شاعر مجاهد

از مکّه منزل به منزل همسفر محبوب بودن چه سعادتی است! با این قافله که سپیده از نفس‌هایشان می‌زاید، آفتاب به یُمن نگاهشان پرتو می‌افشاند و زندگی به پاس بودنشان استمرار دارد.
یزید شیعه بود و شاعر. در هر منزل شعری می‌گفت و سروده‌ای تازه می‌خواند. می‌گفت: همسفری با فرزندان پیامبر زیباترین شعر زندگی من است و شهادت در رکاب او بیت‌الغزل کامیابی و رستگاری‌ام.
شصت سالگی زندگی‌اش به پایان رسیده بود. مویی سپید و دلی سپیدتر داشت و با شور و شوقی که در نوجوانان می‌توان سراغ گرفت.
رزمگاه و هر که در رزم‌های هولناک و دشوار عصر امیرمؤمنان شرکت داشت، او را می‌شناخت. رجزهای او و سروده‌های حماسی و برانگیزاننده‌اش را در جنگ صفّین همرزمانش هماره با تحسین و اعجاب باز می‌گفتند.
سروده‌هایش تنها جلوه‌گاه جمال و کمال علوی و حسینی نبود، که روشنگر ضلال اموی و مروانی نیز بود. خشم و نفرت و سرزنش نسبت به سیاه‌کاری و خونخواری بنی‌امیّه شعرش را آکنده بود. می‌گفتند معلوم نیست تیغ او برّنده‌تر است یا شعر بلیغ او.
هماره چالاک و بی‌باک نبرد را آماده بود. در نبرد خریت(حریث) همراه با معقل بن قیس، به فرمان امیرمؤمنان شرکت کرد. در آن نبرد از فرماندهان جناح راست سپاه بود. خوارج مثل برگ خزان‌زده درو شدند و خریث، فرمانده سپاه خوارج، کشته شد و یزید پیروزمندانه بازگشت و مولایش به پاس این فتح و ظفر او را ستود و تحسین فرمود.
نبرد او در اهواز با خریت بن راشد ناجی، رهبر خوارج، نام او را بر زبان‌ها افکنده بود.
سال ۶۰ هجری رو به پایان است و یزید در قافله عشّاق عزم شرکت در عظیم‌ترین حماسه را دارد. قافله به منزلگاه قصر بنی‌مقاتل رسیده است. خیمه‌ای بشکوه و مجلّل پیداست. پیداست که از آنِ یکی از بزرگان عرب است. معلوم می‌شود عبیدالله بن حُرّ جعفی، چهره آشنای کوفه، چادر افراشته است و با خانواده‌اش سفر می‌کند.
یزید بن مغفل همراه حجّاج جُعفی مأمور شد تا با عبیدالله سخن بگوید و او را به همراهی امام دعوت کند. چرا یزید برای مذاکره و جذب عبیدالله برگزیده شد؟ آیا جز این بود که امام به سخنوری، نفوذ و گیرایی کلامش ایمان داشت؟
عبیدالله بن حُرّ، یزید را می‌شناخت. او با برادر یزید، سفیان بن مُغفِل نیز سابقه دوستی داشت. وقتی یزید را دید، در آغوشش کشید؛ امّا دریغا که برای حقیقت آغوش نگشود و از همراهی و همرکابی اباعبدالله باز ماند و عمری به حسرت و اندوه و مرثیه‌خوانی بر خویش گذراند. عبیدالله اسب خویش را به امام پیشنهاد کرد و امام نپذیرفت و به او گفت: اگر همراهی نمی‌کنی از این‌جا دور شو تا فریاد مظلومیّت مرا نشنوی. هرکس فریاد استغاثه‌ام را بشنود و یاری‌ام نکند، خداوند همراه ستمگران به رو در آتشش خواهد افکند.
یزید عبیدالله را موعظه کرد. فردای پشیمانی را انذار و هشدار داد و با اندوه و حسرت از او جدا شد. روز دوم محرّم قافله به کربلا رسید. وقتی امام نام کربلا را شنید و اشک ریخت و آن‌جا را قتلگاه عاشقان خواند، یزید بن مغفل سرود:
ای سرزمین عاشقان بی‌تاب، آغوش بگشا که شهیدان تو آمده‌اند. ای خارستان داغ گمنام، فردا خون شهیدان به گلزار شاداب و معطّرت تبدیل خواهند کرد و نام تو زمزمه عاشقان جهان خواهد شد.
حبیب، یار عزیز و بزرگ کربلا، وقتی به زیارت حسین و یارانش رسید، یزید را به خیمه خویش برد و یادهای شیرینی را که از پدرش مُغفل و کودکی‌های یزید داشت، بازگفت.
پدر یزید یار فداکار و وفادار پیامبر بود و یزید کودکی خویش را با پیامبر گذرانده بود.
روز عاشورای رشادت و شهادت و عشق‌بازی فرا رسید. پس از تیرباران صبح و رزم تن‌به‌تنِ دلاوران مجاهد و عابد؛ یزید بن مُغفل، کمربسته، کلاه‌خود بر سر، شمشیر در کف به حضور امام خویش رسید و میدان رفتن را اذن و رخصت طلبید.
یزید با تیغی برّان و درخشان، اسب را هی زد. در میدان چرخید. بشکوه و نستوه رجز آغاز کرد:
منم یزید فرزند مغفل که شمشیر شررخیز و جان‌شکار در دست راستم می‌درخشد. در انبوه گرد و غبار سرها را به پرواز در می‌آوردم و بیدادگران پلید را از مولای بزرگوار و والاتبارم حسین، دور می‌سازم.
مرگ در میدان بال و پر گسترده بود. شمشیر مرگ‌ریز یزید می‌چرخید و همراه با رجز گرم او سینه‌ها و سرها را می‌شکافت.
پس از نبردی سنگین اسب را به کناره میدان رساند. امام را دیگربار سلام و وداع کرد و شوریده‌تر و بی‌پرواتر به میدان تاخت. از کشته پشته می‌ساخت و در حلقه سپاه دشمن بی‌باکانه تیغ می‌انداخت.
زخمی شده بود امّا هنوز فریاد رسایش در میدان می‌پیچید:
اگر نمی‌شناسیدم، من پسر مغفلم. در گرماگرم نبرد، پیش‌تاخته و تیغ‌افراخته و جان باخته‌ام. از انبوه غبار با شمشیری که در دست راست می‌فشرم سرها را به میهمانی خاک می‌برم.
ساعتی بعد در افول غبار، شاعر مجاهد عاشورا بر خاک افتاده بود و در بدرقه تبسّم مولایش هفت آسمان را زیر بال و پر گرفته بود.

telegram

همچنین ببینید

قلّه‌نشین عظمت و افتخار

عثمان بن علیّ‌بن ابی‌طالب پدر به یاد صحابی بزرگ پیامبر، عثمان بن مظعون، او را ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.