خانه / سخنرانی / متن سخنرانی / عوامل انحراف جامعه اسلامی از مسیراهل بیت(بخش ۱) -دکتر سنگری

عوامل انحراف جامعه اسلامی از مسیراهل بیت(بخش ۱) -دکتر سنگری

سلام و صلوات و تحیت پروردگار، نثار جان‌های روشن و پاکی که مهجه‌ی خویش را به پیشگاه کربلای اباعبدالله تقدیم کردند تا ظلمت جهل را از دل‌ها،جان‌ها و زندگی‌ها بزدایند و حیرت، سردرگمی و گیجی انسان را در تاریخ، سرانگشت اشارتی به مقصدی روشن باشند. سلام بر همه‌ی چشم‌هایی که بر حسین (ع)می گریند و دل‌هایی که نام حسین طوفانیشان می کند، و قدم‌هایی که در جستجو و سلوک راه حسین‌اند. سلام بر هر کس که در این شب‌ها و روزها و فرصت‌های عزیز و بی‌بدیل، برای فردای خویش ره توشه می‌گیرد و حسین را که مصباح هدایت است برای عبور از تاریکزار روزها و لحظه‌ها و فضایی که در آن هستیم برگزیده است، و در طوفان‌ها و خطرهایی که همچون بادهای مخالف می وزند تا کشتی وجود ما را در هم بپیچند و ساحل را از نگاه ما بگیرند حسین(ع) را به عنوان سفینه‌ی نجات برای خویش انتخاب می کنند. ما بی‌حسین در غرقاب‌ها و خیزاب‌ها می‌مانیم و در ظلمت خود می‌پوسیم و بی حسین در تاریکی‌های مستمری که دشمن می‌سازد هرگز راه را نخواهیم یافت. همین است که همیشه، در همه‌جا، حتی در هر نفس به حسین نیازمندیم. خدا کند آنچنان قلبی بیابیم که مثل قلب زینب(س) حتی در قیامت و در صحنه‌ی قیامت تنها یک صدا از آن برخیزد: «حسین، حسین، حسین.»  قلب هیچ زن و مردی از جامعه ما  بی این صدای دلنشین و موسیقی زیبا مباد و زمزمه‌ی قلب هیچ کدام از ما، هرگز جز به این زمزمه‌ی سازنده و پرواز دهنده و معراج آفرین آراسته مباد.

