خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 18)

شعر های عاشورایی

انتقام (فاطمه سالاروند)

شنیده بود شهادت،طنین گامت را چه خوب داد خدا،پاسخ سلامت را پرنده ها پر خود را به خونت آغشتند که هر کجا برسانند،عطر نامت را چه سر بلند و صبور،آمد از سفر زینب که تا ادامه دهد،راه ناتمامت را صدای خون تو را،منتشر کند در خاک به آب‌های جهان،بسپرد پیامت را کجاست آن که به گریه مدام می‌خواند کبوتران هراسان ...

ادامه نوشته »

تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم(قزوه)

نمی دانم تو را در ابر دیدم؟ یا کجا دیدم به هر جایی که رو کردم، فقط روی تو را دیدم تو را در مثنوی، در نی، تو را در های هو، در هی تو را در بند بندِ ناله های بی صدا دیدم تو مانند ترنّم، مثل گل، عین غزل بودی تو را شکل توسّل، مثل ندبه، چون دعا ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام دهم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز دهم: دیگر راحت شدی بانو! خورشید بر صبح ِ صحرا می تابد و زمان عاشورایی شدن فرا رسیده است. قربانی خود را هم که آماده کرده ایی دیشب که به آنها مشق جنگ می دادی و فن شمشیرزنی و رد ضربه حریف را به آنها یاد می دادی، پشت خیمه ات ، برادرت را ندیدی که چگونه ، با ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام نهم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز نهم: دشت ، زیر سم اسب ها ، مثل طبلی تو خالی می لرزد؛ از تمام جهات ، نیزه ها و نظاره هاست که خیمه ها را هدف گرفته است، ظهر روز نهم است که صدایی در اطراف تل ، تو را به خود می آورد: کجاست خواهرزاده های من که امان نامه برایشان آورده ام؛ این صدای شوم ...

ادامه نوشته »

فرصت خوب پریدن(علیرضا لک)

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی که به این سینه ی مجروح تو با پا نزنی ذکر «لاحول ولا…» از دو لبش می بارد با چنین نیزه ی سر سخت، به لب ها نزنی عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟ نیزه ات را که زدی باز کشیدی ...

ادامه نوشته »

چشم روشن(مهری مهرمنش)

این جا بمان دختر! تنت آتش نگیرد گل های سرخ دامنت آتش نگیرد صحرا برای بازی ات، جایی ندارد در این بیابان، خرمنت آتش نگیرد بر روی دامن می تکانی خون دل را از غیرتش، پیراهنت آتش نگیرد امشب سکوتی تلخ داری، تا وجودم از سوز «بابا گفتنت» آتش نگیرد داغ عطش بر روی لب های تو خشکید تا اشک ...

ادامه نوشته »