خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 67)

شعر های عاشورایی

قامت او(عباس عبادی)

تا خواست کند عزم سفر، قامت او… جا کــرد در آغــوش پــدر، قـامت او… الحــق کــه تماشایی و زیبا شده‌بود تشــریــف بــلنــد عشـق بر قامت او عباس عبادی   

ادامه نوشته »

پرسش بزر گ(سید حبیب حبیب پور)

سلام بر حسین، آن بر گزیده ی حق برای شهادت که تاریخ را به گواهی فرا خواند. حنجره ی سوزناک او در آن غربت بیکرانه، خطاب به هستی بود که جان ها را شعله ور ساخت و دلها را بیدار کرد … حسین (ع) در تنهایی خویش که تنهایی حقیقت بود، با پرسشی بزرگ، پاسخی عاشقانه می‌طلبید. پاسخی از سر ...

ادامه نوشته »

در رگ زمان (زهرا محمدی)

بانو! شما خودِ خودِ صبریـــد بی گمــان از نسل پاک آیینه هـا، اهـــل آسمــــان مثل نسیم صبح، لطــیف و گــره گشــا مثل نگاه چشــمه ، زلالــید و مهربــــان در آن غروبِ سخت، کسی جز شما نبود همـــــدرد دردهــــای اســیران کـــــاروان با خطبه های ســرخ و بلیـغ و شگـفتـتان جوشــید خون ســـرخ زمین در رگ زمــان اشــک نهـــــان و جـــاریتان جـــار ...

ادامه نوشته »

هجرت(عباس عبادی)

پاشنه‌ی کفش‌هایمان را بالا بکشیم. باید به سمت کوه قاف برویم. وجودمان پر از عشق به سفر و رفتن است. راه‌های طولانی و بی‌انتها صدایمان می‌زنند. ده‌کوره‌ها و واحه‌های بین راه، چشم انتظارمان هستند…. چه تنگ است پیله‌هایی که تنیده‌ایم به گرد خویش. چه سخت است نفس کشیدنمان در اینجا! پاره کنیم پیله‌ها را؛دورشان بریزیم. صدای شیهه‌ی اسبان بی سوار ...

ادامه نوشته »

آنجا که حق پیروز است

روز عاشورا بود. از همه جا بوی خون می‌آمد. رگ‌ها پاره می شد و خون‌ها به میان تابه‌ی داغ کربلا می‌ریخت و آفتاب می‌سوزاند و می‌جوشاند. باد گرمی می‌وزید و بوی خون را به همه جا پخش می‌کرد. جنگ مرگ می سازد و به کوچک و بزرگ، پیر و جوان و بلند و کوتاه رحم نمی کند و از آنان ...

ادامه نوشته »

واژه‌ی شگفت (فرزانه شاهسواری)

شــگــفــت واژه‌ی دیـــوان کــربــلا بـانـو! شــکــوه شــعــر مــن زار مــبـتــلا بــانـو نـــگـــاه ســاده‌ی لــبــریــز ازتـــرنـم‌تــان نـمـانــده از دل نـوغـنـچــه‌هـا جدا، بـانـو دلی درخت، سری سربلـند،نـامـی سبـز بــلـور روشـنـی وشـفـافـی ازصـفـا بـانـو کویر حـیله ونـامــردی اســت کــاخ یـزیـد ومرد می طلـبد دشــنــه‌ی شـمــا بـانـو ســخـن نـبــود،خـطـابـه نـبـود،شعـرنبود که می‌گسست ز هم تار و پــود را بـانـو همیشه حسرت یک وهم خام ...

ادامه نوشته »