مکر میکردند. امیدوارم دسیسهی تو، جز خودت را زیان نرساند و جز عمل تو را تباه نسازد؛ هرچه دانی با من مکر کن؛ از خدا بترس ای معاویه! بدان که خدا را کارنامهای است که هیچ کوچک و بزرگی را فرو نمیگذارد، جز اینکه همه را به حساب میآورد؛ بدان که خدا کشتار از روی بدبینی و گرفتار ساختن از روی تهمت تو را فراموش نکرده و نیز فرمانروا ساختن تو، کودکی را که شراب مینوشد و سگبازی میکند را از یاد نخواهد برد.
من تو را نمیبینم، جز اینکه خود را هلاک و دینت را نابود و زیردستان خود را تباه ساختهای؛ والسّلام».
تحلیل نامه
- سیاست امام حسین علیه السلام همان سیاست امام مجتبی علیه السلام نسبت به معاویه است:
در جواب نامهای که به جعدهبن هبیره مخزومی مبنی بر عدم قیام علیه معاویه داشتند و همچنین در این نامه به معاویه، خود را پایبند به صلحنامهی معاویه با امام حسن علیه السلام معرفی کرده و اتهام نقض آن را از خود به دور داشته است. اما معاویه پس از ورود به کوفه در حالی که هنوز جوهر صلحنامه خشکیده نشده بود، آن را زیر پا گذاشت و خود را غیر ملتزم به آن معرفی کرد. اگر در عبارات معاویه دقت کنیم، در عبارت نقل شده از او صریحاً نقض صلحنامه فهمیده نمیشود، بلکه میگوید: من به امام حسن علیه السلام چیزهایی را وعده دادم که ممکن است این امور وعده داده شده خارج از مفاد صلحنامه باشد که معاویه خود را به آنها پایبند نمیداند. بنابراین خود را ناقض اصل صلحنامه به حساب نمیآورد و یا لااقل میتواند ادّعای عدم نقض از سوی خود را توجیه کند و همچنین باید میان شخصیت سیاسی معاویه و امام حسین علیه السلام تفاوت اساسی قائل شد، همچنان که این تفاوت میان شخصیت سیاسی معاویه و امام علی علیه السلام وجود داشت۱۲. بنابراین طبیعی است که امام علیه السلام نتواند تعهدی را که برادرش امام حسن علیه السلام به معاویه داده است _حتی با وجود نقض معاویه_ پایمال کند و باید شرایط آن زمان را هم در نظر گرفت و به پیامدهای عدم تعهد امام به صلحنامه دقت کرد.
- معاویه، قاتل«حجر بن عدی»:
گروهی از راویان دانشمند تصریح کردهاند که حجر و برادرش هانیبن عدی بر پیامبر صل الله علیه و آله اسلام وارد شده و اسلام پذیرفتند و پس از آن حجر در ردیف بزرگان و فضلای معروف صحابهی پیامبرصل الله علیه و آله به شمار آمد و از یاران خاص امیرمؤمنان علی علیه السلام گردید.
در سال پنجاه و یکم هجری حجربن عدی و دوستان وی کشته شدند. انگیزهی این کار چنان بود که معاویه در سال ۴۱ ه.ق مغیرهبن شعبه را به فرمانداری کوفه برگماشت. چون او را بدین پایگاه برافراشت، وی را فراخواند و به او گفت: … و به تو سفارش کردن به یک چیز را فروگذار نمیکنم: دشنام دادن و نکوهش کردن علی علیه السلام و مِهر خواستن بر عثمان. و چون حجربن عدی این ژاژخاییهای مغیره را میشنید، میفرمود: بلکه خود شما را خدا نکوهیده است و دشنام و نفرین فرستاده است! آنگاه برمیخاست و میگفت: گواهی میدهم که آن را که نکوهش میکنید، سزاوارتر است برای ستایش و آن را که میستایید رواتر برای سرزنش است. مغیره به وی میگفت: ای حجر از خشم و کینهتوزی این پادشاه بترس. خشم پادشاه، کسانی مثل تو را به نابودی میکشاند، آنگاه دست از او برمیداشت و او را میبخشید۱۳.
