زهیر بن قین بن قیس انماری بَجَلی آشوب و طوفان درون را به نفع حق مصادره کردن هنر بزرگی است. پُل از تردید و تذبذب به روشنای یقینی بزرگ بستن معرفت میخواهد و هدایت؛ و زهیر چنین بود. از خویش کوچید و به خدا رسید و با سفر از تزلزل و ابهام به کربلا پیوست و در سماع عاشقانهی شهادت ...
ادامه نوشته »عبدالله بن یزیدبن ثبیط عبدی بصری
عبدالله بن یزیدبن ثبیط عبدی بصری پدر عبدالله-یزید- تصمیم گرفت که از بصره خارج شود تا حسین را یاری کند، پدر از ده فرزند خود دعوت کرد که در این سفر با او باشند. امّا دریغ فقط عبدالله و فرزند کوچکتر عبیدالله دعوت پدر را لبیک گفتند. عبدالله در پاسخ دعوت پدر گفت: -آمادهام. من برای جانفشانی در راه آرمان ...
ادامه نوشته »عبدالله بن بِشر(بُشر)بن ربیعه خَثعمی
عبدالله بن بِشر(بُشر)بن ربیعه خَثعمی عبدالله، اصالتاً اهل یمن بود که در کوفه ساکن شده و در این شهر به مکنت و ثروت و موقعیت رسیده بود. عبدالله پس از خیانت کوفیان، تنهایی مسلم و سرانجام شهادت غریبانهی وی و هانی، هماره اندیشهی پیوستن به اباعبدالله داشت. با حرکت لشکریان از نخیله و کوفه به سمت کربلا، عبدالله نیز به ...
ادامه نوشته »سعد بن حرث(حارث)
سعد بن حرث(حارث)خزاعی یا سعد خزاعی پیرمرد با گیسوانی بلند و سپید، و سیمایی سیاه امّا جذاب و روشن پس از هفتاد سال زندگی مجاهدانه در جوار خاندان خدا، اینک آماده بود تا شهر مدینه را رها کند و به سوی مکه رهسپار شود. روز سوّم شعبان کاروان امام به مکّه وارد شد. هشتم ذیالحجّه بود که دیگر بار امام ...
ادامه نوشته »حجّاج بن بدر
حجّاج بن بدر(زید یا بکر یا یزید)تمیمی سعدی تو را به شجاعت، سخنوری، بصیرت و دینشناسی میشناختند و اینها همه حاصل ۵۰ سال حیات طیبه بود. افتخار رساندن پیک اباعبدالله به بصره نصیبت شد. مخاطبان نامه، بزرگان و رؤسای قبایل و چهرههای سرشناس بصره بودند. هر کدام از بزرگان به گونهای به نامهی امام پاسخ دادند. یزیدبن مسعود در بصرهی ...
ادامه نوشته »عمار بن ابی سلامه دالانی
عمار بن ابی سلامه دالانی از قبیلهی بنیدالان بودی و از تیرهی همدان؛ همان قبیلهی بزرگی که علی(ع) در مدح آن فرمود: اگر روزی دربان بهشت باشم به قبیلهی همدان خواهم گفت: به سلامت وارد بهشت شوید. در کودکی همراه پدر به دیدار پیامبر شتافتی. هنگامیکه در افق نگاه رازگونهی پیامبر قرار گرفتی کنجکاو شدی که راز این نگاه را ...
ادامه نوشته »عامر بن مسلم عبدی
عامر بن مسلم عبدی(یاعامر بن مسلم بن حسان بن شریح بن سعد بن حارثه السعدی البصری) سپیدهدم قافلهی کوچک بصره سرود رفتن میخواند و تو مانند پدر شهیدت که همسفر علی(ع) در صفّین شد، همراه غلامت سالم، همسفر حسین میشوی. به یاد میآوری صفّین را که پس از شهادت پدر، مولا به تسلّایت آمد و گفت: -مثل پدر باش روزی ...
ادامه نوشته »پرواز با بالی از تیرها
سعید بن عبدالله حنفی چگونهات بستاییم که ستایشگر تو زبان بلیغ و اندوهخیز و دریغریز مهدی است که ایمان و وفاداری و دلسپردگیات به حسین را مرور میکند و پاسخت را به مولایت اباعبدالله، آنگاه که به رفتن و نجات جان از قتلگاه کربلا دعوت کرد، باز میگوید. امام میگفت برو و عشق میگفت نرو. امام با سرانگشت چتر باز ...
ادامه نوشته »سپیدموی پیشانیبند
انس بن حارث کاهلی مثل آفتاب در مشرق کربلا میتابید با ستارهای بر پیشانی که نشان تهجّد شبانهاش بود. زیر ابروان بلند و سپید او دو خورشید از جنس بصیرت میدرخشیدند. هرچند سپیدمو و پیر و سالخورده بود، جوان، رشید، چالاک و چابک بهنظر میرسید. گذشتههای تابناک او و پدرش، دانش فراوان و ردّپاهای روشن که در حافظهی پیران و ...
ادامه نوشته »شیر در غبار
قُرّه بن ابی قُره غفّاری (عثمان بن فَروه) یا عثمان بن عروه رزمگاه، بازار عاشقان است تا کالای جان به جانان بفروشند و جاودانگی بهشت و همنشینی با دوستان و صالحان را خریداری کنند. قرّه در خویش زمزمه کرد: این فرصت بیبازگشت را دریاب. فرصت بودن با حسین، شمشیر زدن در رکاب سیّد جوانان بهشت. قرآن را آهسته و آرام ...
ادامه نوشته »