سخنران: دکتر محمدرضا سنگری
دنیا، سومین بازدارنده
سلام و صلوات الهی تقدیم به محضر همه پاکان و پارسایان و راهنمایان راه انسان به سمت فوز و فلاح و رستگاری و سلام به محضر شما عزیزان روزهدار. انشاءالله در این بیست و پنج روزی که از ماه مبارک رمضان پشت سر گذاشتهایم زمینه مدیریت بر خویش و هدف متعالی روزه، که همان تقواست برای همه ما محقق شده باشد. دیشب در بحث نسبتاً تفسیری که درباره دنیا داشتیم، نامهای که امیرالمومنین علی(ع) به شُریح قاضی نوشتهاند و دنیا را توصیف کرده و کرانههای چهارگانه دنیا را ترسیم کردهاند مطرح کردیم. امشب به ادامه آن میپردازم و آخرین عنصر بازدارنده را مطرح خواهیم کرد. امیرالمومنین علی(ع) در این نامه به شریح قاضی می فرمایند جهانی که شما در آن هستید و به آن دل بستهاید و او هرگز به شما دل نمیبندد و رهایتان میکند، چهار حد دارد:« الْحَدُّ الْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی الْآفَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّانِی یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی الْمُصِیبَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِی وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَى الشَّیْطَانِ الْمُغْوِی[۱]؛ حدّ اوّل به آفات و بلاها، حدّ دوم به مصائب، حدّ سوم به هوسهاى تباهى آور، و حدّ چهارم به شیطان گمراه کننده، و درب این خانه به همین حد چهارم باز مىشود».
الْحَدُّ الْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی الْآفَاتِ؛ حد اول، حد آفات است. مرز دوم جهان به آفتها می پیوندد که درباره آن صحبت کردیم.
« الْحَدُّ الثَّانِی یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی الْمُصِیبَاتِ؛ مرز و کرانه دوم جهان مصیبتها هستند». داغ ها، سوزها و از دست دادن عزیزان. تا به آنها دل میبندید میبینید که باید دل بکنید. دل سپردن آسان است در عوض دل کندن سخت است مثل جان کندن است. به قول کلیم کاشانی که میگوید:
بهروزی زمانه دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت؟
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
یک روز دل میسپاریم و دیگر روز باید دل بکنیم و رها کنیم. حد اول جهان، حد آفات و حد دوم حد مصیبات است.
وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِی، حد سوم به هوا و هوسهای کشنده وصل میشود. آزمندیها، حرصها، افزونطلبیها، سیری ناپذیریهایی که انسان دارد و سیر نمیشود که شبیه جهنم است. خداوند در قرآن میفرماید: که به جهنم گفته میشود: یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزید[۲]؛ آیا پر شدی؟ و جهنم میگوید: هل من مزید؟ هنوز هم دارید که به من بدهید؟! کام انسان هیچگاه سیر نمیشود. تمام عمر میاندوزد و بعد هم باید با حسرت بگذارد و برود.