مغیره مُرد و زیادبن ابیه بر سر کار آمد و به سخنرانی برخاست. زیاد، حجر را به همراه نوزده نفر دیگر از یارانش از اهل کوفه و چهار تن از دیگر جاها، از کوفه برد. چون به «مرج عذراء» در دوازده میلی دمشق رسیدند، پیک، اخبارشان را به معاویه رساند. او مردی لوچ را فرستاد… چون به آنان رسید به حجر گفت: ای سر گمراهی و معدن کفر و طغیان و دوستدار ابوتراب! امیرالمؤمنین به من دستور داده است که تو و یارانت را بکشم، مگر آنکه از کفرتان بازگردید و صاحبتان را لعن کنید و از او بیزاری جویید. حجر و همراهانش گفتند: شکیبایی بر تیزی شمشیر از آنچه ما را بدان دعوت میکنید، برای ما آسانتر است و رفتن نزد خداوند و پیامبرش و جانشین او نزد ما محبوبتر از ورود به آتش است. چون حجر برای کشته شدن پیش رفت گفت: بگذارید دو رکعت نماز بخوانم و نمازش را طولانی ساخت. به او گفتند: از بیم مرگ بود؟ گفت: نه، من هرگز برای نماز تطهیر نکردم مگر آنکه نماز گزاردم و هرگز نمازی کوتاهتر از این نخواندهام. سپس پیش رفت و گردنش زده شد و دیگر یارانی که با وی همسخن بودند نیز کشته شدند۱۴. شهادت حجر، تأثیر عمیقی در روحیهی مسلمانان گذاشت و نقاب از چهرهی معاویه برگرفت. عایشه و حسنبصری نیز از قتل آنان شگفتزده شدند و حتّی معاویه از کشتن حجر پشیمان شد. امام حسین علیه السلام در این نامه به معاویه میفرماید: جرم حجر چه بود؟ آیا نماز نمیخواند؟ آیا امر به معروف و نهی از منکر نمیکرد؟ چه حلالی را حرام و چه حرامی را حلال کرده بود؟ در اولین برخورد عایشه با معاویه این مسأله مطرح شد. معاویه گفت: امر من و حجر را به فردای قیامت بگذارید. در موقع شهادت، حجر وصیت کرد: «زنجیر را از تنم درنیاورید و خون ما را نشویید تا فردای قیامت با همین وضع، جلوی معاویه را بگیرم»۱۵.
- معاویه قاتل «عمرو بن حمق»:
عمروبن حمق خزاعی صحابی رسول خدا صل الله علیه وآله و از یاران امیرالمؤمنین علی علیه السلام که در همهی جنگها با آن حضرت شرکت داشت و برای علی علیه السلام به منزلهی سلمان برای پیامبر بود. زیاد پسر سمیّه، وقتی حجربن عدی را به مکر دستگیر کرد و در طلب یارانش برآمدند به دنبال آن، عمروبن حمق بیرون آمد تا به موصل رسید و رفاعهبن شداد نیز همراهش بود. آن دو در کوهی در آنجا پنهان شدند. چون خبرشان را برای حاکم موصل بردند، نزد آنان آمد و آن دو نیز با وی به مقابله برخاستند، اما عمرو به بیماری استسقا دچار بود و قدرت دفاع نداشت ولی رفاعه که جوانی نیرومند بود بر اسب نشست تا از عمرو دفاع کند. وی گفت: دفاع تو به حال من سودی ندارد، به فکر نجات خود باش! رفاعه بر آنان حمله کرد و آنان راه بر او گشودند و او نجات یافت. عمرو را اسیر گرفتند و نزد حاکم موصل بردند. وی عبدالرحمنبن عثمان ثقفی، معروف به «ابنامّ حکم» و خواهرزاده معاویه بود. او موضوع عمرو را به معاویه نوشت؛ و معاویه برای او چنین نوشت: گمان میرود که وی با زوبینی که همراه داشته نُه ضربه به عثمان زده است. پس او را نیزه بزن. چنان که او عثمان را زد. عمرو را بیرون آوردند و بر او نیزه زدند و او با ضربه اول یا دوم جان باخت. سرش را برای معاویه فرستاد و این نخستین سری بود که در اسلام حمل شد. معاویه آن را بر نیزه کرده و سر عمرو را برای همسرش فرستاد۱۶.
