خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 29)

شعر های عاشورایی

همسفر ستاره ها

عمه تو با من بگو عمویم آیا به خدا شده ست مهمان یا آنکه زیاد برده ما را؟ کو، باز نیامده زمیدان   عمه تو به من بگو که بابا از داغ که قامتش خمیده؟ از اینکه دو دست عمو عباس از باغ خدا ستاره چیده؟   هر شب که عموی من دو دستش در باغ خدا ستاره می کاشت ...

ادامه نوشته »

هفتاد و دو شعر خونین

دیشب برایت سرودم هفتاد ودو شعر غمگین از نیزه و زخم و خنجر خونین خونین خونین   صد قطعه از عشق گفتم با یاد پیراهن تو پیچید عطر اقاقی از زخمهای تن تو   ای آنکه از هر نگاهت سیراب میگشت دریا بایاد چشمت شکستم ابری ترین بغض خود را   یاد تو هر لحظه هر دم جاریست در تارو ...

ادامه نوشته »

بندی از ترکیب بند ” باغ سیب ” /سید مسیح شاه چراغی

احساس شوق می کنم اینجا در این حرم مثل کبوترم که به هر سمت می پرم شایسته ی زیارت شش گوشه نیستم منت گذاشت مادر تو باز بر سرم در باغ سیب تو نفسی تازه می کنم از عطر دلپذیر ضریحت ، معطرم بالاسرت که می رسم از حال می روم باید چگونه در حرمت تاب آورم ؟ پر می ...

ادامه نوشته »

خدای عشق بازی ها ! نگاهت هم عبادت بود(حمیدرمی)

به روی  منبر  نیزه ،  به وقت  صوت  قرآنت دو دست عرش را دیدم که می گیرند دامانت خدای عشق بازی ها ! نگاهت هم عبادت بود ملائک سجده  می کردند  بر لبخند چشمانت جواب تو  به  هر  شمشیر ، هزار الحمدلله بود چه خوش تلفیق می دادی، سلوک عشق و عرفانت همین  که  آفتاب  گرم ، روی  معجرم  افتاد ...

ادامه نوشته »

بر خاک کربلای معلّی گریستن/قصیده‎ای از غالب دهلوی

میرزا اسدالله بیگ خان معروف و متخلص به «غالب دهلوی» از آخرین نام‎آوران شعر پارسی در قرن سیزدهم است که در مقابل یورشِ انگلیس‎ها به هندوستان دوام آورده بود. غالب هم در سرایش شعر فارسی و هم شعر اردو توانمند بود تا حدی که او را پدر شعر اردو می‎دانند. از غالب دهلوی شعرهای بسیار زیبایی در سوگ امام حسین ...

ادامه نوشته »

آن شب قدر که از نور تجلی پر بود /حسین بادروج

اندک اندک می رفت عمر شب رو به زوال شب لبریز یقین شب سرشار از عشق شب خوشبخت ترین قافله ی روی زمین آن شب قدر که از نور تجلی پر بود « عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» شب قدری که در آن مدعی مردنما راه نداشت « دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد» ...

ادامه نوشته »

آب از دور

برگ هایم سبز و شاد پای من در آب بود خاک اما تشنه بود بچه ای می گفت: آب دست او از آب دور اشک هایش شور شور کاشکی با شاخه‌ام آب بر می‌داشتم پای رفتن داشتم کاش می‌شد مال او سهم من از آب رود دیگر او تشنه نبود (سعیده موسوی زاده)

ادامه نوشته »

مانند باران است

مردی به امام حسین(ع) گفت: نیکی به افراد ناشایست چیزی جز هدر دادن مال نیست. امام گفت: اشتباه می‌کنی، نیکی مانند باران فراوان است که دامنه‌ی آن هم خوبان را در بر می‌گیرد و هم بدان را   نویسنده: فریبا کلهر  

ادامه نوشته »

اسب تنها

 در راه ماند ست یک اسب زیبا سرگشته ،حیران تنهای تنها   در پیش چشمش دنیا پر از مه او با چه رویی آید به خیمه   از دوری ات ای تنها امیرم یک گوشه از غم باید بمیرم   غمگین تر شد چشمان افلاک یک اسب زیبا افتاده بر خاک   طیبه شادمانی

ادامه نوشته »