نقل میکنند که عمرولیث صفاری(که همه شما نام او را شنیدهاید) در مقابل امیراسماعیل سامانی صفآرایی کرد. شب قبل از نبرد سرآشپز نزد عمرولیث آمد و گفت: برای حمل آشپزخانه، دوازده هزار اسب و شتر نیاز داریم که بتوانیم دیگهای بزرگ را برای تأمین غذای لشکر همراه خودمان ببریم. دستور داد اسبها و شترها را آماده کردند و دیگها را حمل کردند. در روز جنگ اولین کسی بود که به میدان آمد و خواست قدرت نمایی بکند. (اسماعیل سامانی قبل از او خواسته بود که به همین سرزمینهایی که دارد بسنده کند و او را در حکومت خراسان باقی گذارد که آزمندی باعث شد که نپذیرد.) سوار بر اسب آمد که تاختی بکند و در میدان خودش را نشان دهد و سپاهش را برای جنگیدن تهییج کند. همانطور که داشت با اسب میچرخید و به دشمن نزدیک میشد ناگهان اسب لغزید و افتاد و او پرت شد و نتوانست که برخیزد و تعدادی از نیروهای دشمن او را دستگیر کرده و به چادری بردند. نیروهای عمرولیث هم پراکنده شدند. عمرولیث اسیر شد، شب شد، گرسنه شده بود و تقاضای غذا کرد. برای اینکه تحقیرش کنند در سطلی که به اسبها غذا میدادند، مقداری آب و مقداری گوشت گذاشته و اندکی هیزم و امکاناتی برای تهیه غذا به او داده و گفتند خودت غذایت را تهیه کن. او به سختی هیزمها را روشن کرده و گوشت را پخت. همانطور که غذا را گذاشته بود تا سرد شود و بتواند استفاده کند بوی آن به مشام سگی رسید. این سگ وارد چادر شد و به سراغ سطل رفت. همین که سر فرو برد تا از گوشت بخورد دهانش سوخت و با سرعت سرش را بیرون کشید که دسته سطل بر گردن سگ افتاد و زوزه کنان درحالی که سطل بر گردنش آویزان بود از چادر خارج شد. در این حالت صدای خنده عمرولیث بلند شد. مأموران وارد چادر شدند و دیدند عمرولیث در حالی که اسیر شده، بلند بلند میخندد. گفتند بیچاره فردا صبح ممکن است که دستور قتل تو صادر شود و سر از تنت جدا کنند تو داری می خندی؟ گفت: به روزگار خودم میخندم. دیشب سرآشپز من آمد و گفت برای حمل آشپزخانه ما دوازده هزار اسب و شتر نیاز داریم. اما امشب برای حمل آشپزخانهام یک سگ کافی است! واقعاً دنیا اینگونه است. روزی کسی یک قدرت و موقعیتی دارد، روز دیگر ممکن است از آن جایگاه سقوط کرده باشد. «الدنیا تغُّرُّو تضُّرُ و تمُّر[۳]؛ دنیا می فریبد، زیان میرساند و میگذرد». به خاطر این است که نباید به دنیا دل بست. دل بستگان و شیفتگان دنیا همانطور که گفته شد، باید به دو خصوصیت دنیا توجه کنند: یکی پستی دنیا و دیگری دَم دست بودن آن. دم دست بودن دنیا انسان را میفریبد و او را از نگاه دراز مدت و اندیشه کردن برای دور دست باز می دارد. پس دنیا و آنچه در آن است، آنگاه بد است که مقصد شود نه ابزار و وسیله. اگر ما به همهی پدیدههایی که در اختیار داریم نگاه ابزاری داشته باشیم و آنها را وسیله بدانیم خیلی خوب است؛ اما اگر اینها برای ما مقصد گردند اینجاست که دیگر بد خواهند بود. پس اگر گاهی در روایات میبینیم که دنیا خوب است؛ مثلاً «الدنیا مزرعه الآخره؛ دنیا مزرعه آخرت است»؛ یا«الدنیا متجر اولیاء الله؛ دنیا بازار اولیاء خداست». و جاهایی هم از دنیا یاد کردهاند به خاطر همین نگاه است.