- مخالفت معاویه با حدیث نبویصل الله علیه و آله:
فاجعه ملحق کردن زیاد به ابوسفیان در سال ۴۴ هـ.ق اتفاق افتاد. حرمت استلحاق یکی از ضروریات اسلام تا سال ۴۴ بود. تا روز قبیح و زشتی که فرزند هند جگرخوار آن بدعت دروغینش را ایجاد کرد و این سخن صریح رسولاللهصل الله علیه و آلهکه امّت اسلام در باب نسبت آن را اصلی مسلّم دانستهاند، را زیر پا گذاشت: [فرزند متعلق به شوهر است و نصیب زناکار سنگ است] … این حدیث را همهی امت صحیح میدانند: هرکس در اسلام پدری را غیر از پدر خودش ادّعا کند یا غیر از مولای خود را سرپرست خویش قرار دهد، فرزند برای شوهر است و برای زناکار سنگ است. هرکس خود را به غیر از پدرش منتسب کند در حالی که میداند او پدرش نیست، بهشت بر او حرام است ولی سیاست مقابله و برخورد معاویه با سیره و روش پیامبرصل الله علیه و آله او را از شنیدن این نداها و فریادهای صریح نبوی کر کرده و تمام نصیب را برای زناکار قرار داد و زیاد را به ابوسفیان زناکار بخشید. آن هم زمانی که او به حدّ رشد رسیده بود و در وجود او رگههای دشمنی با دوستان علی علیه السلام را دریافت۱۷.
- معاویه قاتل حضرمین:
عالم نسبشناس ابوجعفر محمدبن حبیب بغدادی در کتاب «المحبّر» نوشته است: زیادبن ابیه، مسلمبن زبیر حضرمی و عبداللهبن نُجّی حضرمی را چند روز در کوفه نزدیک خانههایشان به دار آویخته بود و این دو شیعه بودند و این کار به دستور معاویه انجام شده بود و حسینبن علی علیه السلام این دو را در نامهی خود به معاویه، علیه او شمرده است: «آیا تو دارای پروندهی سیاه قتل حجر و دو حضرمی نیستی که پسر سمیّه به تو نامه نوشت که آن دو بر دین و دیدگاه علی علیه السلام هستند و تو برای او نوشتی: «هرکس بر دین و دیدگاه علی است، بکش و مُثله کن»؛ پس آن دو را کشت و به دستور تو آن دو را مثله کرد؟ و دین علی علیه السلام و پسرعموی علی علیه السلام که با پدرت به خاطر آنها میجنگید – یا پدر تو به خاطر آن با پدر من جنگید- تو را در این مکان که نشستهای نشانده است و اگر این دین نبود بافضیلتترین شرف تو و پدرت این بود که در سال دو بار کوچ میکردید، که خداوند به وسیلهی ما بر شما منّت نهاد و آن را از شما برداشت»۱۸.
- امارت معاویه بر مردم، بزرگترین بلیّه و بزرگترین فضیلت، جهاد با معاویه است:
امام حسین علیه السلام در دوران یازده سالهی امامت خود (۴۹-۶۰ ق) همزمان با حکومت معاویه، تنشهای فراوانی با او داشت که مواردی از آن را میتوانیم در نامههای امام حسین علیه السلام مشاهده کنیم. امام علیه السلام در این نامه گوشههایی از جنایات معاویه (همانند کشتن بزرگان شیعه همچون حجربن عدی و عمروبن حمق و …) را متذکر شده و حکومت معاویه بر مسلمانان را بزرگترین فتنه دانسته است و بدین ترتیب مشروعیت حکومت او را زیر سؤال برده است. آن حضرت برترین عمل را جهاد در مقابل معاویه دانسته و ترک آن را موجب استغفار از درگاه الهی میداند۱۹. اما اینکه چرا امام علیه السلام در مقابل معاویه اقدام به قیام نکرد، ریشه در اموری دارد که در نامهای که امام علیه السلام در پاسخ به جعدهبن هبیره مخزومی دادهاند شرح دادهایم .
- بدتر از حکومت معاویه، ولایتعهدی یزیدبن معاویه است:
یزید فردی خوشگذران و به تمام معنا عیّاش بود، همّ او شعر و شراب و زن بود. علاوه بر این موارد، یزید را به لهو و لعب و شکار نیز میلی بسیار بود. او به پرورش یوزان و سگان و بازان شکاری میپرداخت و کبوتربازی جایگاه خاصی در نزد او داشت و در این موارد به حدی غرق گردیده بود، که مخالفین او را به خاطر این قبیل امور لایق خلافت و حکومت نمیدانستند و یزید نیز حاضر نبود به هیچ وجه از این امور دست بردارد و علناً به این کارها که بعضی از آن نیز در شرع مقدّس اسلام نیز حرام بود (مثل شُرب خمر) دست میزد۲۰.
