ای کاش، پس از تو، فتنه، سرباخته بود یــا خـانـه در آغـوش شـرر، سـاختـه بود ای کاش،به قول«خواجه» بعد از تو، خدا رسـم سـفــر از جـهـان، بـرانـداخـتـه بود محمدرضا سنگری
ادامه نوشته »گل سرخ (احد ده بزرگی)
ز خود خیمه زده بیـرون گل سـرخ چمن را کرده آتش گون گل سرخ به پیش چشم مرغـان غزل خـوان شده پرپر به دشت خون گل سرخ احد ده بزرگی
ادامه نوشته »استعاره (افسون امینی)
غوغا نشست، شب پر از اشک و ستاره بود چشمان دشت، خیره به ماهی که پاره بود تنهـاتـر از ســـکـوت، تــب آلـــوده مـضـطــرب چشمی به خون نشسته در آن سوگواره بود چشمی زلال و پــاک، رهـا، شعله میکشید چشمی کهجنسش آتشوخشم وشراره بود صـحــرا ز شـرم در دهـن شــب فـــرو تـپـیــد بـــغـض فـــــرات، مـنـتـظـــر یــک اشـــاره بود دریــــــایی از جســــارت ...
ادامه نوشته »نگاه پیغمبر(ساعد باقری)
آن ســو نـگـران، نگـــاه پیغـمبـر بــود خــورشیــد، رســول آه پیغـمبـر بــود ای تیغ پلید! میشکستی ای کاش آن حنجـره، بـوسـهگـاه پیغـمبـر بــود ساعد باقری
ادامه نوشته »لبریز زیبایی (سیدمحمد آتشی)
نسیم و موج دریایی است زینب عجــب لبریز زیبایی اســت زینب قــــسم بــر راز فــرداهای بـــاران که تمثیل شکوفایی اسـت زینب سید محمد آتشی
ادامه نوشته »اشک (عباس عبادی)
بغض که هجوم میآورد، حنجره به زانو درمیآیدو تسلیم میشود. دل ترک برمیدارد، گلو میسوزد، گونهها چون زمین تشنه به انتظار بارش مینشینند… میشکند بغض، میجوشد چشمهی چشم، شیار میزند بارش، گونهها را. مثل دانههای درشت و پر تلألؤ مروارید… نه…نه… مثل هیچ چیز نیست اشک. تنها اشک است و بس. قطرهای زخم از کبود دلهای سوگوار، از گیس پریشان ...
ادامه نوشته »بوسه گاه دریا(عزت اله الوندی)
گــــهــواره کودک تو تنهاست، حسین! فریاد تــو در گلوی صحراست، حسین! با آنکه در آتــــش عـــطش میسوزی لبهای تو بوسهگاه دریاست، حسین! عزت اله الوندی
ادامه نوشته »شعربیداری(احد ده بزرگی)
افـراشــت ز مهـــر، بیــــرق یـاری را خـوش برد به سر طریق دینداری را شـــد (حــر) و دریـد پرده ظلمت را شد مست و سرود شعر بیداری را احد ده بزرگی
ادامه نوشته »شام غریبان (مهری حسینی)
سکوت کوچهها همرنگ غربت غریــب کــوچهها دلتنگ غربت دل آیینـــه در شـــام غــریبـان ترک برداشته با سنگ غـربت مهری حسینی
ادامه نوشته »تکرار یک پرسش (عبدالکریم خاضعی نیا)
آه! ای بغض خفته در گلو، چرا رهایم نمیکنی؟ بگذار دریای چشمهایم طوفانی شود بگذار رود، رود بگریم، بگذار چون جویبار جاریشوم. آه! بغض خفته در گلو رهایم کن. من به دو خورشید نیازمندم که باران بزایند. کجایند چشمهایم تا میزبان سیل اشک باشند؟ من سالهاست آب ننوشیدهام، قرن هاست لبانم از غم ترک بسته است، به سراب نمیاندیشم، حتی ...
ادامه نوشته »