اما آخرین بحث امشب، آخرین بازدارنده انسان، «انسانها» هستند. افرادی که اطراف ما هستند. یا به زبان قرآن «اخلّاء» هستند. اخلّاء جمع خلیل است؛ خلیل به معنی دوست. دوستان ما میتوانند عنصر بازدارنده از حق باشند به همین دلیل قرآن ما را دعوت کرده که سعی کنید بهترین دوستان را انتخاب کنید:«حَسُنَ رَفیقا». من و شما هر روز که نماز میخوانیم در سوره حمد آرزو میکنیم که با بهترین دوستان باشیم. کجا؟ وقتی شما می گویید: «صراط الذین انعمت علیهم غیرالمعضوب علیهم و لا الضالین[۴]»؛ خدایا مرا با کسانی که به آنها نعمت دادهای همراه کن. در حقیقت ما در نماز از خدا میخواهیم بهترین رفیقان را داشته باشیم. نعمت یافتگان چه کسانی هستند؟ «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً[۵]». بهترین رفیقان انسان در قرآن چهار گروه هستند سعی کنید که با این چهار گروه باشید. اینها به ترتیب چه کسانی هستند؟ من النبیّین؛ سعی کنید انبیاء را دوستان خودتان انتخاب کنید. هر وقت ما تصمیم بگیریم با پیغمبر دوست و با طرح نام ایشان میتوانیم با ایشان ارتباط برقرار کنیم. «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»؛ صلوات که گفته شده آن را هم بلند بفرستیم پل ارتباط ما با پیغمبر(ص) است. در اینجا که گفتیم صلوات را بلند بفرستید یک نکته را عرض کنم. گفتهاند: وقتی پیغمبر در مسجد سخنرانی میکرد چون زمین مینشست جمعیت که کم کم بیشتر میشد صدای پیامبر به راحتی به افراد نمیرسید. بعضی هم مجبور می شدند سرک بکشند و نیم خیز شوند تا بتوانند پیغمبر را ببینند. غلام عبدالمطلب خدمت پیامبر رسید و عرض کرد اگر اجازه بدهید من کاری بکنم که وقتی شما سخنرانی میکنید همه بتوانند شما را ببینند. ایشان رفت و منبر ساخت. اولین منبری که در اسلام ساخته شد را غلام عبدالمطلب ساخت. منبر هم سه تا پله داشت. به گونهای که اگر جمعیت صد نفر یا صد و پنجاه نفر باشد بر آن اشراف داشته باشد. وقتی پیغمبر خواست تا از این منبر که تازه نصب شده بود بالا برود و سخنرانی کند، تا پایش را روی پله اول گذاشت جمعیت دیدند که یک لحظه درنگ کرد و با صدای بلند فرمود: آمین. پایش را روی پله دوم گذاشت درنگ کوتاهی کرد و فرمود: آمین. بعد روی پله سوم باز فرمود: آمین و بعد نشست. طبیعی بود که مخاطبین کنجکاو شوند. از پیغمبر درخواست کردند که یا رسول الله(ص) قبل از اینکه هر سخنی بفرمایید در مورد دلیل این آمینها توضیح بدهید. پیغمبر فرمود: پایم را روی پله اول گذاشتم جبرئیل آمد و گفت از رحمت خداوند دور باد کسی که پدر و مادرش را در زندگی درک کند و به آنها خدمت نکند؛ من هم گفتم آمین! پایم را روی پله دوم گذاشتم، دوباره جبرئیل آمد و گفت: از رحمت خداوند دور باد کسی که ماه رمضان را درک کند و در این ماه استغفار نکند و ماه تمام شود. من هم گفتم: آمین! پایم را روی پله سوم گذاشتم باز جبرئیل آمد و گفت: از رحمت خدا دور باد کسی که نام پیغمبر را بشنود و بلند صلوات نفرستد. من هم گفتم: آمین!
اگر قرار باشد ما حسن اولئک رفیقا، بهترین دوستان را انتخاب کنیم، اولین دوستی که میتوانیم انتخاب کنیم وجود مقدس پیغمبر(ص) است. شما هم میدانید که به اعتقاد ما انبیا و اولیاء خدا زنده هستند. شما وقتی که خدمت امام رضا(ع) میروید میگویید:«یسمعون کلامی و یریدون سلامی». سلام میدهم جواب سلام مرا میدهد ما اگر اهل آن باشیم و لیاقت داشته باشیم به پشت بام که برویم (خیلی هم توصیه شده) دست روی سینه بگذاریم و به اباعبدالله سلام بدهیم اگر شایستگی پیدا کردیم قطعاً جواب سلام را میشنویم.