به قول «حسن بصری» یکی از چهار صدمهی بزرگ معاویه به اسلام و یکی از موبقات عظیم او همین قضیه ولایتعهدی پسرش یزید میباشد۲۱ .
مشکلاتی برای معاویه بر سر راه جانشینی یزید بود از جمله: بنای خلافت بر شورا و انتخاب عمومی، نه وراثت. یزید اخلاق و رفتاری داشت که مسلمانان نمیپسندیدند، در میان رجال بنیامیّه کسانی بودند که طمع به خلافت داشتند. از جمله مروانبن حکم، سعیدبن عثمان و زیادبن ابیه. معاویه مخالفین خود را یا کشت، یا با تهدید و تطمیع ساکت ساخت۲۲.
معاویه در ۱۵ رجب سال ۶۰ هجری در حالی که نگران پسرش یزید از ناحیه مخالفانش بود چشم از دنیا فرو بست و گرفتار اعمالش گردید۲۳ و یزید در عین مخالفتهای بسیار بر مسند خلافت تکیه زد.
قابل ذکر است که در بررسی نامههای امام حسین علیه السلام به دو نامه برخوردیم که ساختاری شبیه به نامهی فوقالذکر داشتند. متن این نامهها و برخی نکات خاص آنها از این قرار است:
الف) ابومخنف میگوید: امام حسین علیه السلام نامهای به معاویه نوشت که در آن آورده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان، امّا بعد نامه تو به دستم رسید؛ از مضمون آن آگاه شدم؛ پناه میبرم به خدا که پیمان برادر خود- امام حسن علیه السلام – را با تو بشکنم و اما سخنی را که در نامه خود آوردهای، آن را دروغبافان سخنچین و تفرقهافکنان میان جماعات به تو گفتهاند، به خدا سوگند! آنان دروغ میگویند ۲۴.
در این نامه امام پایبندی به صلح بین امام حسن علیه السلام با معاویه را بیان میکنند و امام به اطرافیان معاویه که موجب تفرقهافکنی و سخنچینیاند اشاره میفرمایند. این دو ساختار در نامهای که بررسی شد، به تفصیل مورد تحلیل قرار گرفت.
ب) قاضی نعمان مصری آورده است: از امام حسین علیه السلام نقل شده که نامهای به معاویه نوشت و با او، به تندی سخن راند و او را بر کارهایش، ملامت کرد؛ در آن نامه آمده است: «سپس فرزند خود را که نوجوانی شرابخوار و سگباز است، جانشین خود ساختی؛ پس در امانت خود، خیانت روا داشتی و زیر دستان خود را به تباهی کشاندی و سفارش پروردگارت را به جا نیاوردی؛ چگونه کسی بر مسلمانان میگماری که شراب مینوشد؟! با اینکه شرابخوار، از فاسقان و تبهکاران است و شرابخوار، در حالی که بر یک درهم امین نیست، چگونه بر امّتی امین باشد؟ به زودی -آنگاه که نامههای استغفار و توبه، پیچیده (و بسته) شود- نتایج شوم عمل خود را دریابی۲۵»! در نامهی دوم امام علیه السلام اشاره دارد به جانشینی یزید که نوجوانی سگباز و شرابخوار است؛ شکستن صلحنامه توسط معاویه؛ خیانت بزرگ معاویه با ولایتعهدی یزید بر امت مسلمین. که به تفصیل در نامهای که بررسی شد بیان گردید.
نتیجهگیری و درسهایی از نامه
الف- دوری از ظن و گمان:
یکی از صفتهای بد آدمی و ناهنجاریهای قلبی فراگیر، سوءظن و بدگمانی است. این خوی خانمانسوز در جامعه، سبب بسیاری از بیماریهای روحی و خسارتهای مادی میشود و آثار زیانبار بیشماری در پی دارد.
گمان، حالتی است نفسانی برتر از شک و فروتر از یقین و اطمینان، که ذهن انسان در مقابل واقعیّت، انکشاف صددرصد ندارد و احتمال خلاف هم میدهد۲۶. امام حسین علیه السلام در این نامه کشتار مسلمانان از روی بدبینی توسط معاویه را به او گوشزد کرده و مذموم میشمارد.
