خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 60)

شعر های عاشورایی

آن شب(علی صفایی حائری)

از دل هر سنگ سخت‌جان، خون عبیط، به راه افتاد. وقتی که خورشید آسمان، از روی نعش‌های مقدس عبور کرد، ناچار دامن زردش به خون نشست. آن روز عصر، پرده‌ی آبی آسمان، با خون دامن خورشید، سرخ شد. وافق، این مرد پایدار، با رخت سرخ، در خیمه ی سیاه شب افتاد. آن شب وقتی نسیم مرگ، از نینوا گذشت،از نعش‌های ...

ادامه نوشته »

سکه به نامت زدند

وقتی سخن از تو به میان می‌آید، درختان به رکوع می‌روند و برگ‌ها، به نشانه‌ی سجده، از شاخه‌ها می‌ریزند. وقتی سخن از تو به میان می‌آید، خورشید از پشت کوه‌ها سَرَک می‌کشد و از حرارت شوق تو آتش می‌گیرد. وقتی سخن از تو به میان می‌آید، نسیم کوچه به کوچه می دود و عطر تو را در خانه‌های شهر می‌پراکند. ...

ادامه نوشته »

مضمون غریب (سعید بیابانکی)

پیــچیــده در این دشــت عــجــب بـــوی عــجـیبی بـــوی خــوشــی از نــافـــه‌ی آهـــوی نــجـــیبــی یــا قـــافــلــه‌ای ردشـــده بـــارش هــمـــه گلبرگ جــــامـــانـــده از آن قـــافـــلـــه عـــطر گل سیبی یک شمه شمیم خوش فردوس.. نه پس چیست؟ پـــس چــیــســت عــجـــب بـــوی خـداوند فریبـی کـــی لـــایــق بوی خوشی از کــوی بهشت است جــانـــــی کــــه از ایـــن عطــر نبرده است نصیبی ایـــن گــل گــل صد ...

ادامه نوشته »

چرا؟(میرهاشم میری)

با این‌که بــر آســتان آب است حسین از تـاب عطش در التهاب است حسین ای آب تــو مــهــر مـــادرش زهــرایــی لب تشنه چرا در آفتاب است حسین؟ میرهاشم میری

ادامه نوشته »