تپهای است نزدیک مشهد. به نام تپه سلام. (دوستانی که اهل مشهد هستند میدانند) که این ماجرایی دارد. جریان آن این است که کاروانی به سمت مشهد میآمده. شخصی هم در این کاروان بوده که آدم خیلی معمولی بوده و کسی هم به او توجه نمیکرده است. وقتی این شخص روی آن تپه میرود و سلام میدهد از همه طرف صدای حضرت رضا(ع) میآید که به سلام او جواب میدهد. اینجاست که جمعیت به پای او میافتند و گریه میکنند. ایشان دیگر مسیر را برمیگردد و میگوید رسوا شدم، مرا شناختند. نباید میشناختید. گاهی دوستان خدا پشت پرده هستند. کسی آنها را نمیشناسد. امیرالمومنین علی(ع) میفرماید:« فی الارض مجهولون و فی السماء معروفون؛ در زمین کسی آنها را نمیشناسد اما در آسمان شناخته شدهاند». پس اولین کسی که میتواند دوست ما باشد و بهترین دوست ما هم میتواند باشد و هر کس هم که با او دوست باشد در قیامت با او دوست خواهد بود، وجود مقدس پیغمبر عزیز ماست. هرچه بتوانیم در طول روز صلوات بفرستیم، بسیار خوب است. کتابهایی هم در مورد ثواب صلوات نوشته شده است. صلوات به گونهای ارتباط ما را با اسوه تقویت خواهد کرد. فقط بحث ثواب نیست، مسئله این است که یادمان میآید که مثل چه کسی باشیم:« لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَه [۶]». صلوات، پل پیوند من با خوی رسول الله(ص) است، همان کسی که خلق و خوی او عالیترین است. در قرآن میخوانیم:« وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ[۷]». میگویند شخصی از عایشه همسر پیامبر سوال کرد: در یک جمله پیامبر را تعریف کن. عایشه گفت: خداوند وقتی دنیا را وصف میکند میفرماید: « فَما مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلاَّ قَلیل[۸]». تمام این دنیا قلیل است؛ اما وقتی پیامبر(ص) را وصف میکند میفرماید:«انک لعلی خلق عظیم!» اگر قرار باشد این دنیا را توصیف کنم، میتوانم توصیف کنم. مثلاً میتوانم بگویم این دنیا چهقدر سنگریزه دارد؟ مقدار آبهای آن چقدر است؟ یا مثلاً برگ درختان دنیا چقدر است؟ ما قدرت توصیف دنیا را نداریم چهطور میتوانم کسی را که خداوند او را خلق عظیم معرفی کرده توصیف کنیم؟ اگر قرار باشد توصیفی دربارهی او داشته باشم میگویم: پیغمبر همان قرآن است. اگر قرآن راه برود میشود پیغمبر(ص). چه خوب است که ما با او دوست باشیم و در سیره او اندیشه کنیم. دریغا که ما در مورد پیغمبر(ص) کم کار کردهایم. من عذرخواهی میکنم، گاهی ما شیعیان وقتی به مدینه میرویم آنقدر که به بقیع توجه میکنیم به مزار پیغمبر(ص) توجه نمیکنیم. اصلاً بعضیها به زیارت پیامبر(ص) نمیروند، در حالی که او پدر همهی اینهاست. استاد و معلم همهی آنهاست. اول باید خدمت ایشان برویم و عرض ادب کنیم. اخلاق پیغمبر(ص) هم خیلی کم در بین ما مطرح میشود. قرآن، چندبار دعوت کرده است که اسوه را بشناسید. ما ایشان را در مقام اسوه معرفی نکردهایم. «من النبیین و الصدیقین». صدیقین چه کسانی هستند؟ اصل کلمه صدیق کسی است که هرچه میگوید میتوانی در رفتارش بیابی. رفتار او آینهی تمام نمای سخن اوست. معمولاً بین «بود» و «نمودمان» تفاوت وجود دارد. بهگونهای از خودمان تعریف میکنیم در حالی که چیز دیگر هستیم. سید جمال – خدایش رحمت کند- گفته بود: اگر قرار باشد که دیگران را به اسلام دعوت کنیم، اول باید ثابت کنیم که خودمان مسلمان هستیم. قرآن می فرماید: « کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون[۹]؛ نزد خدا به شدت موجب خشم است که چیزى را بگویید که خود عمل نمىکنید.». فاصله خیلی زیاد است. صدیق یعنی کسی که هرآنچه را که میگوید میتوانی در متن عملش ببینی. سخن او پشتوانهی عمل اوست. مصداق بارز صدیقین، معصومین(ع) هستند. امیرالمومنین(ع)، حضرت زهرا(س) و ائمه اطهار(ع).
