آسمان کبود بود،؛ کبود کبود، مثل صورت سیلی خورده ساکت
آسمان گلگون شد مثل چاک عمیق زخمی که هر لحظه جگر عاشقی را بشکافد، مثل تیغ عشق!
آسمان ساکت بود، ساکت ساکت. بی خورشید، بی نور، بی حشره و زمین در اوج بود، یکدست و قوی، مثل دل عارف محکم و تپنده، محکمتر از سم اسبهای مهاجم
و زمین تشنه بود، مثل اسب های حسین، مثل دل علی اصغر(ع).
و زمین چاک چاک بود، مثل دست عباس و علم سیاهش.
و زمین می تپید، مثل دل عاشق حسین.
خورشید یک لحظه سرک کشید، بر درازای تیز یک شمشیر، چشم خورشید برقی زد و گلویی شکافت، خونی ریخت، همهی دستهایی که قرنها کاشتهشده بود، کاسه گردان این خون شد.
و زمین تشنه بود و حسین زنده بود و تشنه، از قلبش خون جوشید …
مثل فرق علی …
و خورشید سرک کشید بر درازای دشت. آسمان کبود بود، کبود کبود، مثل صورت سیلی خورده. اما زمین سرخ بود، از خجالت سرخ بود، از خجلت حمل بارگران گام های خستهی غریبان شام، از خجلت حفظ دل عاشق حسین(ع)، از سنگینی دست جدا شدهی عباس که بر خاک افتاده و یاریش میکرد، از
حرمت نگاه اشک بار علی، و از خجالت حریم بغض عظیم فاطمه …!
سایه ها می لرزید، شب بود، گام ها به هم می پیچید، در صدای زنجیر، ناله ها می مردند.
ناگهان کودکی پدر را فریاد کرد فریادش رعدی شد، عشق ضجّه زد، عاشقان رقصیدند، رقصی در سایه ی مرگی مقدس.
فریادی برپا شد.کاخها لرزید. اسطورهای متولد شد. بر بلندای نام مهر.
شب بود. آسمان ساکت بود، کبود کبود، مثل یک صورتی که سجده میبرد بر سر بریدهی عشق!
ندا عابد