زمینه‌های شکل گیری حادثه‌ی کربلا
زیارت عاشورا را همه‌ی ما شنیده‌ایم. در این زیارت شگرف از کسانی سخن می‌گوییم که هر چند در کربلا نبودند اما ستم را مشایعت کرده سپاه دشمن را بدرقه کردند. کسانی را لعنت کرده، و از صحنه زندگی خویش منها می‌کنیم که زین بر اسب‌ها می‌گذاشتند تا کربلا ساخته شود، یا مقدمه و زمینه و شرایط فراهم کردند تا فاجعه عاشورا شکل گیرد و خواندن زیارت عاشورا فرصتی است برای ما تاچنین نشویم.
مبادا این اتفاق، امروز برای ما بیفتد. روشن‌تر بگویم بیائید همین امروز خود را در کربلا ببینیم و از خود بپرسیم در این مطالعه و تیپ شناسی کربلا، کجائیم و چه موقعیتی داریم؟ برای روشن شدن این مسئله لازم است کمی نقاب‌ها وگریم‌ها را کنار بزنیم و چهره‌ها را در آن روزگار بشناسیم؛ هر چند مؤمن بصیرتی دارد که به مدد بصیرتش می‌تواند چهره‌ها را گریم شده یا بی‌گریم، به راحتی تشخیص دهد؛ زیرا در روایت داریم:
«اتقوا من فراسهالمؤمن، لانهُ یَنْظُربنورالله؛ بترسید و هوشیار باشید از فراست مؤمنانه که مؤمن با نور خدا می‌بیند.» خدا به چشمان مؤمن روشنی می‌بخشد و مؤمن، به مدد این روشنی آن سوی چهره‌ها را می‌کاود، می یابد، می‌شناسد و می‌شناساند؛ این خصوصیت مؤمن است. اگر مؤمن، در هر حادثه زود دست و پای خود را گم کند باید در ایمان او تردید کرد. مؤمنان به دلیل ارتباط و اتصالی که با پروردگار خویش دارند ثابت قدمند: «الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزَّلُ علیهم الملائکه»
خدا ملائکه را برای زینت عالم نیافریده است، مسئولیت دارند. ملائک، در بارش مداوم و یک‌ریز در جان‌ها و روح‌هایی هستند که”قالوا ربنا الله” می‌گوید؛ و با بیان این کلمه شکفتگی در جانشان روی می‌دهد. نقل است، شیخ جعفرشوشتری -رحمهالله علیه- در تهران منبری داشتند. از ایشان خواستند که سخن بگوید، گفت: من امروز سخنی می‌گویم تا به شما معیاری بدهم که ببینید ایمان دارید یا نه؟ هر کس نمی خواهد این سخن را بشنود از مجلس بیرون رود. هر که نشست من آیه‌ای را می‌خوانم، اگر دلش تکان خورد، مؤمن است و اگر در او هیچ حسی ایجاد نشد، در ایمان خود شک کند. آیه الله حائری می‌گفت:  من در آنجا نشسته بودم و بر خود  می‌لرزیدم که آیا زمانی که آیه را می‌خواند اتفاق می‌افتد یا خیر؟ خداوند در قرآن می فرماید: «انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم»
با نام خدا دردل  مؤمنان «وَجَل» ایجاد می شود، شانه‌هایشان می‌لرزد. وجل، هم ترس است و هم، شکفتن روح. جان مؤمن را ترسی شفاف پر می کند؛ مثل کربلا که دلها، وقتی اسم محبوب(خدا) را می‌شنوند منقلب می شوند.
زمانی که در شب عاشورا، اباعبدالله(ع) مهلت می‌گیرند، به ابوالفضل العباس(ع) می فرمایند: «به آنها بگو”انی اُحب الصلوه؛من عاشق نمازم”.»
اصلاً قصه‌ی کربلا، قصه‌ی عشق بازی با نماز است.کاش می‌فهمیدم امام برای نماز چه کرد و شب عاشورا چه نمازی خوانده شد!
اگر فردا نمازی عاشقانه خواندید به جان خود تبریک بگوئید که به کربلا نزدیک شده و انس و الفت بهتری با اباعبدالله و فرهنگ و مکتب او یافته‌اید.
سخن از این بود که چرا چنین شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ لازم است از سال ۶۱ هجری۴۱  یا ۴۲ سال عقب‌تر برویم، بکاویم وببینیم که چه اتفاقی می‌افتد؟ چه پروژه‌هایی در جامعه‌ی اسلامی پیاده می‌شود تا واقعه‌ای به نام کربلا شکل می‌گیرد؛ سال ۱۱هجری، آن‌هم فقط نیم قرن پس از پیامبر(ص)! پیامبر(ص) چشم از جهان فروبسته است و ۵۰ سال بعد در غربت سرزمینی ناشناخته به‌نام کربلا، بر حلقوم کسی که چهار هزار نفر می‌دانستند پیامبر بر این حلقوم بوسه زده است، خنجر کشیده می شود.
بسیاری از افرادی که در آنجا حضور داشتند شنیده بودند، پیامبر(ص) به دنبال حسین می‌دوید، وقتی به او می‌رسید دستهایش را می گرفت، او را می‌خواباند و سپس چند نقطه بدنش را می‌بوسید و حالا همه دارند بر آن نقطه‌ها تیر می‌زنند.  به گلوی او تیر می زنند، به لب اباعبدالله که می‌دانستند پیامبر بارها آن را بوسیده، نیزه می‌زنند؛ زمانی که به زمین افتاد، کتفش را که پیامبر بوسیده بود از پشت سر هدف قرار داده و نیزه می‌زدند.
چه شده است که این‌گونه می‌شود؟ مبادا این اتفاق  برای ما نیز رخ دهد! کربلا، کتاب عبرت و آموزش است. تلنگری دائم به جان ماست تا دچار غفلت نشود. به چشمان ما نهیب می‌زند تا بسته نشود و از لابلای غبارها حقیقت را به خوبی ببیند، بشناسد و با او همدم و همراه و هم زیست شود.