قرار است ما با اینها دوست شویم. دوست شدن با اینها هم جز اینکه سیرهی ایشان را بشناسیم و سلام دائمی به ایشان بدهیم چیز دیگری نیست. سعی کنیم در طول روز به ائمه سلام دهیم. معمولاً خدمت حضرت اباعبدالله(ع) و مولایمان امام زمان(عج) و در چرخشی به امام رضا(ع) سلام میدهیم. اینها دوستان ما خواهند شد. من الصدیقین و الشهداء و الصالحین. مفهوم این شهدا با آن مفهومی که ما به کار میبریم متفاوت است.
در قرآن تقریباً یک بار کلمهی شهید و شهدا به معنی این که ما به کار میبریم به کار برده نشده است. اما اگر تصور کنیم که شهدا ملائکه هستند، دوست ملائکه میشویم. اگر فرض کنیم که شهدا در مفهوم همان شهدا باشند که ما به کار میبریم، باید دوست شهدا باشیم. و برترین صالح امروز روی زمین مولای ما حضرت حجه ابن الحسن العسکری(ع) است که باید سعی کنیم با ایشان دوست باشیم. سعی کنیم که هر روز این رابطه صمیمی و دوستانه را با ایشان نشان دهیم. سادهترین راه این است که هر روز صبح به نام ایشان صدقه بدهیم. هر روز بهترین کاری که میخواهید انجام دهید را به نیت امام زمان(عج) انجام دهید. اعتقاد بنده این است که در روزگار ما، عمل صالح، عملی است که زمینه ساز مصلح باشد. هرکاری که زمینه ساز تمهید و مقدمه خدمت به آن صالح بزرگ باشد، عمل صالح است. البته مفهوم دیگر این است که عمل، منطبق بر توانایی و نیازها و مسائل جدی روز باشد.
اما با چه کسانی دوست نباشیم؟ در روایات به ما گفته اند که با چند تیپ دوستی نکنیم. علی(ع) در نامه ۳۱ نهجالبلاغه که دستورالعمل زندگی است، میفرماید:« لاخیر فی معین المهین»؛ آن کسی که کمکتان میکند اما آدم پستی است. آدمهای پست، کسانی که از انجام هر رفتار نامناسبی پروا ندارند. این افراد ممکن است یکباره آبروی شما را ببرند. نه تنها نباید با این افراد دوست شد، بلکه حضرت اباعبدالله الحسین(ع) می فرماید که سعی کنید اینها اصلا شما را نشناسند. هرزه گویان بیپروایی که به راحتی پرده دری میکنند و از هیچ عمل ناپسندی پروا ندارند.
«و لا فی صدیق ظنین[۱۰]؛ با کسی که متهم در بیرون متهم است، دوست نشوید». متهم، منظور این نیست که یک نفر بگوید، بلکه شایع باشد که این شخص، فلان تیپ و شخصیت را دارد. در روایت است که:«اتقوا من مواضع التهم[۱۱]؛ از مواضع تهمت بپرهیزید». با کسی دوست نباشید که هر جا رفتید، بگویند فلانی با فلانی است:
تو اول بگو با کیان زیستی من آن گه بگویم که تو کیستی؟
ما را از دوستانمان میشناسند.
بعضی با افتخار میگویند که من با تمام تیپها می توانم دوست باشم، هم با حزب الهی هستم، هم با حزب لاتی هستم. اصطلاحا با هر تیپی میتوانم بپرم! این افتخار نیست، کسی که میتواند با همه باشد واقعا با هیچ کس نیست، البته چنین کسی حتماً با شیطان است. شخصی خدمت امیرالمومنین(ع) رسید و عرض کرد، یا علی من شما را خیلی دوست دارم اما البته با معاویه هم رفیق هستم. حضرت فرمود که تردید نکن که در آخر با معاویه خواهی شد، یعنی اگر من را دوست بداری و کمی هم علاقه به معاویه داشته باشی عاقبت، من نخواهی شد، معاویه خواهی شد. مگر اینکه کاملا این ارتباط را قطع کنی.
میفرماید:« لَا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِکَ صَدِیقا[۱۲]»، دشمن دوستت را دوست نگیر؛ «فتعادی صدیقک»؛ چون باعث خواهد شد که دوستت را هم از دست بدهی. چون آرام آرام چنان در گوش تو زمزمه میکند که رشته دوستی شما گسسته میشود ( البته آن دوست دوست حقیقی شما است که بر اساس معیار و ضوابط با او جوش خوردهاید).
