خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 68)

شعر های عاشورایی

ای کاش…(محمدرضا سنگری)

ای کاش، پس از تو، فتنه، سرباخته بود یــا خـانـه در آغـوش شـرر، سـاختـه بود ای کاش،‌‌‌به قول«خواجه» بعد از تو، خدا رسـم سـفــر از جـهـان، بـرانـداخـتـه بود محمدرضا سنگری  

ادامه نوشته »

استعاره (افسون امینی)

غوغا نشست، شب پر از اشک و ستاره بود چشمان دشت، خیره به ماهی که پاره بود تنهـاتـر از ســـکـوت، تــب آلـــوده مـضـطــرب چشمی به خون نشسته در آن سوگواره بود چشمی زلال و پــاک، رهـا، شعله می‌کشید چشمی که‌جنسش آتش‌وخشم وشراره بود صـحــرا ز شـرم در دهـن شــب فـــرو تـپـیــد بـــغـض فـــــرات، مـنـتـظـــر یــک اشـــاره بود دریــــــایی از جســــارت ...

ادامه نوشته »

اشک (عباس عبادی)

بغض که هجوم می‌آورد، حنجره به زانو در‌می‌آیدو تسلیم می‌شود. دل ترک بر‌می‌دارد، گلو می‌سوزد، گونه‌ها چون زمین تشنه به انتظار بارش می‌نشینند… می‌شکند بغض، می‌جوشد چشمه‌ی چشم، شیار می‌زند بارش، گونه‌ها را. مثل دانه‌های درشت و پر تلألؤ مروارید… نه…نه… مثل هیچ چیز نیست اشک. تنها اشک است و بس. قطره‌ای زخم از کبود دل‌های سوگوار، از گیس پریشان ...

ادامه نوشته »

تکرار یک پرسش (عبدالکریم خاضعی نیا)

آه! ای بغض خفته در گلو، چرا رهایم نمی‌کنی؟ بگذار دریای چشمهایم طوفانی شود بگذار رود، رود بگریم، بگذار چون جویبار جاری‌شوم. آه! بغض خفته در گلو رهایم کن. من به دو خورشید نیازمندم که باران بزایند. کجایند چشم‌هایم تا میزبان سیل اشک باشند؟ من سال‌هاست آب ننوشیده‌ام، قرن هاست لبانم از غم ترک بسته است، به سراب نمی‌اندیشم، حتی ...

ادامه نوشته »