برنامه‌های معاویه در منحرف ساختن جامعه‌ی اسلامی

۴۲سال پیش از کربلا، معاویه بن ابی سفیان به قدرت رسیده است، در کجا؟! موقعیتی را انتخاب می‌کند که دور از حوزه‌ی حاکمیت اسلامی است. آدم‌هایی که می‌داند شمیم اسلام کمتر به آن‌ها رسیده است و پیغمبر را کمتر درک کرده‌اند؛ یعنی، “شام”، نقطه‌ای دور افتاده.  زمانی که معاویه به قدرت می رسد پروژه‌ای پنج مرحله‌ای را پیاده می‌کند؛ بسیار شگفت انگیز و تکان دهنده است، معاویه انسان بسیار عجیبی است.  بزرگی می‌گوید:«اگر قرار باشد در کل تاریخ، چهار سیاستمدار پیچیده را معرفی کنم، قطعاً یکی ازآنها معاویه است.» *
او برنامه‌اش را اینگونه آغاز می کند:
یک: اول، به نوعی طبقه‌بندی اجتماعی دست زد و روی تیپ‌هایی که پس از پیامبر بودند، بررسی کرد؛ یک دسته کسانی بودند که اصلاً تسلیم نمی‌شدند و از جمله این افراد، مخلصان اطراف امیرالمؤمنین علی(ع) بودند. تصمیم گرفت طی برنامه‌هایی این افراد را یک به یک از بین ببرد و گاهی پس از به شهادت رساندنشان با ساختن شایعه و زمینه سازی، مرگ و شهادت آن‌ها را به خود امیرالمؤمنین نسبت می‌داد؛ مانند اتفاقی که در جنگ صفین برای عمار یاسر افتاد. وقتی عمار یاسر وارد میدان شد سپاه معاویه از مقابلش فرار می‌کردند، یادشان بود که پیامبر فرمود تو را «فئه‌ی باغیه» خواهد کشت؛ یعنی، گروهی طغیان‌گر و اهل جهنم تو را می‌کشند؛ پس همه از رویارویی با او پرهیز می‌کردند. از این‌رو زمانی که عمار یاسر به شهادت رسید، معاویه گفت: «او را کسی کشته که به میدان آورده است.» و به این سادگی، بسیاری فریب خوردند و سریع گفتند، راست می گوید او را علی به میدان آورد، پس قاتل علی است.
نمونه‌ی دیگر از این افراد شخصی است به نام “عمرو بن حمق خزاعی”
این شخصیت از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و پیامبر(ص) بود و برای پیامبر بسیار محبوب. پیامبر به پاس نیکی‌هایش در حقش دعا کرده بود، که: «خداوند، تا آخر عمر موی سپید در سر و صورت تو نرویاند.»  این انسان بزرگوار تا آخرین لحظه‌ی شهادت موهایش سیاه بود و موی سفید بر چهره‌ی او پیدا نشد.
سربازان معاویه او را تعقیب کردند و در گوشه‌ای گیر انداختند. این فرد، غلامی داشت به نام زاهر، وقتی متوجه شد که هیچ راهی نیست و لحظه شهادتش نزدیک است به زاهر گفت: برو زیرا در روزی بزرگ باید در خدمت انسانی بزرگ باشی؛ تو با حسین (ع)باش.» زاهر از شهدای شاخص کربلای اباعبدالله است. او گوشه‌ای ایستاده و شهادت عمرو بن حمق را نظاره می‌کرد. اولین سری که در اسلام بر نیزه کردند سر همین فرد است و این سر را در شهرها چرخاندند. معاویه با صحنه سازی اعلام کرد که او را عقرب زده است و بعضی از مردم هم باور کردند. حتی گاهی اوقات معاویه بعضی‌ها را به بیابان می‌کشید و ترور می‌کرد سپس شایعه می‌کرد که جنیان آنها را بردند به این ترتیب، نوعی ترس و وحشت میان مردم ایجاد می‌کردند.
مرحله‌ی دوم: برنامه دیگر معاویه این بود که تا می‌تواند جامعه را در جهل نگه دارد. فکر افراد روشن نشود، متوجه نشوند و نفهمند. از آگاهی می‌هراسید؛ رسم معاویه این بود.
در آخرین لحظه‌های عمر زمانی که تا مرگش فاصله‌ای نمانده بود گفت: «مرا آرایش کنید و بنشانید تا مردم حس نکنند که دارم می‌میرم.» معاویه در هنگام مرگش، یزید را صدا زد و به او گفت: «من همه چیز را برای تو آماده کرده‌ام و به تو می‌گویم چگونه عمل کن:
اول، مردم عراق: مردم عراق مردم متلونی هستند (تنوع طلبند) امروز که حاکمی برایشان تعیین کردی پس فردا نظرشان عوض می‌شود تا نظرشان عوض شد حاکم را عوض کن.با فرمانداران و رهبران اجتماعی بازی کن! خیالت راحت باشد به این ترتیب می‌توانی عراق را نگه داری.
دوم، مردم شام : چهل سال است بر ذهن این مردم کار کرده‌ام، نگذاشته‌ام به آگاهی برسند. سلحشور و اهل جنگ بارشان آورده‌ام. آن ها را هرجا خواستی ببر و فتح کن، اما نگه ندار. زیرا اگر مدتی بمانند ممکن است تحت تأثیر قرار گیرند. پس از جنگ، بلافاصله آن‌ها را از یک منطقه به منطقه دیگر ببر تا دائم در حرکت باشند.