ب- مذمت سخنچینی:
یکی از صفات ناپسند آدمی که به وسیلهی زبان بروز میکند، نمّامی و سخنچینی است. به سخنانی که فرد، یا افرادی با تلاش خود به قصد ایجاد فتنه و فساد میان دو نفر، یا دو گروه رد و بدل کنند، گفته میشود۲۷. امام حسین علیه السلام اشاره میکند که آنچه به شما رسیده چاپلوسان سخنچین و تفرقهافکن به تو گفتهاند. امام حسین علیه السلام این افراد(سخنچینان) را گمراهانی از دین برگشته و دروغگو معرفی میکند.
ج- سرچشمهی همهی نیکیها از خداست:
امام حسین علیه السلام در این نامه بیان میکند که«البته به نیکیها جز خدای متعال راهنمایی و ارشاد نمیکند» این مطلب به توحید و اهمیت آن اشاره دارد. در واقع توحید پایهی اصلی ایمان و سرآغاز همهی نیکیها و موجب خشنودی خدا و عامل طرد و دوری شیطان است و اگر آفتاب توحید بر صفحهی جان و جسم جامعهی انسانی بیفتد و همه چیز در پرتو توحید روشن شود، وضع و شکل دیگری به خود خواهد گرفت.
د- محاسبهی اعمال کوچک و بزرگ در قیامت:
خداوند در قرآن میفرماید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ۲۸؛هرکس ذرهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند و هرکس ذرّهای کار بد انجام دهد آن را میبیند». این است درسی که قرآن به مسلمین میآموزد تا هیچ شرّی را هر چند کوچک و اندک باشد مرتکب نشوند، زیرا همان گستاخی و تجری در برابر پروردگار، عظیم و مهم است و لو نفسعمل قلیل باشد و نیز کار خیر را بیاهمیت نشمرند هر چند کم باشد. امام حسین علیه السلام به معاویه مینویسد«ای معاویه! بدان که خدا را کارنامهای است که هیچ کوچک و بزرگی را فرو نمیگذارد جز اینکه همه را به حساب میآورد».
ه- مذمّت وارد کردن بدعت در دین:
صیانت اسلام از هر نوع کاستی و فزونی از فرایض بزرگ اسلامی است و هر نوع دخل و تصرف در آن بدعت به شمار میرود که نتیجهای جز ضلالت و گمراهی و ورود در دوزخ ندارد. با اصراری که وحی الهی بر حفظ سنن اسلامی دارد، معالوصف گروهی به خاطر مصالح شخصی پشت بر آن کرده و بر خلاف آن عمل میکنند.
پی نوشت:
- الامامه والسیاسه، ج۱، ص۲۰۴٫
- الغدیر، ج۱۰، ص۱۶۱٫
- ر. ک: حیاه الامام الحسین۷، ج۲، ص۲۲۵٫
- رجال الکشی، ص۴۹٫
- بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۳٫
- انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۳٫
- ر.ک: الاحتجاج علی اهل اللجاج، للطبرسی، ج۲، ص۲۹۸٫
- فرهنگ جامع سخنان امام حسین۷، ص۲۸۹٫
- همان، ص۲۸۷-۲۸۶ .
- همان، ص۲۸۹-۲۸۸٫
- همان، ص۲۹۱-۲۹۰ .
- فرات حیات، ص۵۷-۵۶ .
- ترجمه تاریخ کامل، ج۵، ص۲۱۰۰-۲۰۹۹٫
- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، ج۱، ص۲۲۷٫
- نامهها و ملاقاتهای امام حسین۷، ص۴۴-۴۳٫
- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، ج۱، ص۲۲۸٫
- گزیدهای جامع از الغدیر، ص ۹۹۶-۹۹۵٫
- المحبر، ص۴۷۹٫
- فرات حیات، ص۵۶٫
- حکومت خون(بررسی خلافت یزید بن معاویه)، ص ۱۴۰- ۱۳۹٫
- همان، ص۱۲۷٫
- همان، ص۱۱۴٫
- همان، ص۱۲۷٫
- فرهنگ جامع سخنان امام حسین۷، ص۲۷۳٫
- همان، ۲۹۲٫
- آسیبهای اجتماعی و درمان آن، ص۳۵۲٫
- همان، ص۱۹۲٫
- سوره زلزال، آیه ۷٫