در ادامه این روایت دعوتی کرده که طرح آن بسیار مفید است. میفرماید: سعی کنید که با چهار تیپ مشورت نکنید. اول«جبون»یعنی ترسو، در تصمیمگیریهاتان با آدمهای ترسو، مشورت نکنید، چون دائم شما را میترسانند، و به این ترتیب شما را از خطر کردن باز میدارند. چون اتخاذ برخی تصمیمهای بزرگ در زندگی نیاز به ریسک و خطرپذیری دارد. دیگر اینکه آدم بخیل را در حوزه مشورتتان قرار ندهید و حتی اگر میتوانید با بخیل دوست هم نشوید، چون کسی که بخل میورزد شما را از منفعت رسانی به دیگران باز میدارد و مانند شخص ترسو افق آینده را تیره و تار نشان میدهد تا مانع تصمیمگیری شما شود.
سوم،«حریص»؛ چون حریص اول سهم خودش را میخواهد. گاهی کسی میگوید که مال دنیا ارزش ندارد که برای آن حرص بخوری؛ در واقع منظورش این است که به من بده! وقتی با حریص مشورت میکنید، نه منافع شما را در نظر میگیرد و نه منافع حق را، بلکه منافع خودش را در نظر دارد. چون خودش محور است، قطعا شما را درست راهنمایی نخواهد کرد.
آخرین کسی که نباید با او مشورت کرد، آدم جاهل است. حتی در فرهنگ ما(فرهنگ فارسی) گفتهاند که دشمن دانا، بهتر از دوست نادان است:
دشمن دانا بلندت می کند بر زمینت می زند نادان دوست
اگر به خاطر دارید، در کتاب فارسی دوره دبستان(یا راهنمایی) شعری از نظامی بود که میگوید:
کودکی از جمله آزادگان رفت بیرون با دو سه هم زادگان
پای چو در راه نهاد آن پسر پویه همی کرد و درآمد به سر
پایش از آن پویه درآمد به سر مهر دل و مهره پشتش شکست
یک بچه با دوستان خودش رفت که بازی کند، این کودک اشراف زاده در حال بازی بود که پایش پیچ خورد و بر زمین افتاد و این باعث شد که کمرش ضربه ببیند. دوستانش فکر میکردند که با او چه کنند؟ که یکی از آنها گفت: بهترین کار این است که او را در چاه بیندازیم.
آن که وی را دوست ترین بود گفت در بُن چاهی ش بباید نهفت
تا نشود راز چو روز آشکار تا نشویم از پدرش شرمسار
عاقبت اندیشترین کودکی دشمن او بود از ایشان یکی
یکی از این بچه ها که با او دشمن اما عاقبت اندیشتر بود گفت:
همانا که در این رهروان صورت این کار نماند نهان
گفت بیندازید توی چاه بالاخره مسئله روشن خواهد شد
زی پدرش رفت و خبردار کرد تا پدرش چاره آن کار کرد
هر که در او جوهر دانایی است بر همه چیز ش توانایی است
نظامی از این داستان نتیجه میگیرد که دوست نادان انتخاب نکنید، به خاطر همین دعوتمان کردهاند هر از چندگاه به دیدار بزرگان برویم و دمی بنشینیم و در مقابل شان زانو بزنیم. که طرح یک جمله برای بازسازی و جهت دادن به زندگی ما کافی است.
خداوند ان شاءالله به همه ما توفیق عنایت کند که با این معارف بلند و سازنده قرآنی بیشتر آشنا شویم.
[۱] . نامه ۳/ نهج البلاغه.
[۲] . ق/۳۰٫
[۳] . نهج البلاغه/حکمت ۴۱۵[۴۲۲].
[۴] . فاتحه/۷٫
[۵] . نساء/۶۹٫
[۶] . احزاب/۲۱٫
[۷] . قلم/۴٫
[۸] . توبه/۳۸٫
[۹] . صف/۳٫
[۱۰] . تحف العقول، ص ۸۰٫
[۱۱] . شرح مصباح الشریعه / ترجمه عبد الرزاق گیلانى، ص: .۲۵۳
[۱۲] . تحف العقول، ص۸۱٫