سوم: چهره‌ها و سرشناس‌ها، چند نفری را که مزاحمند به تو معرفی می کنم و به تو می گویم با هر کدام از این‌ها چگونه رفتارکن. یکی از آنها عبدالله بن زبیر است. او روباه مکاری است هر کجا یافتی او را بکش. می‌ترسید بگوید با حسین چه کن؛ گفت، اگر بر او دست یافتی کاری به کارش نداشته باش. (یعنی با او بجنگ)نحوه‌ی بیان به گونه‌ای است که حتی نمی‌خواهد به دیگران سند بدهد پس می‌گوید اگر زمانی خواستی بدانی که چه کار کنی و دچار گره شدی از«سرجون مسیحی» کمک بگیر. *
پیشنهاد می‌کنم شبها مست شراب باش اما در روز دهنت را بشوی و به نماز بایست.(من این کار را می‌کردم) با مردم باش، نکند آشکارا شراب بنوشی. البته یزید به این نصایح عمل نکرد و آشکارا به فسق و فجور اقدام می‌کرد.
حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) در توصیف او می‌فرماید: «و مثلی لایباع، مثل یزید، یزید رجل شارب الخمرمعلن بالفسق؛ من با مثل یزید بیعت نخواهم کرد. یزید آشکارا تبهکاری می کند.» معاویه، زیرکانه عمل می‌کرد. تعجب می‌کنید اگر بگویم، برخی از چهره‌های بسیار بزرگ تاریخ در مورد معاویه دید مثبت داشتند. یکی از آن‌ها مولانای ماست؛ مولوی در مثنوی معنوی، معاویه را می‌ستاید. «خواجه ربیع» بزرگ ما کسی بود که می‌گفت: «من نمی‌توانم در مورد ایشان قضاوت کنم و نمی‌توانم بگویم علی حق است یا معاویه؛  یا علی مرا به جایی بفرست که در این فضا و صحنه نباشم.» چهره‌ای بزرگ، عابد و زاهد که می‌گویند، قبری درست کرده بود در آن می‌خوابید، می‌لرزید و گریه می‌کرد. و گاه پیش می‌آمد که یکی دو سال با کسی حرف نمی‌زد. چنین شخصیتی هم نتوانست حق را تشخیص دهد.
معاویه را «خال‌المؤمنین؛ یعنی، دایی مؤمنان»، می‌گفتند. او در ذهنیت مردم کسی بود که شیطان را تسلیم خود کرده بود.
مرحله‌ی سوم: جعل روایت در مدح خلفا و نقض فضایل اهل بیت:
این پروژه را پس از مقداری زمینه سازی اجرا کرد به این ترتیب که: ابتدا شروع کرد، پی در پی برای حضرت علی نامه نوشتن و پس از نگارش هر نامه فرمان می‌داد پنجاه نسخه از آن تکثیر می‌کردند(کاتبان رونویسی می‌کردند) و به تمام بلاد می‌فرستاد. در متن نامه‌ها معمولاً از جملاتی مانند، «اتقوا لله یا ابا تراب؛ از خدا بترس ابا تراب» استفاده می کرد، سپس با طرح آیات قرآن، علی را نصیحت می‌کرد. یعنی، مردم ببینید من علی را نصیحت می کنم، او را به قرآن و صلح دعوت می کنم.
نامه‌های معاویه مملو از کلمه‌ی آزادی و وحدت است: «یاعلی بیا وحدت را نشکنیم، بیا کاری کنیم تا مسلمانان به جان هم نیفتند، بس است، خونریزی. مردم از جنگ خسته شده‌اند.» حرف‌هایی که راحت در مردم جا می افتاد.
این قدم اول بود. حضرت علی(ع) در پاسخ به این نامه‌ها بارها می‌فرماید: تو داری رطب به حجر می‌فرستی؛ التمر الی الحجر» (حجر همان بحرین است؛ مثل اینکه می‌گویند خرما به خوزستان و زیره به کرمان بردن).
تو این حرفها را به علی می‌زنی؟! علی خودش قرآن است. من بر زانوی پیامبر بزرگ شده‌ام، هم نفس پیامبر بوده‌ام. زمانی که قرآن در غار نازل شد من اولین نفری بودم که ایمان آوردم؛ ولی این حرفها گم می‌شد. چند مدت برنامه‌ی معاویه این بود، نامه‌های متعدد تنظیم می‌کرد، به گونه‌ای سخن می‌گفت که همه فکر می‌کردند مدافع و منادی آزادی، وحدت و همدلی در اجتماع اوست و بسیاری در حقش دعا می‌کردند. آن قدر این برنامه‌ها را ادامه داد تا فضای جامعه این گونه تغییر یافت که: علی جنگ طلب است و جامعه را به هم می ریزد.

منبع:ویرایش دکتر محمد رضا سنگری
مرکز پژوهش و نشر فرهنگ عاشورا – واحد پژوهش

telegram

همچنین ببینید

حضرت علی اکبر(ع)

سخنران: دکتر محمدرضا سنگری   فرزندان امام حسین(ع): بر اساس منابع تاریخی‌ معتبر امام‌حسین(ع) نه ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.